دنیا سفری است پیش روی انسان و تنها آنان که شجاعتِ آزادی دارند، آن را با وجودشان لمس میکنند. وجودی که در راه شناخت جهان با آن یکی شده و همگام با خورشید، روشنی را تنفس میکند.

دریچهای به عرفان
شهامتِ شناخت و جستجوی خود در زنجیر زمان و ذرههای جهان، قابل ستایش است. این اصلیترین مفهوم کتاب کیمیاگر است. کتابی که دریچه زیبایی به عرفان باز کرده و خواننده را به دنیای بیانتهایی سوق میدهد. دنیایی که انسان به آرامی با هر آنچه میخواهد، یکی میشود. “صدای زنانهای در کنارش گفت: نمیدانستم چوپانها میتوانند کتاب بخوانند.
جوان پاسخ داد: چون از گوسفندها بیشتر میآموزند تا از کتابها.” پاسخ جوان بارها در کتاب تکرار میشود و هربار کاملتر میگردد. در آخر جوان درک میکند که جهان قصد آموزش ندارد، بلکه این انسان است که اگر دانشجوی خوبی باشد، به نحو احسن از خلقت میآموزد.
افسانه شخصی مفهوم دیگری است که بارها در کتاب مورد تأکید قرار میگیرد. خردمندان، سانتیاگو را برای دنبال کردن افسانه شخصیاش میستایند و اذعان میکنند که اشخاص اندکی در جهان، چنین راهی را پیش میگیرند.
“جوان نمیدانست افسانه شخصی چیست. چیزی است که همواره آرزوی انجامش را داری. همه آدمها، در آغاز جوانی میدانند که افسانه شخصیشان چیست. در آن دوره زندگی، همه چیز روشن است، همه چیز ممکن است و آدم از رویا و آرزوی آنچه که دوست دارد در زندگی بکند، نمیترسد. با این وجود، با گذشت زمان، نیرویی مرموز تلاش خود را برای اثبات آن که تحقق بخشیدن به افسانه شخصی غیرممکن است، آغاز میکند.”
تصمیمها تنها آغاز یک ماجرا هستند
سانتیاگو میگوید: “تصمیمها تنها آغاز یک ماجرا هستند.” حقیقت آن است که آدمی اگر آینده نگر باشد و اگر به جریان زندگی باور داشته باشد هرگز یک تصمیم را به عنوان نتیجه تلقی نمیکند.
بین شروع یک مسابقه دو تا خط پایان تنها دونده و مسیر متغیر نیستند. تمامی رقیبان، تمرینات پیشین، اتفاقات احتمالی حین مسابقه و… میتوانند مؤثر باشند. بنابراین انسان از شروع یک راه تا پایان آن، باید به انتظار داستانی تازه بنشیند.
کتاب بارها به اصل وحدت اشاره میکند. اصل وحدت دقیقاً در کیمیاگر تعریف میشود: “همه چیز تنها یک چیز است.” این سخن بیانگر آن است که ستایش یک ذره در جهان با حمد خدای یکتا تفاوتی ندارد. تمام مخلوقات از یک وجود نشأت گرفته و به آن باز میگردند.

تلنگری برای هوشیاری
فضای مثبت حاکم بر داستان کیمیاگر به اندازهای لذت بخش است که خواننده با هر ورق آن تشویق میشود تا هدفش را زندگی کند. برای انسان امروز که روزمرگیهایش را سپری میکند بیآن که به افسانه شخصیاش و دلیل وجودیاش بیاندیشد، داستان جوانی مانند سانتیگو، تلنگری برای هوشیاری است.
اگر انسان بداند که زندگی را میتوان به گونهای زیست که هیچ حسرتی خاطره نگردد، افسانه خود را به اتمام رسانده است: “نیروهایی هستند که ویرانگر مینمایند، اما در حقیقت چگونگی تحقق بخشیدن به افسانه شخصیمان را به ما میآموزند. نیروهایی هستند که روح و اراده ما را آماده میکنند؛ چون در این سیاره یک حقیقت بزرگ وجود دارد: هرکه باشی و هر کار کنی، وقتی چیزی را از ته دل طلب میکنی، از این رو است که این خواسته در روح جهان متولد شده. این مأموریت تو بر روی زمین است.”
نویسنده مخالف جبرگرایی است و این نظر او در جای جای داستان ظهور میکند تا زمانی که از زبان پیرمردی که خود را پادشاه سالیم میداند، مستقیماً به این مطلب اشاره میکند: “در لحظه مشخصی از زندگیمان، اختیارمان را بر زندگی خود از دست میدهیم و از آن پس سرنوشت بر زندگی ما فرمانروا خواهد شد. این بزرگترین دروغ جهان است.”
همه چیز، یک چیز است
هنوز هم علمای فلسفه و عارفان بزرگ بر سر جبر و اختیار در جدل هستند. عدهای جبر و عدهای اختیار را حاکم میدانند. اما باید دانست که زندگی از هر دوی این مفاهیم تشکیل شده است. حتی خود کتاب کیمیاگر نیز پاسخی مخالف نظرش، که بر پایه اختیار محض است، بیان کرده: “همه چیز، یک چیز است.”
همین چند کلمه تمام استدلالات اختیار را زیر سوال میبرد. چرا که وحدت، نشانگر راه نیز میباشد. یعنی تفاوتی نمیکند انسان چه راهی را برگزیند، انتهای آن خداست که با آغوش باز او را میپذیرد.
حقیقت آن است که پروردگار متعال راه را نشان داده و آن را به گونهای آراسته تا انسان بتواند نیک را از شر تمییز دهد. اما چاشنی اختیار که انسان را از مخلوقات دیگر سرآمد کرده به انسان این امکان را میدهد تا
راه دیگری را برای رسیدن به همان وحدت تجربه کند. سخن این است که حتی اگر انسانی راه کج را به راست ترجیح دهد، تنها سختی بیشتری را به جان خریده، وگرنه سرنوشت انسان است که در انتهای هر مسیر انتخابی، دیر یا زود، با ذات آفریدگارش یکی شود.

