«دختری که ماه را نوشید» اثر فانتزی مسحور کنندهای است که استقبال بینظیر خوانندگانش آن را در لیست پرفروشهای نیویوکتایمز قرار داد. کلی بارنهیل نویسنده آمریکایی این اثر جادویی، فارغ التحصیل رشته نویسندگیخلاق است. او نوشتن را پس از تولد دومین فرزندش، با نوشتن داستانهای کوتاهی آغاز کرد که در نهایت به رمانهایی بلند تبدیل شدند.
دیانا واگمن (نویسنده نیویورک تایمز) از این کتاب به دلیل توانایی در انتقال درس به روشی جذاب تعریف میکند و میگوید: “خواننده جوانی که اکنون آن را فقط برای سرگرمی میبلعد، درسهای آن را در سالهای آینده به یاد میآورد.”

امید ابرقهرمان داستان است
پروتکتریت تمثیل کوچکی از بردهداری نوین است. بردهداری که احساسات بنیادی آدمی را هدف قرار داده و او را نه با خشونتهای فیزیکی بلکه با القای ناامنی و ترس در چنگال خود نگه داشته است. کتاب از فرمانروایی اندوه میگوید؛ از اینکه چگونه ناامیدی قوت نااهلان را بیشتر میکند و مردم را در بند و بیمار نگه میدارد. زمامدارانی که چون پشه، به جان انسانها افتادهاند و اندوه را از وجودشان میمکند تا زنده بمانند. سرنوشت پروتکتریت به ما نشان میدهد که اندوه و هرآنچه در زمانه جدید به افسردگی اطلاق میشود همان زهری است که آدمی را ناتوان میکند.
امید جادوی ماست. جادویی که ما را به قله میرساند. نیرو محرکهای که مغزمان را ورز میدهد و ما را هشیار نگه میدارد. امید همان سلاحی است که مردم را از زیر یوغ ظلم بیرون میآورد و جان از تن ظالم میگیرد. امید کلید طلایی روانهای زنجیر شده در ابر اندوه است. ابری که سالهاست روشنایی را از ساکنین پروتکتریت دریغ کرده است.
پایان بندی داستان شگفت انگیز است. انقلاب مردم پودِ تارهای انقلاب طبیعت میشود و قالی روایت را به زیبایی به پایان میرساند. پردهها کنار میروند و زمین دهان میگشاید. مردم ناآرام از اسارت بر گونههای داغ آتشفشان بسیج میشوند. بار دیگر چونان گذشته پروتکتریت در معرض خطر قرار میگیرد، اما این بار ماجرا به گونه دیگری رقم خواهد خورد. در پایان باید گفت که شاید ناجی بقای پروتکتریت جادوست، اما در نهایت این امید است که ابرقهرمان کتاب میشود.

اندوه خطرناک است!
کتاب معجون آرامبخشی از جادو و امید است؛ جادویی آمیخته با موجودیت امید و مردمی که در سحر اندوه زوال عقل را بیمقاومت پذیرفتهاند. داستان هرچه پیش می رود اندوهناک بودن را بیشتر مذمت میکند و با روایت سرگذشت اهالی پروتکتریت قدرت امید را میستاید.
پروتکتریت سرزمین اندوه است و در کنار جنگل خطرناکی برپا شده است. جنگلی که بر زمینی ناآرام آرمیده و مردابی در قلب آن گسترده شده است. جایی در آن سوی مرداب، سرزمینی است که ابری از اندوه مردمانش را در آغوش گرفته است. هوایی عاری از امید؛ انسانی که دَمش ترس است و بازدمش اندوه و جایی در همان حوالی اندوهخواری است که پا روی پا انداخته و شکمش از اندوه مردم شهر سیراب است.
اندوه از ترس ناشی میشود و زمامداران ترس را با ناامنی میپرورانند. افسانههای کهنی که تحریف میشوند تا ناامنی را ریشهدار جلوه دهند. حاکمان و سردمداران میگویند جادوگری خوفناک در میان بلندیهای جنگل کمین کرده و اگر از نوزادانمان تغذیه نکند، ریشهمان را میسوزاند. و ترس این گونه متولد شده، چیره میگردد و افسار اختیار را از انسان میگیرد.
