عشق، جامی است که از نوش آن مدهوش میشوی. رنجی شیرین، که تو را در راهش به والاترین شکل ممکن میآراید. عشق، دشمنی نمیشناسد. قدرتی فرای تصور است، که دشت خار را گلستان میکند.

پهلوان ایران
تمام داستان، جنجال بر سر نیای خبیث رودابه است. خوی اهریمنی ضحاک دامان نوادگانش را گرفته؛ تا جایی که حتی خودشان باور دارند که باید تقاص رفتار ضحاک ماردوش را پس دهند. اما جفاست که پسر را به گناه پدر عذاب کنی! چگونه است که خوی پهلوانی ایران اینگونه قضاوتی دارد؟
مطلبی که زال نیز به آن اذعان دارد: “زال فکر کرد مهراب که از ادب و هنر و جنگاوری و پهلوانی چیزی کم نداشت، چطور میشود باور کرد چنین مردی خون شیطان در رگ داشته و از ایل و تبار دیوها باشد؟” حتی از نظری دیگر اگر بنای سنجیدن افراد را بر اجدادشان بگذاریم؛ چرا نباید مهراب و دخترش را نوادگان مرداس ببینیم؟ مرد نیکو و پارسایی که پدر ضحاک بود و به دست او کشته شد.
شاهنامه در وصف مرداس میگوید:
یکی مرد بود اندر آن روزگار/ز دشت سواران نیزه گذار
گرانمایه هم شاه و هم نیک مرد/ز ترس جهاندار با باد سرد
که مرداس نام گرانمایه بود/به داد و دهش برترین پایه بود
فردوسی طعنه میزند
چرا باید آوازه بدیها بر خوبیها غالب شود؟! شاید با این روایت فردوسی طعنه میزند! طعنهای به افراد منفینگر که نمیتوانند مبنای خیر را بر شر برتری دهند. “سوران تعظیم کرد، چشمی گفت و ادامه داد: پهلوان، راز شما رو به احدی نمیگم، حتی در لحظه مرگ. عشق راز بزرگیه که هر کسی محرم شنیدنش نیست.”
رازداری مفهوم کلیدی داستان زال و رودابه است. گاهی یک راز، محتوایی به قدرت یک کشور دارد و گاهی مانند یک بازی کودکانه، کم اهمیت است. اما یک راز، صرف نظر از محتوای آن، بسته به اشخاصی است که آن را در سینه دارند. اگر امانتداری و جوانمردی در خصلت فرد نباشد، هر رازی نزد آن شخص بالقوه ویرانگر است. راز عشق نیز گران و قیمتی است. اگر در حفظ آن تمام قد ایستادگی نشود، به دام نیرنگ اشخاص اشتباهی گرفتار میآید. کما اینکه خبر عشق زال و رودابه در کتاب، دستمایه خشم و تنفر الماس خان شد. تنفری که اگر زال، عاشق حقیقی نبود، شهری را ویران میکرد و مردم بیگناهی را قتلعام مینمود.

تقدیرگرایی فردوسی
تقدیرگرایی حکیم ابوالقاسم فردوسی در جای جای داستانهای شاهنامه رخ مینماید. گویا او نیز مانند عرفای خراسانی هم عصرش به جبرگرایی معتقد است. کمک گرفتن از اخترشناسان و یا آیندهنگران برای پیشبرد سیر داستانهای عاشقانه و حماسی شاهنامه، گواه این سخن است. فردوسی با استفاده از دانش نجومی خود شخصیتهایی نظیر جاماسب و دیگر اخترشناسان والا مقام را خلق میکند. اینان همان شخصیتهای کلیدی هستند که به وقت گره افکنی به یاری پهلوانان قصه میشتابند.
کما اینکه فردوسی از این اخترشناسان در داستان زال و رودابه نیز استفاده میکند تا سام را به وصلت پسرش با دختری از نسل ضحاک راضی نماید:
ستارهشناسان به روز دراز/همی ز آسمان بازجستند راز
بدیدند و با خنده پیش آمدند/که دو دشمن از بخت خویش آمدند
به سام نریمان ستاره شمر/چنین گفت کای گرد زرین کمر
ترا مژده از دخت مهراب و زال/که باشند هر دو به شادی همال
ازین دو هنرمند پیلی ژیان/بیاید ببندد به مردی میان
جهان زیرپای اندر آرد به تیغ/نهد تخت شاه از بر پشت میغ
ببرد پی بدسگالان ز خاک/به روی زمین بر نماند مغاک
نه سگسار ماند نه مازندران/زمین را بشوید به گرز گران
به خواب اندرد آرد سر دردمند/ببندد در جنگ و راه گزند
بدو باشد ایرانیان را امید/ازو پهلوان را خرام و نوید
پی بارهای کو چماند به جنگ/بمالد برو روی جنگی پلنگ
خنک پادشاهی که هنگام او/زمانه به شاهی برد نام او
چو بشنید گفتار اخترشناس/بخندید و پذرفت ازیشان سپاس
ببخشیدشان بیکران زر و سیم/چو آرامش آمد به هنگام بیم
سام بدون اندکی درنگ بعد از این نظر اخترشناسان، به ازدواج زال و رودابه رضایت میدهد. بنابراین میتوان گفت که تقدیر جبرگرایی که بر شاهنامه حاکم است، نه تنها تراژدیها را اقامه میکند؛ بلکه بر عاشقانههایی با سرانجام نیک هم حاکم است.
زال زر
زال زر: فرزند سام نریمان، فرمانروای زابلستان و پدر رستم است. او پهلوانی سپید موی و سرخ روی است. وقتی زال متولد شد، سام به دلیل موی سپیدش او را منحوس دانست. شیطان بر قلب پدر چیره شد و سام فرزند خود را در دامنه دماوند رها کرد.
سیمرغ که پرنده دانا و افسانهای است، زال را پیدا کرد و در کنار فرزندان خود به نیکی پرورش داد. پس از چند سال سام که از کرده خود پشیمان بود به دامنه دماوند آمد و سیمرغ، زال نوجوان را به سمت او رهنمون کرد. پس از آن سام برای تنها فرزند عزیزش رفتار پدرانهای در پیش گرفت. چرا که زال پهلوانی دانا بود که موجب سرافرازی ایران گشته بود. زال جوان بعد از عزیمت به تفریحگاهی برای شکار، دل به رودابه میبازد و داستان عشق زال و رودابه شکل میگیرد.
رودابه
رودابه: او شاهزاده کابل، دختر مهراب کابلی و سیندخت و مادر رستم است. رودابه با چشمان مشکی و گیسوان بلند و ابریشمی خود مشهور است. او در زیبایی و کمال زبانزد خاص و عام است. تمام شاهزادگان خواستار وصلت با اویند. اما رودابه با تعاریف پدرش به زال زر دل میبازد و موانع بسیاری را برای رسیدن به پهلوان ایرانی خود پشت سر میگذارد. هرچند که رودابه در ابتدا عشق خود را از پدر و مادرش مخفی میکند اما زمانی که رازش آشکار میشود، شجاعانه احساساتش را بیان میکند.
سام نریمان: فرمانروای زابلستان، پدر زال زر و از پهلوانان به نام ایران زمین است. سام گوش به فرمان جمشیدشاه ایران است.
مهراب کابلی: فرمانروای کابلستان و پدر رودابه است. او پهلوانی جنگاور و فرزانه است. مهراب به عدل و داد حکم میراند.
سیندخت: مادر رودابه و همسر مهراب کابلی است. او زنی چهارشانه و زیبا و به شدت سیاست مدار و خردمند است. سیندخت در حکومت داری بسیار زیرکانه عمل میکند.