سفری به سوی دریا
سانتیگو: جوانی چوپان و اهل اندلس اسپانیا است که کتاب او را اینگونه تعریف میکند: “یک خرقه چوپانی داشت و کتابی که میتوانست آن را با کتابی دیگر مبادله کند و نیز یک گله گوسفند. مهمتر از همه، هر روز به رویای عظیم زندگیاش تحقق میبخشید: سفر. هرگاه از دشتهای آندلس خسته میشد، میتوانست گوسفندانش را بفروشد و دریانورد شود.
هرگاه از دریا خسته میشد، دیگر شهرهای بسیار…” سانتیگو نماد شخصی عارف است که برای رسیدن به حقیقت از تمام آنچه در اختیار دارد، میگذرد. او فردی است که فرای سرنوشت گام برمیدارد و با قدرت اراده خود به مقصد میرسد. برای سانتیگو سفر یک هدف همیشگی و عشق یک محرک است. او بیآن که فرد خودخواهی باشد، هدفش را دنبال کرده و با موفقیت مسیرش را میپیماید.
دختر بازرگان: او دختری بیسواد و نماد عشق مادی و دنیوی است. او به داستانهایی که سانتیگو تعریف میکند بینهایت علاقهمند است.
مرد ذرت فروش: نماد مردمی که غرق در زندگی مادی از معنای حقیقی آن دور میمانند.
ملک صَدَق: نماد مرشدی خردمند که ادعا دارد پادشاه سالیم است. او نقش یک راهنمای دانا را دارد که مشوق سانتیگو است و نقشه سفر را به او میدهد.
ترس از رویابافی
بلور فروش: نماد مردمی که رسیدن به هدف خود را با پایان عمر خویش برابر میدانند. آنان از رویابافی میترسند و خود را اسیر روزمرگی و محدودیت افکاری دستوپاگیر میکنند.
کیمیاگر: فردی قدرتمند و نماد یک شخص عارف و والا است. او شاگرد خود را به بهترین نحو ممکن تربیت میکند و عرفانی عمیق را به او میآموزد.
فاطمه: دختری از صحرای شمال آفریقا که سانتیگو را شیفته خود میکند. او عاقل، مهربان و بزرگ منش است. فاطمه نماد عشق والای زمینی است. او محرک و مشوق سانتیگو برای رفتن به دنبال افسانه شخصیاش است. عرفا آخرین مرتبه عرفان را عشق میدانند و معتقدند عشق پاک زمینی تجلی عشق الهی است و فاطمه در این کتاب نماد این عشق است.
مرد انگلیسی: نماد انسانهای ظاهربین است. او برای یافتن افسانه شخصی خود، که کیمیاگری است، کتابها را مرجع اصلی میداند و به دنبال تقلیدی متعصبانه و کورکورانه است.

کتابی در سبک سورئالیسم
کتاب کیمیاگر در سبک سورئالیسم نگاشته شده است. در مواردی حتی میتوان آن را رئالیسم جادویی نیز خواند. چرا که در این سبک، خواب و رویا پنجرهای به خود واقعی انسان باز میکند و کیمیاگر نیز داستانی است که با یک رویا آغاز میگردد. کیمیاگر کتابی با داستانی خطی و فضایی بسته است که در عین سادگی، انسان را در دنیای عرفان رها میکند.
پائولو کوئیلو با ظرافت هرچه تمامتر شخصیتها و عناصر اندک داستان خود را چنان نمادگرایی میکند که خواننده نمیتواند تفاوتی میان آنها با واقعیت ببیند. او تمام کائنات را برای بیان سفر مهم انسان بسیج میکند تا یادآور شود که جهان برای هدف والای خلقت ساخته شده و هیچ ثانیهای فارغ از دلیل نیست.
نویسنده تجربه شخصیاش در عرفان و مذهب را به نحوی با زندگی روزمره پیوند میزند که خواننده را همسفر داستانی آشنا ولی فراموش شده مینماید. او به وضوح تیرگیها و ضعفهای انسان را شناخته و سعی میکند تا او را به اصل خود بازگرداند.
ورود به ذهن شخصیتها
زاویه دید کتاب، دانای کل نامحدود است. نویسنده نه تنها وارد ذهن شخصیتها میشود، بلکه حتی از زبان حیوانات و اشیاء نیز سخن میگوید.
شاید عدهای این کتاب را از همه نظر ساده تلقی کنند؛ اما با دقت در نمادگرایی وسیع و جملات معناگرایی که پی در پی شما را به یاد مثنوی معنوی میاندازند، این سادگی در عرفانی عمیق حل میشود. این مطلب با گرایشات نویسنده در دورهای که کتاب را به رشته تحریر درآورده، کاملا قابل درک میگردد.
پائولو کوئیلو در دهه هشتاد پس از آشنایی با عرفان مسیحیت و طی طریق عرفا، دست به قلم برده و کیمیاگر را مینویسد. بنابراین پدید آمدن، چنین داستانی بیش از یک روایت ساده، به تجربهای عمیق میماند.
پائولو کوئیلو با خلق شخصیت سانتیگو، به زیبایی سیر تحول انسانِ نامحدود را به رخ میکشد و او را به عنوان تحسین برانگیزترین موجود خلقت، نمایان میسازد.
0 نظر ثبت شده