زنان توی دیوار دوّمین اثر لوکا ویکس پس از دختران و شیاطین است که به شدّت در میان دوستداران کتابهایی با موضوع ماورا الطبیعه و ژانر وحشت طنینانداز شد.

داستانی در دوران ویکتورایی
داستان در محیطی ویکتوریایی و در خانوادهای اصیل از نژاد “آکوستا” روایت میشود و بیانگر سردی روابط خانوادگی و توجه به تجمل به جای لذّت بردن از زندگی خانوادگی است. لوسی در 3 سالگی مادرش را از دست داده و با توجه به برخوردهای نه چندان گرم پدرش، بار عاطفی عمارت بر دوش خاله کوچکش افتاده است.
داستان در یک کلمه، سرد است و آن چه در صفحات داستان غالب است، دلزدگی لوسی از رسومات خانوادگی و مهمانیهای پرتعداد و خسته کنندهای است که در عمارتشان برگزار میشود. او همچنان از بروز ناراحتیهایش سر باز میزند و با آسیب زدن به خود و ایجاد درد سعی میکند ذهن خود را از ناراحتیهایش دور کند. این کار اگر چه برای خودش نیز ناخوشایند است امّا به عنوان راهی برای فرار از ناراحتیها به مخاطب نوجوان شناسانده میشود که میتواند تبعات جبران ناپذیری را در خوانندههایی با اعتماد به نفس پائین و مشکلات روحی بگذارد.
امیدی که نیست
خبری از امید و خوشی در سراسر داستان نیست و تنها اتفاقات ناگوار برای کاراکترها رخ میدهد. البته نمیتوان منکر شد که این خصیصه اصلی رمانهای ژانر وحشت است امّا اگر بخواهیم فضای داستانی این اثر لوکاویکس را با آثار معروف نویسنده ژانر وحشت نوجوان، آر ال استاین، مقایسه کنیم این کسالت و تیرگی به وضوح به چشم میآید.

نفرینی بر سر زنان آکوستایی
رابطه لوسی و خالهاش پنه لوپه به قدری خوب است که در نظر دخترخالهاش، مارگارت خوشایند نمیآید امّا به دلیل اختلافاتی که مارگارت با مادرش دارد کار به حسادت و تنفر از لوسی نمیکشد. برعکس، همیشه لوسی و مارگارت دو دوست جداییناپذیر برای یک دیگر بودهاند و پس از نقل مکان مارگارت و پنه لوپه به عمارت کودکی و نوجوانی خود را با پرسه زدن در راهروهای تاریک عمارت گذراندهاند.
پدر لوسی
پدر لوسی بیشتر اوقات در اتاق کاریاش مشغول ترتیب دادن مهمانیها و رسیدن به رسوم خانواده آکوستاست تا در عدم حضور همسر وارثش، مشکلی برای خانوادهاشان پیش نیاید. بچّهها در جبر فرهنگی و در انزوا تحصیل میکنند و با جهان بیرون ارتباط چندانی ندارند.
تمام اتفاقات داستان نیز درون همان عمارت رخ میدهد. هنگامی که پنه لوپه در جنگل آن سوی عمارت ناپدید میشود؛ مارگارت رفتارهای عجیبی از خود نشان میدهد. از صداهایی میگوید که از توی دیوار با او سخن میگویند و این درست نقطه آغاز وحشت در روند داستان است زیرا پیش از این شاهد زندگی عجیب اما نه چندان دور از انتظار یک خانواده ثروتمند قدیمی با رسم و رسوم سفت و سخت بودیم.
تعلیق خوب درون کتاب
نمیتوان به طور حتم این کتاب را بهترین کتاب ژانر وحشت معرفی کرد اما تعلیق داستان و سرعت آن بسیار مناسب است و مخاطب نوجوان را با توجه به حجم کم آن دلزده نمیکند. چیزی در که اینجا ناامیدکننده به نظر میرسد پایان بندی کتاب است که مخاطب را هرگز راضی نمیکند و به نوعی میتوان گفت لوکاویکس داستان را به شکل مناسبی به انتها نمیرساند. روایت پایانی گنگ است و بیش از آن که پایان داستان باشد، پایان کتاب است. گویی که لوکاویکس قصد داشته در جلد دیگری روایت را ادامه دهد اما همانطور که مشاهده میکنیم کتاب تک جلدی است و هرگز ادامهای برای آن در نظر گرفته نشده است.

یک آکوستای واقعی هیچ وقت کنترلش را از دست نمیدهد
لوسی آکوستا به سبب زندگی در محیط بزرگ و سرد عمارت و دوری از کودکان هم سن و سال خود علیرغم حضور دختر خالهاش مارگارت، شخصیت شکنندهای دارد. مارگارت اما بر خلاف روندی که لوسی پیش گرفته عصبانیت و لج بازی و هر آنچه در سنین نوجوانی از یک نوجوان معمولی انتظار میرود را بروز میدهد. لوسی مدام خود را سرکوب میکند و با جمله “یک آکوستای واقعی هیچ وقت کنترلش را از دست نمیدهد” سعی دارد به خود القا کند که احساسات انسانی نشان ضعف اوست و باید آنها را حتی از نزدیکترین کسانش نیز پنهان کند.
معقولانهترین کاراکتر داستان
راهکار خشونتباری را هم که با خراشیدن پوست خود بعد از تجربه عصبانیت یا غم برگزیده بعنوان راز بین خودش و مارگارت پنهان نگه داشته است. پنه لوپه در همان اوایل داستان ناپدید میشود و خواننده را با تصور خالهای دلسوز و مهربان تنها میگذارد اما با بازگشت عجیبش به عمارت ماجرا را پیچیده میکند و شخصیت وابسته و بیفکری را به نمایش میگذارد که در چشم بر هم زدنی جان تمام افراد عمارت را به خطر میاندازد.
میتوان گفت در بین تمام افراد عمارت مارگارت معقولانهترین رفتار را همیشه از خود نشان میدهد اما دیری نمیپاید که با ناپدید شدن پنه لوپه، رفتار مارگارت نیز عجیب و ترسناک میشود و فاصله اندک بین او و لوسی را عمیقتر میکند.

متنی روان برای خواننده نوجوان
متن داستان روان است و برای خواننده نوجوان بدون تکلف نوشته شده است. نشر باژ کتاب را با ترجمه صبا ایمانی راهی بازار نشر کرده است و در این جا نیز ایمانی کار خود را به خوبی به اتمام رسانده است. متن بسیار خوش خوان و نزدیک به متن اصلی است. عرض کتاب کمی زیاد است و در دستگیری آن را کمی دشوار میکند اما در کنار کاهش اندکی از طول آن، جلوه ظاهری متفاوت و زیبایی ایجاد کرده است. طرح جلد نیز جذاب است و خسرو ایمانی خلاقیت خوبی را در به کار بردن نمادهای داستان بر روی جلد به کار گرفته است.
0 نظر ثبت شده