داستان زال و رودابه
داستان زال و رودابه نیز مانند تمام عاشقانههای معروف تاریخ است. لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد و رومئو و ژولیت، همه و همه روایت عشقی ممنوعهاند. زال و رودابه نیز از این قاعده مستثنا نیستند. تنها تفاوت زال و رودابه در پایان بندی داستان است. فردوسی به روشنی بیان کرده که لزوماً عاقبت هر عشق ممنوعهای نحس نیست. بلکه گاهی این عشق میتواند ثمرهای به وسعت صلح داشته باشد. آن مقصودی که ورونای شکسپیر به قیمت مرگ عشاقش به دست آورد. فرای آن که در قلب آینده این عشق، پهلوانی به والا مقامی رستم نهفته باشد.
دشواری شاهنامه برای نسل امروز داستانپردازی نیست. آنچه نوجوانان ما را از شاهنامه دور نگه میدارد کلمات کهن و متروک است. به علاوه آن که دانش عمومی زمان ما شعر و ملزومات آن را درک نمیکند.
حیف است که ظواهر، ما را از معنا و داستان باز بدارد. پس تبدیل داستانپردازیهای بی نظیر شاهنامه به گونهای مردم پسند، کار پسندیده و قابل تقدیری است. نثر کتاب، رمان وار پرداخت شده است. ولی این مطلب باعث نشده تا ارزشهای داستان زیر سوال برود. هرچند که مخاطب گاهی در میان فضای حماسی و منسجم شاهنامه و نثر امروزی سردرگم میشود؛ ولی این موضوع آن چنان نیست که خواننده را از ادامه دادن کتاب باز بدارد.
شخصیتهای اصلی و فرعی شاهنامه
ابتدای کتاب ذکر شده است که ده شخصیت جدید در کنار شخصیتهای اصلی داستان قرار دارند. اما خواننده نوجوانی که شخصیتهای اصلی را نمیشناسد چگونه میخواهد شخصیتهای فرعی که متعلق به شاهنامه نیستند را شناسایی کند؟! بهتر بود شخصیتهای فرعی که نویسنده برای غنای بیشتر داستانش وارد کرده، در ابتدای کتاب معرفی شوند. اینگونه خواننده با اطلاعاتی مبهم تنها نمیماند.
کتاب، داستان دیدار زال و رودابه را شبیه داستان راپونزل یا همان گیسو کمند تعریف کرده است. در حالی که زال موهای رودابه را دست آویز نمیکند تا از برج بالا بیاید و این جنبه زیبای عشق ایرانی را به رخ میکشد که کتاب از آن غافل است:
نگه کرد زال اندر آن ماه روی/شگفتی بماند اندر آن روی و موی
بسایید مشکین کمندش به بوس/که بشنید آواز بویش عروس
چنین داد پاسخ که این نیست داد/چنین روز خورشید روشن مباد
که من دست را خیره بر جان زنم/بر این خسته دل تیز پیکان زنم
کمند از رهی بستد و داد خم/بیفگند خوار و نزد ایچ دم
0 نظر ثبت شده