دنیایی که مهربانی را میآموزد هیچگاه نمیمیرد. حتی اگر هر ذهن خاموشی این مرگ را باور داشته باشد.

شهری که یک چراغ قرمز بیشتر نداشت
شهر کوچک رمان خرسی که چپق میکشید، یک چراغ قرمز بیشتر ندارد. درباره زمانی که اولین بار چراغ قرمز به شهر آمده بود، ممرضا میگوید: “روز اول که چراغ قرمز کاشته شده بود، همه خجالت میکشیدند پشت چراغ بایستند. هرکس پشت چراغ قرمز میایستاد خندهاش میگرفت.
کریم خسته اولین نفری بود که چراغ قرمز را رد کرد. او همیشه با افتخار ماجرای رد شدن از چراغ قرمز را تعریف میکند. طوری تعریف میکند انگار از وسط ده تا خرس سیاه رد شده است! آن روز با موتورش که یک گاری پشتش بسته بود، پشت چراغ راهنمایی ایستاده بود. توی گاری موتورش پر از چیزهایی بود که میخواست بفروشد. حوصلهاش سر رفت و گفت: “از اینجا گاو هم رد نمیشه. برای چی وایسم؟” بعد از چراغ قرمز رد شد.
بعد از آن بقیه مردم هم رد شدند. من و رعنا و بقیه بچهها هم که برای تماشای چراغ قرمز رفته بودیم، رد شدیم. بعد همه زنهای شهر که از کوه بر میگشتند، رد شدند. بز آقای اختیاری، تنها بز شهر هم رد شد. از آن موقع هم کسی پشت چراغ قرمز نمیایستد. مگر اینکه غریبهای چیزی باشد. از همان روز چراغ قرمز برای خودش خاموش و روشن میشود.”
همین چند خط برتری عرف بر قانون را نشان میدهد. یک قانون هرچند که درست باشد تا درونی نشده، به عرف راه پیدا نکند و با عقل جمعی همراه نشود، هویت اصلی و ارزش خود را پیدا نمیکند. کم کم همین قانون و دلیل عقلی آن، به یک منطق تاریک و قانون متروک تبدیل شده و از جامعه حذف میشود. بنابراین هرچند که قانون مدعی مدیریت عرف باشد اما در انتها این عرف است که به قانون معنا میدهد. پیام این چند سطر به طور غیر مستقیم آن است که اگر میخواهید قانونی را وضع کنید؛ پیش از آن، اذهان مردم و منطق جامعه را برای پذیرشش آماده کنید.
خانواده ممرضا
داستان، مادر ممرضا را فردی پولپرست و تا حدی حتی ظالم معرفی میکند. این در حالی است که مادر ممرضا تمام مسئولیت خانواده را به دوش میکشد. پدر ممرضا تمام روز در خانه سنگر میگیرد و حقیقت آن است که تنها خوبی او رفتار مهربانانهاش است. نویسنده وجهه اشتباهی را تصویر کرده است. شکایتهای مادر به جا و درستاند. او نیازمند کمک سایر اعضای خانوادهاش برای گذران زندگی است.
اگر در یک خانواده تمام مسئولیتها بر عهده یک فرد باشد، معنای خانواده خدشه دار میشود. نویسنده باید جایی از داستانش به این نتیجه میرسید که ظاهر، توجیه کننده خوبی برای رفتار نیست. خط قرمزهایی به خصوص در ادبیات کودک وجود دارند که به نویسنده میگویند؛ نباید به قیمت قهرمان سازی، ارزشها را زیر سوال ببرد. خانواده آن بنیانی است که کودک بیشتر از هرچیزی به آن وابسته است. تخریب هر عضوی از این بنیان برای قهرمان سازی عضو دیگر، صحیح به نظر نمیرسد.
داستان فقر
فقر، مفهومی است که داستان بر پایه آن بنا میشود. ممرضا پولی ندارد تا به پنجرگیرها بدهد، پس ذهنش را به کار میاندازد و برای حل مشکلش دیگران را هدف قرار میدهد. به همین خاطر هم در ازای تعمیر دوچرخهاش به تعمیرکاران قول میدهد که در جاده میخ بریزد تا مشتری برای تعمیرکاران پیدا شود. تنگنا و فقر به او اجازه نمیدهند تا دیگران را مدنظر بگیرد. او برای هدفش هر کاری میکند. ممرضا اما این فرصت طلبی را برای دیگران درک نمیکند. “برایم خیلی جالب بود. چرا وقتی بابا دفعه اول گم شد، هیچ کدامشان محل نگذاشتند. حالا که بلیطش را میفروختند، مثل قابلمه شلغمی که آبش تمام شده باشد جز و جز میکردند.”
حقیقت این است که هدف، توجیه کننده خوبی برای راه انتخابی نیست. سبک داستان هرچند خیال پردازانه است اما رئالیسمهای تلخی را در خود جای میدهد. فقر و رفتارهای سردی که گاهاً داستان را با بی رنگی رو به رو میکنند، همه به این واقعیت اذعان دارند. بیشتر اشتباهات وارد به داستان نیز از این تلفیق سرچشمه میگیرند.

