نسیم مرعشی نویسنده کتاب پاییز فصل آخر سال است، زاده سال ۱۳۶۲ در تهران، فارغالتحصیل رشته مهندسی مکانیک، نویسنده و روزنامهنگار ایرانی است. در سال 1362 در اهواز متولد شد و روزگار کودکی و نوجوانی خود را در این شهر سپری کرد. اولین فعالیت مطبوعاتی او با معرفی کتاب در مجله همشهری جوان در سال 1386 آغاز شد. در سال 1389 اولین داستان خود را نوشت و پس از آن نیز با جدیت بیشتری آن را دنبال کرد و چند داستان بلند و کوتاه در همشهری جوان منتشر نمود که میتوان از این آثار به داستان لگاح و مردی با دو چشم سرخ و رود اشاره کرد.
مرعشی اولین رمان بلند خود را با نام “پاییز آخرین فصل سال است” را در سال 1390 آغاز کرد و نشرچشمه آن را در سال 1393 منتشر نمود. داستان او روایتگر زندگی سه دختر به نامهای روجا، لیلا و شبانه است که از روز اول دانشگاه با یکدیگر دوست شدهاند. لیلا متولد اهواز، روجا متولد رشت است و شبانه متولد تهران. اما با توجه به قبولیشان در تهران، روجا همراه با مادرش و لیلا تنهایی مقیم تهران شدهاند. فراز و نشیبهای داستان با محوریت عشق و ازدواج و مهاجرت شکل میگیرد و از مشکلات پیش رویشان پرده برداشته می شود.

کتابی که شما را رشد نمیدهد
اگر در یک جمله بخواهیم کل کتاب را توصیف کنیم باید گفت که، فراموش شدنی است و هیچ رشدی قرار نیست در تفکر شما ایجاد کند و حسرت یک لبخند عمیق را به دل شما میگذارد. آنچنان خط به خط ذکر مصیبت میکند که خواننده با دو حالت روبرو میشود، یا به صورت فرسایشی و منقطع کتاب را جلو میبرد یا به یکباره مینشیند تا کتاب را سریعتر به پایان برساند و خود را خلاص کند.
نویسنده قلم خوب و روانی دارد و ایده اولیه داستان جاندار است اما گهگاه شخصیتپردازیها دچار ضعف میشود، گویی هر سه از حیث لحن، در یک کالبد قرار میگیرند. در انتهای داستان لیلا به کلی از ذهنتان پاک میشود. او از نقطه نظر کمرنگ بودن جنبههای درونی شخصیتاش و نالههای مداومش کاری میکند که خواننده از روبرو شدن با دیالوگهایش خسته شود و بسیار گذرا و روزنامه وار آنها را رد کند تا به اتفاق اصلیتری برسد.
داستان به شدت کند پیش میرود و بیوقفه با توصیفات بیدلیل و اضافی سعی میکند مخاطب را به درون ذهن کاراکترهایش هل بدهد. این هل دادن به این خاطر است تا ضعفهای شخصیتپردازیاش پنهان شود و خواننده را سرگرم افکار شخصیتهای داستان کند.
غرب زدگی داستان
سبک زندگی دختران داستان به شدت در حال فاصله گرفتن از سبک خانوادههایشان است و دوست دارند غربی فکر کنند، غربی بپوشند و غربی تصمیم بگیرند. همچنین غربی آشنا شوند و رابطه بگیرند، اما ذاتشان همچنان تتمهای از ارزشهای خانوادگیشان را از دست نداده و نمیتوانند از خانوادههایشان دست بکشند. میتوان گفت جدال سنت و مدرنیته در پس مشکلات دختران داستان کاملا مشهود است، دخترانی که یک دستشان به گذشته قفل شده و دست دیگر به سمت آینده بسته شده و از هر دو طرف به شدت کشیده میشوند.
نه پلی پشت سرشان باقی مانده نه روبرویشان، گویی به انتهای خط رسیدهاند. در انتها نباید انتظار حال خوشی از خواندن داستان داشته باشید و فقط باید به شخصیتها ترحم کنید و پذیرای آنها باشید، شخصیتهای این رمان نیاز به دلسوزی دارند تا بتوانند خودشان را اثبات کنند.

