زندگی در سالهایی خلاصه میشود که پیامبر تغییرند. اگر در داستان زیستن، کودکی، نوجوانی، جوانی و پیری جایی نداشته باشند؛ پس نمیتوان لذت انسان بودن را چشید. تمام تجربیات بشر، از تولد تا مرگ، برای ساختن یک روح، موهبتی از جانب پروردگار است. ( کتاب پسر هزارساله )

سیاست چیست
ایدن نوجوان در واکنش به بحث بزرگسالان درباره سیاست در کتاب پسر هزارساله میگوید: “هر وقت کسی اسم دولت را میآورد تا جایی که من میدانم بحث قرار نیست به جایی برسد.” نویسنده به نحو هوشمندانهای از زبان نوجوان قصه به مشکل بحثهای بزرگسالان اشاره میکند.
گاهی بعضی مسائل از دایره قدرت ما خارجاند و حتی شامل معلومات ما نیز نمیشوند. چگونه بی آنکه نتیجه مفیدی برای خود و یا دیگران در نظر بگیریم زمان با ارزشی از زندگی کوتاه خود و عزیزانمان را صرف سخنان بیهودهای میکنیم که به نفع هیچ کس نیست؟!
گاهی بهتر است مانند کودکانمان بر دایره تواناییهای خود تمرکز کرده و آنها را بهبود ببخشیم تا شاید روزی آنگونه که میخواهیم جهانمان را به مکانی بهتر بدل کنیم. الفی میگوید: “چون دیگران از درک حقیقت عاجزاند پس سکوت میکنم.” این صحیح است که مردم هرچه را از دایره درکشان خارج باشد نابود یا تحقیر میکنند.
حقایق ناپیدا
بارها در طول تاریخ هر آنچه که فرای عقل جمع بوده به قهقرا رفته است. کسانی که فرا یا خلاف دیگران بودهاند، همگی تکفیر و اعدام شده و یا در تنهایی خود مردهاند. کتاب در غالب احوالات الفی میخواهد به مخاطب نشان دهد که در جهان ناممکنی وجود ندارد و نباید صرف نفهمیدن مطلبی آن را انکار کرد. بلکه حقایق بسیاری هستند که هنوز بشر نتوانسته عمق آنها را بجوید. اینکه کسی موافق مسئله نیست مساوی با عدم وجود آن نمیتواند باشد.
بنابراین لازم است که به عنوان یک انسان ذهن خود را برای هر ناممکنی باز گذاشته و هیچ فرضیهای را از آزمایش محروم نکنیم. عمر ابدی و زندگی جاودان آرزوی درونی هر انسانی است. بشر به نحو غریزی از نیستی گریزان است. اما این جاودانگی را در دنیای فانی جستجو کردن ارمغانی جز درد به همراه ندارد.
ذات ناآرام این دنیا با تغییر گره خورده است و اگر کسی از این روند طبیعی بگریزد خود را در زندان دردناکی از جنس دوران گرفتار کرده است. زندگی ما را با تجربیاتی پیوند میدهد که اگر زمان را متوقف کنیم هیچگاه آنها را درک نخواهیم کرد. پس بهتر است به جای خط زدن یا حبس زمان کوتاه زیستن، از تک تک ثانیههای آن به بهترین نحو ممکن، لذت ببریم.

مردم و شایعه و کتاب پسر هزارساله
الفی در کتاب پسر هزارساله میگوید: “مردم حرف میزنند و شایعه میسازند. اغلب تا مدتها حتی طولانیتر از آنچه انتظار دارید میشود از این شایعهها دور ماند اما بلاخره مردم… خب… مثل مردم رفتار میکنند. مردم دلیلهایی درست میکنند تا هر چیز توضیح ناپذیری را توضیح دهند.
آدمهای پیری که حافظه بلند مدتشان خوب کار میکند مثل لیزی ریچاردسن بالاخره میمیرند شک و گمانهایشان را هم با خودشان به گور میبرند. کسانی که باقی میمانند هم نتیجه میگیرند که آنها حرفهای ذهنی پیر بوده چون حقیقت واقعا باور نکردنی است.”
نویسنده کتاب پسر هزارساله با همین چند خط پنهان ماندن الفی و مادرش از مردم را برای چندین سال توجیه میکند. اما این خطوط کافی به نظر نمیرسند. چرا که مردم دوران قدیم بیش از مردم امروز بر پایه سخن بزرگان خود پیش میرفتند و آنها را باور داشتند.
مثلاً اگر پیر خانواده کسی را از قبل میشناخت و یا تجربهای را نقل میکرد، فرزندانش آنها را چون گنجینهای حفظ کرده و گاه حتی برای اثبات سخنان آنها کنکاش میکردند. این مطلب به ساخت یک شایعه منتهی نمیشد، بلکه بعضی اوقات تاریخچهای را برای یک شهر یا خانواده در بر داشت.
فرار از جامعه
علاوه بر اینها به آن شدتی که نویسنده بیان کرده، الفی و مادرش در حال فرار از جامعه نبودهاند. آنها به شهر رفته و از مکانی مشخص خرید میکردند و مادر الفی خیاط بودهاست. این کارها را برای یک دوره زمانی طولانی در مکانی مشخص انجام میدادهاند. با این اوصاف نمیتوان گفت که آنها محافظهکار بوده و در خفا زندگی کردهاند.
ایدن میگوید: “با آن چشمهای سرخ و بی روحش به من نگاه کرد و گفت “ممنونم، از صمیم قلبم ممنونم.” و بعد اضافه کرد “رفیق”. فقط همین. “رفیق”، طوری بود که انگار قبلا هیچ وقت آن را به زبان نیاورده است. این کلمه را سر سری ادا نکرد؛ همانطوری که معمولاً مردم میگویند، خودتان میدانید. این طوری “آهای رفیق”اگرچه این اطراف آن را زیاد نمی شنوید، ولی انگار آن را یاد گرفته بود و برای اولین بار داشت به کار میبرد.”
داستان بارها یادآوری میکند که حتی اگر عمری هزارساله داشته باشید، نداشتن دوست و همراه در زندگی، بزرگترین درد است. حتی اگر کوتاهترین زمان را برای زیستن داشته باشید، دوستان شما میتوانند آن زمان را به هزارسالی طلایی تبدیل کنند. بنابراین هیچ چیز به اندازه یک دوست واقعی ارزشمند نیست.

