مجموعه ماجراهای بچّههای بدشانس از آن قسم مجموعههایی است که در بین خوانندگان دهه هفتادی در ایران بسیار جا افتاده و در کنار مجموعههای فانتزی محدودی که به آرامی جای خود را در بازار ایران باز میکردند، از جمله پرتیراژترینها بود. دنیل هندلر نویسنده آمریکایی این مجموعه آثار خود را با نام مستعار لمونی اسنیکت معرّفی کرده و کتاب را در قالب گزارشی از سرنوشت بودلرهای یتیم برای خواننده تعریف میکند.
سبک تحسین برانگیز هندلر در جذب مخاطب، یعنی استفاده وافر از عبارات بازدارنده به خصوص در اوایل هر کتاب در تبدیل این مجموعه به آثاری موفق نقش به سزایی داشته است. به نوعی که از خواننده میخواهد اگر به دنبال داستانی سراسر خوشبختی و اتفاقات خوب است هرگز این کتاب را در دست نگیرد. اینجا است که بر اساس قانون “از هر چه منع شویم حریصتر میشویم”، نه تنها خواننده کتاب را به قفسه برنمیگرداند بلکه با اشتیاق بیشتری صفحات را ورق میزند و به لطف قلم قوی نویسنده در دام داستان گرفتار میشود.

داستانی از جنس شانس
اغلب اتفاقات داستان با تکیه بر نام مجموعه بر اساس شانس جلو میروند و خیلی نمیتوان نیروهای انسانی چون عشق و همکاری و امید را به اندازه شانس در روند داستان مؤثر دانست. در این بین امّا ویژگیهای فردی هر یک از بچّهها، که به نوعی ما را به یاد خانواده شگفتانگیزان میاندازد سبب شده تا رمان را به یکی از آثار مارول بدل کند.
بودلرها هر کدام در حوزهای به نوعی بهترین خودشان هستند. ویولت 14 ساله متفکّر و مخترع داستان است که در کنار برادر کوچکترش کلاوس در فقدان والدینشان از خواهر کوچکتر خود، سانی نگهداری میکنند. کلاوس کرم کتاب با اطلاعات عمومی و دانش بیاندازه در تمامی رشتهها است.
سانی نیز در تشابه با جک جک شگفتانگیزان از این تقسیم قدرت بینصیب نمانده و هر چند عجیب و در نگاه اوّل غیرکاربردی است امّا تمایل شدیدی به گاز گرفتن دارد و در روند داستان حماسههای خارقالعاده و فانتزی را با همان دو دندان جلوی خود رقم میزند.
مجموعهای مختص به نوجوانان
مجموعه بیشتر مخصوص نوجوانان است تا کودکان و در برخی از جلدها حتّی میتوان گفت که محدوده سنی را باید تا جوانان افزایش داد. برای مثال در کتاب پنجم با حضور شخصیّت ازمی که زنی ثروتمند، خبیث و خودخواه است خواننده نوجوان با بیقیدی بیاندازهای مواجه میشود. شاید نمایش این کاراکتر در قالب شخصیّت منفی داستان آنچنان تأثیر ناپسندی بر او نگذارد امّا نمیتوان از عادی سازیای که در تفکّرش ایجاد میشود چشم پوشید.
ازمی در ادامه همسر خود را رها کرده و با مرد دیگری راهی سفر میشود. از مضامین تاریک مجموعه نیز نمیتوان چشم پوشید به حدی که در زمان انتشار انتقاد برخی مدارس را به دنبال داشت. تلاش کنت اولاف برای ازدواج با ویولت 14 ساله در کتاب نخست اگر چه در پی مال اندوزی و به دور از گرایش جنسی وی است، امّا انتقاد مسئولین حوزه کودک را برانگیخت و دسترسی به کتابها را در مدرسه ابتدایی Katy ISD در کیتی تگزاس محدود کرد.
بار جنایی و معمایی قصه که به آرامی بر روند داستان سایه میاندازد بر دوش سازمانی مخفی است. اسنیکت همگام با پیش بردن گزارش زندگی بچّهها در طی 13 جلد مخاطب را اندک اندک در جریان جزئیات آن میگذارد و از حقیقت پنهان حوادث ناگوار داستان، پرده میدارد. ارائه این اطلاعات قطرهای مخاطب را برای ادامه مجموعه تشنهتر میگذارد.

