“پشت سرت را نگاه کن” اثر سیبلهاگ، نویسنده دو رگه بریتانیی ترکی است که با داستانی معمایی و نگاهی ویژه به یکی از معضلهای جدی جوامع کنونی، مخاطبین بسیاری را به خود جذب کرده است. این اثر همچنین در کشورهای اروپایی و آمریکایی با استقبال زیادی مواجه شده و در مدت زمان قابل توجهی در جایگاه دومین رمان پرفروش آمازون قرار گرفته است.

کتابی با ماهیت فمنیستی
اولین بار که کتاب را در دست گرفتم “پرفروشترین رمان با موضوع زنان” دومین چیزی بود که بعد از تیتر هشدار دهنده کتاب به نظرم آمد. پس از آن افتخارات دیگر کتاب در ژانرهای “وحشت” و “روانشناسی” تکمیل کننده تصورم در مورد ماهیت فمنیستی این اثر بود.
میتوان گفت این کتاب نه تنها تنگ نظرانه نگاشته نشده است بلکه با داستان عمیقی که دارد از اعتبارات خود در حوزه روانشناسی دفاع میکند. شاید بیدلیل نیست که سیبلهاگ را متخصص تلفیق ژانر میدانند. “پشت سرت را نگاه کن” نه یک کتاب روانشناسانه و نه نمایندهای از ژانر وحشت است؛ بلکه اثری است نشأت گرفته از هر دو حوزه که به خوبی سخن خود را به گوش مخاطب میرساند.
کلوی 27 ساله، یک زن امروزی تحصیلکرده است که در مواجه با سختیها، تحمل بالایی دارد و آنچنان خود را مستحق ناله و شکایت نمیداند. او معتقد است “همه در زندگی خود مشکلاتی دارند” و اینکه مشکل خودش چقدر جدی و بزرگ است هنوز برایش روشن نیست.
خشونت خانگی
سیبلهاگ به طور ویژهای در این اثر به نوع بسیار رایج اما گمنام خشونت خانگی میپردازد. “خشونت کلامی”، حملهای ظالمانه به روان و شخصیت یک فرد است. نه آنکه تنها از نگاه انسانی و در مقایسه با خشونت فیزیکی به یک اندازه نفرتانگیز است؛ بلکه میتواند آسیبهای جدیتری را نیز بر جای بگذارد.
عدم حق انتخاب، شکستن اعتماد به نفس و گرفتن توان از فرد برای باور به داشتهها و تواناییهای خود جنایتی است که کتاب به شیوایی از آن سخن میگوید و به مخاطب دید آگاهانهتری در مواجهه با روابط شخصی خود میدهد. “وقتی کلمات میتوانند مثل چاقوی جراحی درون انسان را بشکافند، چه نیازی به مشت زدن هست؟”

کتابی با خط داستانی قابل پیشبینی
کتاب از زبان کلو روایت میشود؛ دختری که درون دخمهای تنگ و سرد به هوش میآید و از آنچه بر وی گذشته چیزی به خاطر نمیآورد. میتوان حدس زد پوزخند گوشه لبتان نشان از آشنا بودن با سناریوی تکراری فراموشی است.
“فراموشی” این سالها به عنصر اصلی داستانهای ژانر وحشت تبدیل شده است؛ با اینکه بسیاری از مخاطبین این ژانر را مخصوصاً در حوزه زنان دلزده کرده اما در آمار فروش و رخنمایی در فهرستهای معتبر عرصه کتابخوانی خوش درخشیده است.
نمیتوان به سادگی از خط داستانی تقریباً قابل پیشبینی آن چشم پوشید. داستان آشنای “پشت سرت را نگاه کن” از بعد حادثه آغاز میشود و به قلب آن بازمیگردد. چیزی که پیش از این در “دختر خوب” از همین نشر و “در یک جنگل تاریک تاریک” اثر نویسنده صاحب نام دنیای تعلیق “روث ور” شاهد بودیم.
پردهبرداری از معما
ماجرا این بار کمی متفاوت پیش میرود. نشانههای عجیب و رفتارهای مشکوک اطرافیان کلو، پردهبرداری از معما را تسریع میبخشد. کلو در اولین قدم، پیکان شک را به سوی همسرش نشانه میگیرد که برای انجام کاری به خارج از کشور سفر کرده است. سپس مخاطب را مجاب میکند که برای رد یا تأیید این شک فصلهای بعدی کتاب را ورق بزند.
میتوان گفت برای حرفهایهای این ژانر حقیقت نهایی آنچنان دور از انتظار نخواهد بود. فصلهای پایانی بیش از آنکه مخاطب تشنه هیجان را سیراب کند، از بعد روانشناسی راضی کننده است. در واقع مخاطب بیشترین همدردی را با راوی رنج دیده داستان احساس میکند.
کلو تجسم زن معمولی
کلو تجسمی از یک زن معمولی است. زنی شاغل که ازدواج کرده و در کنار تدریس، یک زندگی را میچرخاند. او لابهلای کشف و شهود، سرنخهای حادثهای که از آن جان سالم به در برده است را از همسرش بیان میکند. از گفتههای او، رفتارهایش و محبتهایی که به نظر کلو دلنشین و عاشقانه میآمدند. اما حال که به عقب بازمیگردد و مرورشان میکند، آنچنان خوشایند به نظر نمیرسند. کلو، خود این رفتارها را “زنگ خطر” میخواند؛ خطری که نه زندگیشان بلکه تنها کلو را تهدید میکند.
ماجرا تنها کشف حقیقت حادثه نیست؛ بلکه کشف آن کسی است که او را دنبال میکند. اضطراب از کلمات متن چکه میکند و مخاطب همراه با کلو، کوچه و خیابان را با ترس پشت سر میگذارد. سیبلهاگ، شخصیتها را به درستی تعریف کرده و همین کار داستان را برای مخاطب دلهرهآور میکند.

پشت سرت را نگاه کن؛ معمایی یا وحشتانگیز؟
همانطور که اشاره شد نمیتوان کتاب را به تنهایی متعلق به یک ژانر دانست؛ زیرا طرفداران هر ژانر میتوانند به درستی ایراداتی به این کتاب وارد کنند. آنچه بیش از همه به چشم میآید نارضایتی مخاطبین ژانر وحشت (جنایی) است که از قابل پیشبینی بودن داستان گلهمندند. “پشت سرت را نگاه کن” بیشتر یک اثر هیجانانگیز معمایی است که دغدغه نویسنده را در رابطه با روان زنان و رفتار مردان بیان میکند.
ترجمه آرتمیس مسعودی از کتاب بسیار روان است و لذت مطالعه را دو چندان میکند. همچنین متن کتاب سرشار از گزارهها و جملات تأمل برانگیزی است که به تنهایی میتوانند به عنوان نقل قول از کتاب معرفی شوند. سیبلهاگ در این کتاب مینویسد: “آدمها خیلی چیزها در لایههای زیرین وجود خود پنهان میکنند. هیچکس واقعاً دیگری را نمیشناسد؛ مگر آن که با او زیر یک سقف زندگی کند.”
0 نظر ثبت شده