اثر نگاهی کوتاه و عمیق به ارزش احساسات انسانی است. خطهایی که خواننده در چشمان بیحالت ویولت به انتظار رنگی تازه از زندگی مینشیند. صفحاتی که میفهمانند جنگ جز ویرانی انسان نتیجهای ندارد.

کلماتی قویتر از زبان
کاتلیا سان به ویولت میگوید: “کلمات دو وجه دارند. کلماتی که گفته میشوند لزوماً همه چیز را شرح نمیدهند. این نقطه ضعف انسان است. ما مردم را امتحان میکنیم تا ارزش خودمان را نشان دهیم.” این سطرها بیانگر دو مفهوماند: یکی آن که ما نمیتوانیم تمام احساسات انسانی را در کلماتمان میهمان کنیم ولی بازهم در خلال قصه به آن میرسیم که مردم ترجیح میدهند عمیقترین حسهای خود را از طریق نوشته بیان کنند.
گویا کلماتی که نقش میشوند قدرتمندتر از زبان عمل میکنند، شاید این قدرت ماندگاری آنها باشد و قسم کاغذ برای حفظ آنها که ارزش بیشتری را برای حروف ثبت شده به ارمغان میآورد. مفهوم دیگر اینکه بعضی رفتارهای غیرقابل درک را برای سنجش انسانهای اطرافمان به کار میبریم که همیشه صادقانه نیستند، اما این به نظر مایه شرم است که ارزش یک نفر در واکنش دیگری خلاصه شود. انسان چه زمانی تا این اندازه وابسته شد که خود را در دیگری خلاصه کند!؟
اثری متفاوت درباره جنگ
میان آثاری که درباره جنگ و ویرانیهای آن صحبت میکنند، ویولت اورگاردن توانسته سخن تأثیرگذاری را زمزمه کند: “حتی کسی که سلاح بیاحساس جنگی است میتواند صحنهای از فداکاری و ایثار بیپایان را ماندگار کند.” اینکه پیامد جنگ جز خرابی و کشتار بیرحمانه نیست و یا ایثارگری انسانهای بااحساس در جنگ ، پیش از این بارها تصویر شده است اما داستان با شخصیت اغراق گونه ویولت توانسته جنبههای مختلفی را در فداکاری بیان کند.
روانشناسی رفتاری انسان را لوح سفیدی میداند که توسط اطرافیانش پرورش مییابد اما باید در نظر داشت هرانسانی با توجه به جنبههای مختلف وجودی خود (چه آن خصوصیاتی که با آنها متولد شده و چه خصوصیات اکتسابیاش) روانشناسی خاص خود را دارد، چنانچه آبراهام مازلو نیز به ماهیت متفاوت انسانها اشاره میکند و اینکه نمیتوان تمام انسانها را با یک بینش درمان کرد، بنابراین بسط دادن شخصیتی مانند ویولت ممکن نیست و گاهاً همزادپنداری با او مشکل به نظر میرسد.

داستان انسانی که دوباره انسان میشود
دنیایی بیرحم در گذشته ویولت نهفته است که او را مانند یک ابزار مرگ طراحی کرده، او همچون رباتی بار آمده که غیر از یک کلمه چیزی نمیداند و عملی غیر از کشتن را نمیفهمد. اغراق این داستان با حالات بعدی ویولت و فداکاریهایش اندکی تناقض دارد. هرچند که گیلبرت انسانیت را به او آموخته باشد اما درد میتواند منطق چنین موجودی را مختل کند. بنابراین برای ماندن او درکنار گیلبرت زمانی که تیر خورده درحالی که دو دستش را لحظاتی پیش از دست داده، رفتاری دور از ذهن به نظر میرسد حتی اگر قصد نویسنده به تصویر کشیدن عشق عمیق ویولت باشد.
زیباترین نقطه داستان زمانی است که ویولت حتی بازوان آهنین خود را برای نجات دیگران و جدا کردن بمب از قطار Dietfried Bougainvillea فدا میکند و دیگران میتوانند درک کنند که در فرای چشمان بیحالت ویولت روح بزرگی نهفتهاست که او را از دیگران متمایز میکند.
درک مفهوم آزادی
نکته دیگری که در روند داستان آن را درک میکنیم آن است که هرچند گیلبرت که ویولت از او تبعیت میکرد فرمان آزادی را برایش صادر کرد، اما ویولت نتوانست تا درک مفهوم این کلمه در آخر داستان واقعاً آزاد باشد و این نشان دهنده آن است که آزادی بخشیدنی نیست. بلکه مفهومی درک کردنی است؛ پرندهای که جز قفس ندیده باشد پرواز را بیمعنا میداند اما زمانی که آسمان را با بالهایش مزه کند، اسیر کردن او سختترین و سوزناکترین درد را به همراه خواهد داشت.
شخصیت صادق ویولت مردم را وادار میکند تا احساسات خود را با هیجان بیشتری به او ابراز کنند و این ترفند نویسنده است که میخواهد اینگونه ویولت را از آن کاراکتر سخت به انسانی لطیف بدل کند. حتی در خشونتهای عمیق و احساسات ناخوشایند نیز درسی برای ویولت نهفته است تا خود را با دنیای انسانی پیوند دهد و اینگونه او در آخر داستان میفهمد که انسانها برای درک احساسات یکدیگر زندهاند.