الفی مونک
الفی مونک (الوا اینارسون): پسری یازده ساله، ریز اندام، با چشمان روشن و موهای بور که متعلق به قرن 19 میلادی است. او لهجه خاصی دارد و به زبان کهنی صحبت میکند که دیگران متوجه آن نمیشوند. الفی به سبب اشتباهی که در یازده سالگی مرتکب میشود در زمان متوقف شده و رشد نمیکند. او به شدت از تنهایی خود رنج میبرد و میخواهد که مانند دیگر انسانها تغییر کند.
الفی همراه با مادرش زندگی مخفیانه و آرامی را سپری میکند تا زمانی که آتش سوزی هولناکی زندگی او را تغییر میدهد. او به شدت به کتاب علاقه دارد و کتابهای چارلز دیکنز را در کتابخانه خود با نسخه اصلی و امضای نویسنده حفظ کرده است. او با ایدن و راکسی زندگی جدیدی را تجربه میکند.
ایدن لینکلیتر: ایدن پسر یازده سالهای است که به تازگی به همسایگی الفی و راکسی آمده است. خانواده ایدن با مشکل مالی مواجهاند. ایدن پسر معقولی است که در خانه شخصیت مسئولانهای را یدک میکشد. هرچند با ورود الفی و راکسی به زندگیاش او بیشتر زمانش را بیرون از خانه میگذراند. ایدن به شدت مهربان است و حاضر است تا جایی که میتواند به دوستانش کمک کند. هرچند ایدن به اندازه راکسی زرنگ و باهوش نیست اما سعی میکند تا این ضعف را از او پنهان کند. ایدن دروغگوی افتضاحی است و در پنهانکاری سررشتهای ندارد.
راکسی مینتو: دختر یازده سالهای که جسور و زرنگ است. او بسیار مطالعه میکند و با کنجکاوی و دانش خود دیگران را شگفتزده میکند. مادر راکسی، به سبب شغل خود، شجرهنامه افراد را از رایانه استخراج میکند. با استفاده از همین امکان راکسی درباره الفی و مادرش و خانه پنهانی آنها در جنگل تحقیق میکند و تا آمدن ایدن به همسایگیاش، آنها را زیر نظر دارد.

مخاطب قرار دادن نویسنده کتاب پسر هزارساله
نویسنده کتاب پسر هزارساله در خلال داستان بارها خواننده را مخاطب قرار میدهد. این موضوع باعث میشود تا خواننده از فضای داستان فاصله بگیرد و آنچنان که باید درگیر اتفاقات نشود. بهتر بود نویسنده به جای مخاطب قرار دادن خواننده کاری کند که داستان هرچه بیشتر با زندگی نرمال و طبیعی پیوند بخورد.خط داستان بارها شکسته میشود و اتفاقات پیرامونی با جزئیات بسیار بیان میشوند. برای مخاطب نوجوان این موضوع گیج کننده و حتی خسته کننده است.
نکته دیگر تغییر راوی داستان بارها و بارها بدون تذکر قبلی است. این موضوع گرچه کتاب را بدیع کرده است اما مخاطب را سردرگم میکند و او را با ذهنی به هم ریخته تنها میگذارد. بهتر بود برای تغییر راوی داستان نویسنده هشداری را لحاظ میکرد و یا بر طبق بخشهای کتاب راوی را عوض میکرد تا خواننده راحتتر با این روند همراه شود.
پایانی با خبر از آینده
تمام شدن هر فصل با جملهای که حاوی خبری گنگ از آینده است؛ باعث میشود تا خواننده هیجان نهفته در کتاب را بیشتر درک کند و به خواندن ادامه داستان ترغیب شود. این مطلب از زیرکی نویسنده نشأت میگیرد. مانند این جمله در فصل بیست و سه کتاب: “آن وقت فکر میکردم که دیگر جک مک گنگال را نخواهم دید و تصور میکردم که این جنگ دنیا را به آخر می رساند. در هر دو پیش بینیام اشتباه میکردم.”
جملاتی مانند خطهای بالا حکم “آنچه خواهید دید” را در سریالهای تلویزیونی دارند. این کلمات باعث میشوند تا مخاطب بداند نویسنده برنامهای سنجیده برای سیر داستان خود تدارک دیده است.
نحوه نوشتن همین یک جمله باعث میشود که خواننده به ادامه خواندن کتاب ترغیب شده و یا آن را بسته و به کناری بگذارد. اگر نویسنده در آن خط بیش از حد به جزئیات اتفاقات آینده اشاره کرده باشد و یا هیجان کافی را در کلماتش بیان نکرده باشد، مخاطب را از دست داده است. بنابراین همین جملات کوتاه هوشمندانه میتوانند سرنوشت استقبال از یک داستان را معین کنند.
0 نظر ثبت شده