روایت زندگی سه دوست در کتاب پاییز فصل آخر سال است
داستان در دو فصل و شش پارت گفته میشود، فصل اول فصل تابستان است و فصل بعدی روایتی است در پاییز. پارت اول از زبان لیلا گفته میشود و زاویه دید اول شخص است. مرعشی با همین فرمان دو پارت بعدی فصل تابستان را هم از زبان شبانه و روجا بیان میکند. داستان از جایی شروع میشود که لیلا از تنها ماندنش و رفتن یک مرد سخن میگوید که تمام شادی لیلا را برمیدارد و با خودش به کانادا میبرد.
در یک کلام مهاجرت میکند و لیلا با خاطرات او شب و روزش را به سختی میگذراند. این مرد همکلاسی هر سه دختر بوده به نحوی برای هرکدام فردی ارزشمند تعریف میشود که بر زندگیشان ردی بر جای گذاشته و حالا رفته است. در پارت دوم از زبان شبانه زندگیاش را شنیده و با او همراه میشویم. البته همچنان کاممان تلخ میشود از کودکی آشفته و نابسامان او که با برادر عقب مانده و مادر افسردهاش ساخته میشود.
ترسی که همواره از کودکی با او عجین شده و مخاطب به عینه متوجه میشود ناشی از اتفاقات کودکی اوست و نیز حق دارد که بترسد. ترسهای او به گونهای است که هم گذشته او را تباه کرده و هم دارد آیندهاش را به آتش میکشد. مخاطب احساس میکند در مورد شبانه به بنبست بدی خورده و تنها راه نجاتش بودن با همکارش ارسلان است، اما در این بودن، باز هم مشکلاتش همچون چسب به دست و پایش چسبیدهاند و خیال کنده شدن هم ندارند.
ما در پارت سوم با روجا آشنا میشویم و سودای رفتنش را با واهمهای که از تنها ماندن مادرش در شهر غریب دارد همسو میبینیم، به گونهای که از همان ابتدا حدس میزنیم که یارای رفتن ندارد و نمیتواند دل بکند و مهاجرت کند.
غم انگیز مثل پاییز
فصل پاییز را گویی مرعشی تیزهوشانه انتخاب کرده است که بتواند نور و گرمای تابستان را از مخاطب پس بگیرد. مرعشی به جای آن سوز و سردی و غم پاییز را هم همچون رنگی خاکستری، روی بوم مخاطب میریزد تا بتواند شدت غم موجود در داستان را با تداعی کردن تجربه اندوهه پاییز در او به استفاده بگیرد و راحتتر به عواطف مخاطب ورود پیدا کند.
داستان هیجان عجیبی را به خواننده القا نمیکند اما در تلاش است تا بتواند سیر دنبالهدار قصه را حفظ کند و درجا نزند. البته الحق و الانصاف اتصالات را به خوبی رعایت کرده و مخاطب رشته کلام را گم نمیکند و باگی در داستان پیدا نمیشود.
سختی کار صحبت کردن از منظر سه شخصیت متفاوت است که این را میتوان ریسک بزرگ مرعشی پنداشت. نویسنده در بستر نوشتن اولین رمان رسمی خود که بسیار تعیین کننده خواهد بود، به نسبت سختی کار، خوب از پس دیالوگپردازی برآمده هرچند در انتها متوجه لحن مشابهه سه شخصیت میشویم اما نه به آن وضوح که در ذوق خواننده بزند.
میتوان گفت که بخش قابل توجهی از کتاب در همهمه و کشمکشی برای رسیدن به یک خوشی و آرامش نسبی شخصیتها شکل میگیرد، که بتواند برای لحظهای غم را بکاهد و شادی به ارمغان آورد.

کتاب پاییز فصل آخر سال است کتابی برای آشنایی با مهندسی
آنچه بیش از هر چیز در کتاب پاییز فصل آخر سال است به چشم میآید اطلاعات جدیدی است که در حیطه موسیقی و مهندسی به مخاطب داده میشود که برای مخاطب عام بسیار جذب کننده است و گویی به خواننده احترام گذاشته و او را در این حیطهها صاحب نظر میداند که بسیار به مذاق خواننده خوش میآید ، حتی اگر هیچ اطلاعاتی نداشته باشد احساس میکند نویسنده او را جدیتر گرفته است.
نویسنده کتاب پاییز فصل آخر سال است به شدت علاقهمند به استفاده از نام فیلمهای سینمایی خارجی است برای بیان مشابهت با یک شخص یا ماجرا که گاها احساس میشود این استفادههای پی در پی افراطی است و موجب عدم ایجاد ارتباط عمیق با مخاطب عام میشود.
جلد کتاب پاییز فصل آخر سال است در عین شلوغی اما با توجه به هارمونی درست رنگی که طیف رنگ های خاکستری، سفید و مشکی را در بر میگیرد سعی دارد که در همان ابتدای امر که کتاب را دستتان گرفتهاید احساس تاریک داستان را درک کنید و انتظار فضای بزن و بکوب و شادی از کتاب نداشته باشید چون خاکستری یکی از رنگ های خنثی بوده که برای توصیف اندوه و افسردگی به کار میرود و استفاده از این رنگ بسیار درست و هدفمند بوده است. خاکستری نماد کاهش انرژی و افسردگی است و بین دو رنگ سیاه و سفید قرار گرفته و نماد سازش بین دو جبهه مخالف میباشد که شاید بتوان این نماد را به همان جدال سنت و مدرنیته در داستان ربط داد .
0 نظر ثبت شده