دختری که با چشمان بیحالت
ویولت اورگاردن: دختری که با چشمان بیحالت خود چون رباتی انسان نما عمل میکند و تنها دستوری که در ابتدا متوجه آن میشود کشتن است، اما با گذر زمان و آشنایی با سرگرد ارتشی به نام گیلبرت، اندکی با انسانیت آشنا و به سلاح انسانی در جنگ تبدیل میشود. او روح فداکار خود را در جنگ نشان میدهد اما هنوز نتوانسته جنبههای دیگر انسانی را به خوبی حس کند.
برای همین پس از جنگ در پست عروسک یادداشت بردار خودکار شروع به کار میکند تا با احساسات مردم آشنا شده و بتواند معنای جملهای که گیلبرت در میدان جنگ به او گفته بیابد. ویولت شخصیتی آرام، مطیع، مودب و مقرراتی است که به سبب ذات سربازگونه خود مداومت در کارها و انجام بدون توقف وظیفهاش از خصوصیات جدایی ناپذیرش شده است. ویولت تا جایی در درک احساسات مردم پیش میرود که حتی دربرابر رنج و اندوه آنها احساس گناه میکند و سیر شخصیتی تأثیرگذار را در خلال داستان به خواننده نشان میدهد.
مردی که نمیتواند کسی را دوست داشته باشد
گیلبرت: مردی منزوی و سختگیر است که گفته میشود قادر نیست کسی را دوست داشته باشد یا شخص دیگری او را دوست بدارد. گیلبرت به عنوان یک سرباز ملزم به سرکوب احساسات و لذت های خود بوده، بنابراین احساس میکند که اجازه ندارد احساسات واقعی خود را نشان دهد یا نمیتواند آنچه را که میخواهد بگوید. بنابراین او فکر میکند اگر با جدیّت فکر خود را به زبان بیاورد، قلبش راحت میشود.
او اگر این کار را نکند، احساس گناه، حسرت، تلخی، سرخوردگی، عصبانیت و غم عمیقی گریبانش را میگیرد. گیلبرت فردی مضطرب است که در صورت انجام نشدن صحیح کارها ناامیدی در جانش مینشیند. او همچنین عادت بدی دارد که درد وجدان خود را نادیده میگیرد و آن را به عقب ذهن خود هل میدهد. با این حال، وقتی او چیزی را میگوید که واقعاً میخواهد بگوید، احساس عجیب و غریبی را به او منتقل میکند که احتمالاً ناشی از تخلیه صادقانهترین احساساتش است. او به نوعی احساس میکند که با اعتراف به احساساتش نسبت به ویولت، همه چیز بخشیده شده است.

عروسکی با چشمانی به رنگ آبی روشن
ویولت به عنوان یک زن جوان بسیار زیبا و جذاب توصیف میشود که از نظر ظاهری تقریباً عروسکی با چشمانی به رنگ آبی روشن است که موهای بلندش صورتش را قاب میکنند. وی به تیپ زنانهاش شهرت دارد. ویولت به دلیل از دست دادن بازوهایش در جنگ، بازوهای مصنوعی قابل تحمل ساخته شده از فلز را دریافت میکند. بعد از پایان جنگ و در موارد عادی، ویولت اغلب با بلوز سفید، دامن سبز و یک جفت چکمه قهوهای پاشنهدار دیده میشود.
پس از عروسک شدن، او اغلب در لباس کار خود دیده میشود که شامل یک لباس کراوات روبان سفید با کت آبی پروس است. او همچنین یک دامن ابریشمی چیندار و سفید و یک سنجاق زمردی در وسط کراوات روباندار میپوشد که هدیهای از گیلبرت است. او همچنین از دستکشهای قهوهای و چکمههای چرمی پاشنهدار و بلند که قهوهای تیره است استفاده میکند. وقتی ویولت به سفرهای طولانیتری میرود، یک کیف قهوهای و یک چتر آبی نیز به همراه دارد.
تناقض در ظاهر و باطن
شخصیتی که از ویولت تصویر شده است با وضع ظاهری او تا حدودی متناقض است؛ ویولت دختری با اخلاق سربازگونه و رفتارهایی دیکته شده است، پوشیدن دامن و یا موهای بلند میتوانست از خصوصیات بعد از تحول او حساب شود، تصویری که از چنین دختری در ذهن نقش میبندد ظاهری پسرانه است که در نوع خود به تدریج تغییر میکند.
جایی از رمان اشاره میشود که ویولت شاید قدرتی فوق بشری در کشتن داشته باشد که این خصوصیت با طراحی او به عنوان یک زن زیبا در تضاد است برای یک موجود ماورایی فاکتورهای طراحی ویولت خیلی متفاوت است. انتهای داستان که ویولت دیگر آن انسان سابق نیست خواننده منتظر است که چشمهای او را متفاوت ببیند، تا یقین کند که احساسات ویولت عوض شده است. چشمها دریچه احساسات است پس این توقع بیجایی نیست.
0 نظر ثبت شده