اتفاقات تلخ برای بودلرها
همه 13 کتاب این مجموعه محیط متفاوتی را تصویر میکند و در واقع هر جلد فصل متفاوتی از زندگی بچه ها را روایت میکند. روایتها زنجیرهوار در دنباله هم اتفاق میافتند و در نهایت بچّهها را به حل معمای ابتدایی داستان که آتشسوزی عمارتشان و از دست دادن پدر مادرشان است، میرساند. تعداد کاراکترهای مجموعه قابل توجه است و پرداخت درست به شخصیّتها در فراموش نشدنشان بیتأثیر نیست.
امّا نکتهای که شاید برخی مخاطبین را از ادامه داستان دلزده کند حجم اتفاقات تلخی است در شروع هر کتاب انتظار میرود بار دیگر بچّهها را در دردسر بیندازد. سنگینی کفه ناگواریها در مقابل خوش شانسیها اندکی در ذوق میزند امّا فائق آمدن بر همین ناگواری در انتهای هر کتاب جرقههای امید را در دل خواننده روشن میکند.
کنت اولاف و ولدمورت
کاراکتر منفی داستان “کنت اولاف” که برای مخاطب فانتزی خوان نمود انسانیتری از ولدمورت مجموعه هریپاتر است؛ هر بار بعد از هر شکست از قهرمان کم سن و سال کتاب، بار دیگر با نقشهای جدید بازمیگردد. او تلاش میکند تا قیّم بچّهها باشد و به ثروت هنگفت به جا مانده از والدین آنها دست یابد امّا با رو به انتها رفتن داستان، مخاطب رفتارهای به غایت انسانی و عاطفیای را از کاراکتر منفی شاهد میشود.
شاید با تمام خباثتها و ظلمهایی که در حق شخصیّتهای اصلی مرتکب شده است؛ بدمن داستان را چون کاراکتر “اسنیپ” در نهایت در دل مخاطب بنشاند.

سیاه، سفید، خاکستری
مثل تمام کلیشههای مرسوم، کاراکترهای داستان در دو جبهه مثبت و منفی مقابل هم قرار میگیرند و در تلاش برای حذف و پیروزی بر یکدیگر اتفاقات مجموعه را رقم میزنند. امّا از کتاب ششم به بعد بچّهها برای رهایی از حوادث، خط قرمزهای اخلاقی را رد میکنند که مخاطب را در پذیرش بیگناهی آنها دچار تردید میکند. تردید در نگاه سختگیرانه تا انتهای کتاب از 3 شخصیّت اصلی داستان کاراکترهایی خاکستری باقی میماند. این شاید انتخاب نویسنده برای نمایش انسانی جایزالخطا باشد؛ مفهومی که با تشدید بیشتری در آثار کاس مورگان مشاهده میکنیم امّا در نگاه وسیعتر هضم این ویژگی برای مخاطب نوجوان به غایت دشوار به نظر میرسد.
انتخاب بین بد و بدتر مفهومی است که استفاده از آن در آثار بزرگسالان و برای مخاطب پختهتر سینما به وفور دیده میشود. امّا گنجاندن آن درون مجموعه داستانی نوجوانانه برای مخاطبی که هنوز در ابتدای مسیر زندگیاش در حال شناخت انتخاب درست از غلط است خالی از اشکال نیست.

عنوانهای دو کلمهای
همه کتابها در مجموعه انگلیسی عنوانی دو کلمهای دارند که حروف اوّل دو کلمه مشابهاند. از این رو کلمات پرتی در عناوین استفاده شده مثلاً (The Slippery Slope) که در نسخه فارسی با نام «آبشار یخزده» ترجمه شده است.
در حالی که معنای لغوی آن «شیب لیز» است و در کنایه به وضعی گفته میشود که کسی خود را گرفتار ماجرایی میکند که مدام وضع او را بدتر و بدتر میکند و راه فراری هم ندارد. این رابطه در همه کتابها وجود دارد به جز کتاب آخر که عنوان آن از یک کلمه تشکیل شدهاست: (The End) به معنای پایان.
0 نظر ثبت شده