ممرضا
ممرضا: پسربچهای مدرسهای است که در شهری برفی زندگی میکند. او به شدت پدر خود را دوست دارد و حاضر است هرکاری برای او انجام دهد. ممرضا عاشق داستانهایی است که پدرش تعریف میکند. او پسری وفادار، مهربان و زرنگ است که میداند چگونه نقشههای کارآمد رعنا را پیاده کند.
رعنا: دوست، همسایه و همکلاسی ممرضا است. پدر رعنا گم شده است. همه باور دارند که او مرده، اما رعنا این موضوع را قبول ندارد. رعنا عادت عجیبی دارد که همه چیز را بشمرد. او به شدت مهربان است و بسیار کمک بزرگی برای ممرضا و مشکلات او محسوب میشود. به عبارتی هر زمان ممرضا با مشکلی مواجه میشود از رعنا کمک میخواهد.
پدر ممرضا: پدر تپل و بامزهای که چپق میکشد و چای آبلیمو میخورد. او روی تشک کهنه خود مینشیند و برای پسرش داستانهای جذابی تعریف میکند. داستانهای او از دهکده و اهالی آن تا شکارهای ناموفقش، همه و همه برای ممرضا حکم بهترین قصهها را دارند.
مادر ممرضا: زنی پول پرست است که بیرون از خانه کار میکند و مانند باقی زنهای شهر چمچمه جمع میکند. او از این که پدر ممرضا مدام در خانه است و کاری برای انجام دادن ندارد، شاکی است.
کریم خسته: دوست پدر ممرضا و کسی است که میتوان او را با عنوان “همه فن حریف” توصیف کرد. کریم خسته به جز شکار، کارهای زیادی بلد است. او به شدت فرصت طلب و زرنگ است و به راحتی مردم را قانع میکند تا کاری که او میخواهد را انجام دهند.
آقای اختیاری: مردی که صاحب بزی چموش است و مدام دنبال آن میگردد. آقای اختیاری به سختی حرفی را باور میکند و از نظر فرهنگی با دیگران متفاوت است. به همین خاطر اهالی حرفهایش را نمیفهمند.
خانم معلم: زن مرموزی که به کوهستان خیره میشود و رازهای بسیاری در سینه دارد. او مهربان و وظیفه شناس است.
کتاب که خسته کننده نیست
بیان گره اصلی داستان به نحوی است که خواننده را کنجکاوانه به دنبال کردن کتاب تشویق میکند. چیدن اتفاقات هیجان انگیز و داستان پردازی ملموس نویسنده باعث جذابیت هرچه بیشتر کتاب میشود. استفاده از استعارهها و تشبیهات به جا و بیان موجز باعث شده تا کتاب خرسی که چپق میکشید، خسته کننده به نظر نرسد.
نویسنده با زیرکی در نظر دارد که توصیفات بسیار و بیان پراکنده خواننده را از دنبال کردن داستان اصلی باز میدارد. پس به جای گرفتار شدن در آرایههای ادبی، شروع به فضاسازی کرده است. فضایی که نویسنده آن را تشریح میکند با تصویر بومی و ملموس خود، حس آشناپنداری را در خواننده ایجاد میکند.
شخصیتهای چند بعدی و خاکستری داستان به دنیای واقعی نزدیکاند. به همین سبب همذاتپنداری با آنها به راحتی امکان پذیر است. شخصیتهایی که شاد و غمگین میشوند. اشتباه میکنند و گاهی پیروز میشوند. گاهی بیحوصلهاند و گاهی به شدت پرشور و هیجان برای مأموریتهای داستانی خود آمادهاند. داستان با جزئیات فراوانی شروع شده و به پیش میرود. اما در انتها با ضربالعجلی رو به رو میشود که اصلاً با ریتمش سازگار نیست. این باعث میشود تا سرنوشت بعضی شخصیتها یا علت خیلی از رفتارها و اتفاقات بی پاسخ بماند.
بهتر بود نویسنده برای داستان پر جزئیات خود پایان بندی بهتری را ترسیم میکرد. سرنوشت رعنا نمونه خوبی برای این مطلب است. او در تمام داستان در حال شمردن بود. ابتدای امر خواننده حدس میزد که دختر به خاطر گم شدن پدرش به این روز افتاده است اما معلوم نشد که بعد از مشخص شدن سرنوشت پدرش، بازهم به شمارش ادامه میدهد یا نه!
حتی این تئوری که رعنا به خاطر پدرش شروع به این شمارشهای افراطی کرده است هم، تأیید نشده باقی میماند.
حقیقت آن است که در دنیای واقعی ممکن است تمام رفتارها یا اتفاقات علت نداشته باشند، اما در دنیای داستان هر رفتار پررنگی نیازمند علت است. به علاوه آن که این بار نویسنده میتوانست از این خصوصیت رعنا در پیشبرد اتفاقاتش استفاده کند.
0 نظر ثبت شده