دنیای خیالی که تصویر میشود به بازی کودکانهای میماند که ماندگار است. دنیایی که سفری از ناشناختهها را بر آسمان کودکی، رنگ آمیزی میکند. ( کتاب مومی ترولها )

من گم شده بودم
بوبو گفت: “من گم شده بودم و فکر میکردم دیگه هیچ وقت آفتاب رو نمیبینم!” کودکان ترس را زودتر از بزرگسالان حس میکنند. آنها به راحتی پایان را پیشبینی کرده و ناامید یا امیدوار میشوند. همچنین تمام خاطرات را برای ساختن شخصیت خود ذخیره میکنند.
مهم است که یک کودک با چه خطراتی مواجه میشود و چه واکنشهایی در برابر آنها نشان میدهد. او در کشاکش ترسها و سرخوشیهایش میآموزد که زندگی را چگونه معنا کند. کودک کم کم فرا میگیرد که اگر به خوشی دست نیافته پس هنوز پایان را لمس نکرده است.
“بوبو با دیدن برکه گفت: وای! چقدر وحشتناکه! من که پا توی این دریاچه نمیذارم! بعد خوب دور و برش را پایید و گفت: یه مار بزرگ توش زندگی میکنه. ترولک که تلاش میکرد شهامتش را حفظ کند، گفت: ما اونقدر کوچیکیم که اون اصلاً نمیفهمه ما اینجاییم. تازه اگه خودمون رو ببازیم و از آب رد نشیم، اون وقت چطور میتونیم به یه جای آفتابگیر برسیم؟”
ریسک پذیری در زندگی
اتفاقات بسیاری در زندگی انسان را وادار به ریسک کردن میکنند. کودک باید بداند، اگر خطر را در آغوش نکشد و با شجاعت به دنبال راه حل نباشد؛ رشد نخواهد کرد. بزرگ شدن، با ریسک پذیری شروع میشود. هرچند که پذیرش هر خطری عاقلانه نیست ولی برای رسیدن به هدف اصلی، باید برای هر اتفاقی آماده بود. کسی که با کوچکترین مانعی بر سر راه خود منصرف شده و یا به جای مقابله، آن را دور میزند؛ به عنوان یک فرد قابلاعتماد شناخته نخواهد شد.
“همه بلافاصله به بالا نگاه کردند و دیدند که آنهمه نور نه از خورشید واقعی، بلکه از چراغ بزرگی است. چراغی که از میان حبابی از جنس کاغذ طلایی ریشه ریشه آویزان شده بود. بوبو که کمی سرخورده بود، گفت: من رو بگو که فکر میکردم خورشید واقعیه. فکر میکردم فقط یه خرده نورش عجیب غریب شده.” اگر با سرگرمیهای کوچک هدف اصلی را از یاد ببری، هیچ گاه به سرمنزل مقصود نخواهی رسید. روزی که هیچ خوشی کوچکی تو را از دیدن واقعیت و دنبال کردن هدفت باز ندارد، پیروز خواهی بود.

کتاب مومی ترولها و سفر به بهشت
ترولک و مادرش و دوستانی که آنها را در سفر همراهی میکردند به مکانی میرسند که خورشید به آن نمیتابد اما از نعمات بسیاری انباشه شده است. هر خوراکی به هر رنگ و طعمی در آن یافت میشود. آنها در ابتدا حس میکنند که به بهشت خود رسیدهاند. اما پس از نیم روزی متوجه میشوند که اگر تعادل طبیعت برقرار نباشد، حتی وجود آن همه نعمت هم بی فایده خواهد بود.
اگر تعادل طبیعی برهم بخورد هیچ جایگزینی را نمیتوان برای آن در نظر گرفت. هر ذرهای از دنیا با تدبیر شکل گرفته است پس نمیتوان به راحتی آن را نادیده انگاشت.”شیرمورچه از زور خشم و عصبانیت همانطور کَند و کَند و گودال را آنقدر عمیق کرد که معلوم نشد آیا خودش هرگز توانست از آن بالا بیاید یا نه.”
چاه خشم
خشم، آن چاه عمیق است که شخص در آن فرو میرود و به سختی دست و پا میزند. چاه خشم چنان ظالم است که به سختی میتوان کسی را که گرفتارش شده نجات داد. عصبانیت گاهی تمام پلها را خراب میکند و شخص در انزوایی از حسرت میماند. خشم جز آن که تیری بر پیکر اطرافیان است، خود شخص را نیز به کام مرگ میکشاند. پس بهتر است از دام آن دوری کنید.
همسفران وقتی بطری نامهبر را از آب گرفتند، بوبو و ترولک تصور کردند وسیله بی ارزشی است. اما ماماترول از همان ابتدا به ارزش آن بطری واقف بود و از داخل آن نیز نامه باباترول پیدا شد. زمان میخواهد تا انسان در زندگی پی ببرد، هیچ چیز بیارزشی وجود ندارد. هر وسیله و اتفاقی در موقعیت خاص خود از ارزش برخوردار است. هر وسیله به ظاهر کم اهمیتی برای دیگری، ممکن است برای شما عزیزترین دارایی باشد، و یا بالعکس. از آن گذشته بعضی وسایل هویتی قیمتی دارند که تنها با گذر زمان میتوان به آن پی برد. پس بهتر است درباره هر چیزی قضاوت سریع را کنار گذاشته و به دقت فکر کنیم.