ماهیت جادو
ماهیت جادوگر اما حقیقتا چیست؟ جادوگر پیری که حوالی مرداب روزگار میگذراند و مهمترین درسی که در زندگی 500 سالهاش در اعماق جنگل آموخته، گریز از همان سمی که مردم پروتکتریت را مسموم کرده است: “اندوه خطرناک است”.
کلید معما اما جایی در گذشتهی پیرزن است؛ مخفی میان افسانه و واقعیت. با این حال پیرزن پیرتر از آن است که کودکی خود را به یاد آورد و تنها نشانی که از گذشته بر خاطرش مانده رد باریکی از اندوه است. گذشتهای که زیر پایههای حکومت زمامدار فعلی مدفون شده و تنها شعله کوچکی لازم است تا خاکستر گرمش دوباره گُر بگیرد. شاید اژدهای کوچک همراه پیرزن، همان آتشزن معهود باشد.
ماه آبشخور جادوی پیرزن است و مایهی حیات کودک ماه نشان. قصه ما از همان جایی شاخه میدهد که ماه نقرهفام فرزند جدیدش را به جادوگر میسپارد. در روز قربانی کودکی در حصار درختان تقدیم طبیعت میشود و جادوگر چون فرشته نجات بر بالینش میرسد. مانند تمام سالهای پیش از این. این بار هم میرود تا کودک را به شهرهای آنسوی مرداب ببرد و به خانوادهای خوشبخت بسپارد.
آن شب اما هیچ چیز مانند همیشه پیش نمیرود. پیرزن بیمار نگاههای نوزاد میشود. دختری زیبا با ماهگرفتگی بر پیشانی. مسافت طولانی میشود و مسیر کش میآید و شباهنگام جادوگر به کودک گرسنه، ماه را مینوشاند. این جاست که تارهای جادو به دور داستان تنیده میشود و سرنوشت نوزاد را در بر میگیرد. آن شب جادوگر جدیدی متولد میشود؛ دختری درخشان که رگههای از جادو زیر پوستش گسترانیده شده است. نیرویی از جنس ریشههای در هم تنیدهی عشق، نیرویی از جنس نور، از ماه.
جادو در میان صفحات کتاب
جادو در میان صفحات کتاب زنجیر شده است. قدرت شگفت انگیزی که از گل بلور میسازد و کاغذ را به پرواز درمیآورد، در انگشتان کودک چندماههای جمع شده که با سهلانگاری کوچکی میتواند بهشت جنگل را جهنم کند. اژدها، جادوگر و هیولای مرداب سه تفنگدار جنگل آتشفشانی پروتکتریت، خانوادهی کوچک کودک چند ماهه میشوند. این جاست که جادوگر تصمیم بزرگی میگیرد. تصمیمی که جان را بر جادو اولویت میدهد. جادو باید تا بزرگ شدن کودک درون او مخفی بماند.
درون جهان کتاب اما ماه تنها جادوبخش موجودات نیست. جایی در آنسوی جنگل زنی داغدیده در میان دیوارهای اسارت از دیوانگی هشیار میشود. امید به دیدار نوزاد کوچکش هوای مسموم زندان را پاکیزه میکند و حقایقی بر او روشن میگرداند که جز جادوگران قادر به کشفش نیستند. او ایمان دارد که کودکش زنده است. این نوع دیگری از جادوست که به هنگام تولد فرزند در مادر به جا میماند؛ چیزی چون ریسمانی نامرئی از روح مادر به قلب کودک، چیزی شبیه به کشش میان آهن و آهن ربا. این همان جاییست که میتوان گفت دیوانگی عین عاقلی است.
سوی دیگر در پروتکتریت، از میان جماعت خوابیده، پسری شجاع و همسری دلسوز پیامبر امید میشود. هنجارشکنی میکند و از عملکرد زمامداران سوال میکند. کاری که پیش از این هیچ یک از مردم جرئت انجامش را نداشتند. شاید حتی اندوه چنان مغزشان را فاسد کرده بود که بجز مطیع بودن از پس حلاجی کردن هیچ چالشی بر نمیآمدند.

لونا و جادوگر پیر
جادوگر پیر که در یک سوی جنگل او را مهربان و بخشنده و در سوی دیگر ظالم و خوفناک میدانند، با نجات لونا از جنگل، آسایش را بر خود حرام میکند. پیدا شدن لونا، خاطرات تلخ گذشته او را هم پدیدار میکند. خاطراتی که به توصیه استادش در اعماق ذهنش مدفون کرده بود تا در بند اندوه نباشد. او همزمان هم نگران تاثیر جادو بر لوناست و هم نگران خاطراتی که دست و پا شکسته به حافظهاش بازگشتهاند. از طرفی کنترلکردن لونا و همچنین نگهداری از بچه اژدهای بازیگوشی که سالهاست در کنار جادوگر زندگی میکند، او را رفتهرفته ضعیف میکند.