ترولک و دوستان در کتاب مومی ترولها
ترولک: شخصیت اصلی داستان است. ترولک، پسر بچهای است که همیشه تلاش میکند تا مؤدب باشد و از دیدن هرچیزی به هیجان میآید. او با مادرش به دنبال باباترول میگردد. ترولک بسیار مهربان است و سعی میکند در مواجهه با مشکلات شجاع باشد.
ماماترول: مادر ترولک است که همراه با پسربچه خود راهی سفر میشود تا همسرش را پیدا کند. او به معنای واقعی یک مادر است و از هیچ فداکاری فروگذار نمیکند. ماماترول در عین حال آموزگاری است که هوشمندانه کودکش را آموزش میدهد.
بوبو: موجودی که با ترولها متفاوت است. بوبو جانور کوچکی است که بیشتر وقتها اوقات تلخی میکند. او نماینده کودکی است که شیطنت کرده و در کار دیگران خلل وارد میکند.
بابا ترول
باباترول: پدر ترولک است. او با هاتی واتیها همسفر شده و خانواده خود را ترک میکند. او خانه زیبایی را در مکانی مناسب ساخته و سپس به دنبال خانوادهاش میگردد. اما سیل او را از جستجو باز میدارد و او ناامیدانه در انتظار کمک میماند.
لاله: دخترک زیبایی با موهای بلند و آبی رنگ که چراغ راه مسافران میشود. او روشنیبخش است و گل لاله خانه اوست. زمانی که نور خورشید از او دور باشد، طبیعت خود را از دست میدهد. لاله بسیار مهربان و خونگرم است.
هاتی واتیها: موجوداتی کوچکتر از ترولها که به همه جا سفر میکنند. آنها واکنشی نشان نمیدهند و معمولا مشخص نمیشود که چه احساسی دارند. آنها گروهی حرکت میکنند.
آقا لکلک: پرندهای که نماد خوشبختی است. او در این کتاب نیز به کمک ترولک و خانوادهاش میآید. آقا لکلک از کمک به دیگران بسیار خوشش میآید.

تاریکی میتواند همه چیز را ترسناک جلوه دهد
نویسنده مومی ترولها پیش از آن که نویسنده باشد نقاش و تصویرگر بوده است. او تصویر بامزه موجودی با دماغ بزرگ و دست و پای کوتاه را پیش از شخصیت سازی آن خلق کرد. شاید همین موضوع به پردازش بهتر شخصیت اصلی داستان او کمک کرده است.
“تاریکی میتواند همه چیز را ترسناک جلوه دهد.” در ابتدای کتاب که ترولک و مادرش در جنگل سفر خود را شروع میکنند، نویسنده با تصویرگری ماهرانهای، وحشت آنها را نشان میدهد. عناصر جنگل که بزرگتر از حد معمولاند و سایه روشنهایی که حتی گلها را هم، شبح وار ترسیم کرده است. همگی به فضاسازی زیبای نویسنده کمک کردهاند.
داستان کتاب مومی ترولها متعلق به سالهای جنگ جهانی دوم است و بینهایت شما را با نخستین آثار دیزنی و فضای کتابهای ماجراجویانه آن دوران پیوند میدهد. ماجراهایی که ترولک و مادرش در پیدا کردن باباترول پشت سر میگذارند به اندازه داستانهای آن دوران آموزنده و هیجانانگیز است. عشق مادری، کمک به دیگران، رعایت ادب، دوستی و خانواده از ارکان مهم داستاناند. نویسنده، آگاهانه کودک را به فضایی شیرین و آموزنده وارد میکند که در کشاکش هیجاناتش، مفاهیم عمیقی را در خود جای داده است.
کتاب برای کودکان
نثر ساده و روان کتاب مومی ترولها باعث شده تا کودکان به آسانی با آن ارتباط برقرار کنند. تصاویر فکاهی و حاوی جزئیات که به علت تصویرگری خود نویسنده، بسیار با داستان مرتبط است، کودک را بیش از پیش جذب داستان میکند. این مطلب باعث شده تا کتاب حالت کارتونی به خود بگیرد و خالق اثر را به تبدیل این مجموعه به کمیک ترغیب کند.
پردازش شخصیتها در کتاب مومی ترولها به زیبایی و دقت انجام میشود. حتی اگر شخصیتی در داستان ماندگار نیست، نویسنده با بیتوجهی از کنار آن نمیگذرد. او در خلال سبک نوشتارش، به خواننده میفهماند که هر شخصیتی در زندگی شما لیاقت توجهتان را دارد. به عبارتی شخصیتی نیست که مأموریت خاصی نداشته باشد و یا نماینده یک اخلاق انسانی نباشد.
0 نظر ثبت شده