داشتن 5 قرن سن و قامتی خمیده با این حال درون پیرزن را از ما پنهان نمیکند. از درون او هنوز همان کودک در حال تعلیمی است که در سالهای دور، از استاد عزیزش فن جادوگری میآموزد و از اندوه منع میشود. بعد فاجعهای رخ میدهد، جهان جنگل بهم میریزد و آتش همه چیز را خاکستر میکند. کودک میگریزد و برای ۵۰۰ سال در میان جنگل تنها میماند.
پیرزن با بزرگ شدن لونا و پدیدار شدن اولین نشانه های جادو، از پا میافتد. این قانون طبیعت است که جادو از سمت پیرزن به سوی لونا جاری شود. با این حال پیرزن از این تحلیل رفتن خشنود است. اگر لونا در امنیت باشد، دیگر دلیلی برای ماندن در این دنیا نخواهد داشت. جادوگر با آن که مادر خونی لونا نیست اما چون مادربزرگی مهربان او را بزرگ میکند، علم و دانش و نجوم را یادش می دهد و او را همراه خود به سفرهای کوتاه میبرد.
هیولای مرداب
هیولای مرداب شاید عجیبترین و نامانوس ترین کاراکتر داستان باشد .هیولای عظیمالجثه ای که مهربان و مغرور است و خودش را شاعر میخواند. هیولا در مرداب زندگی میکند و هستیاش وابسته به آن است. او پیرزن را از زمانی که کودک بوده تا همین امروز که ۵۰۰ ساله است میشناسد. سن هیولا از جادوگر خیلی بیشتر است اما از آن جایی که جادو سالها بعد از تولد او متولد شده است، از موجودات جادویی به حساب نمیآید. او خود را از جنس مرداب میداند.
هیولا و اژدها با آنکه مو سفید موجودات جنگل به حساب میآيند اما همبازی کودکی لونا میشوند. هیولا حالا که پیرزن بالغ شده تمام حواسش را روی نگهداری از کودک گذاشته است و مواظب است از حریم امن جادوی پیرزن خارج نشود. کتاب نمودار رشد لونا و جدال او با قدرت بی مثالی است که درونش نهفته است. جادو از دانش و خاطرات او ربوده شده و تا زمانی که به ۱۳سالگی برسد نیرو در بدنش محصور باقی خواهد ماند. مشکل این جاست که همه چیز طبق برنامهریزی جادوگر پیش نمیرود. جادو بر سر عهدش پایبند نمیماند و جریان جادو کمی زودتر از موعد در رگهای لونا جاری میشود. نشانههای عجیب پیرامون او یک به یک نمایان میشوند؛ از رد گامهایش بر بستر جنگل گل میروید و پرندگان با او سخن میگویند.

داستانی با افت و خیز
روند داستان شبیه به یک مینی سریال فانتزی تلويزيوني است که آرام و باحوصله ظرایف نیروی ماه را به تصویر میکشد و کشمکش پرسوناژ اصلی با قدرتش را چنان مفصل تعریف می کند که کمکم حضور جادو امری طبیعی جلوه میکند. در واقع آن چه در بطن قصه عجیب بوده فقدان امید و گسترش اندوه است نه هستی جادو میان لایههای داستان.
قصه در روزهای کودکی لونا کند میگذرد و با آن که کتاب همزمان قصهی کاراکترهای زیادی را تعریف میکند اما جایی در میانهی کتاب، داستان از ریتم میافتد. با این حال طولی نمیکشد که با ظهور نشانههای جادو، موسیقی داستان مجدد اوج میگیرد و تا انتها پر قدرت مینوازد.
جملات سادهاند و ترجمهی اثر بر کیفیت داستان افزوده است. این اثر داستانی بارنهیل، با آن که برای مخاطب نوجوان است اما راهنمای درمانی است برای انسانهای افسرده جهان سوم که نمیدانند چه گوهر باارزشی را در اعماق وجود خود گم کردهاند نیز هست.
0 نظر ثبت شده