فلسفه را باید در دل زندگی جست و بیشک تصویر دوریانگری آیینه تمام نمایی از انتخابهای زندگی است. راهی که سرنوشت روح خود را در آن گره میزنی، همان جادهای است که در نهایتش به نام پستی و بلندیهای آن ماندگار میشوی.
باور اگر نکنی که وجودت را به رنگ پلیدی میآرایی هیچگاه از زشتی خود ابایی نداری و برای حفاظت از زیبایی درون خود نمیجنگی. اسکار وایلد به وضوح میخواهد یادآوری کند که گم شدن در تاریکی راه بیآنکه چراغی همراه داشته باشی جز سقوط نتیجهای ندارد.

دوست داشتنی که دوست داشتن نیست
بازیل: “هنری! شما همه عالم را دوست دارید، معنی این حرف آن است که هیچکس را دوست ندارید. “این سخن زیبایی بود که هنری را تکان داد. حرفی که به کنایه میگوید اگر افسار نفس خود را از کف بدهی تو را به ناکجا آبادی خواهد برد که خود نیز از آن شگفتزده خواهی شد. همه جای کتاب تصویر دوریانگری را میبینیم که انسان انتخابگر با پیامدهای انتخابش مواجه میشود.
پیامدهایی که به وضوح بر تمام وجناتش رنگی از خوبی یا بدی را به یدک میکشد. روح معصوم، خود را نقش بر دیوار میکند تا در کشاکش هوسهای تلخ، دهن کجی کند. حال اگر به روی این وجدان بیدار پرده افکندی و خود را از بند عذابی که مستحق آن هستی رهانیدی، روزی میرسد که قربانی لذّتهای زود گذر شوی. نویسنده اما سرگرم اغراق است، چگونه است که دوریان نمیتواند بازیل یا سیبیل را سرلوحه کند، مگر نه اینکه انسانها خاکستریاند.
گاهی خوب و گاه بد
گاهی خوب و گاه بد به علاوه آن که در ابتدا دوریان صورتی دارد که با سیرتش بیگانه نیست. سیبیل او را بیدار کرد و نقاشی زنگ هشدارش را نواخت، بازیل هنوز بود تا نقش راهنما را ایفا کند؛ اینجاست که کوری دوریان به وسیله هنری توجیه ناپذیر میشود، مگر انسانها در زندگی تنها تا انتها به یک فرد نظاره میکنند. خود هنری به دوریان توصیه میکرد با انسانهای متفاوت معاشرت کند.
آیا در این معاشرت انسانی نبود که بتواند بیش از هنری دوریان را تحت تأثیر خود قرار دهد؟!
بازیل اما معتقد است که زیبایی دوریان به پنهان بودن اوست و اینکه او نمیخواست تا این زیبایی را به عموم بنمایاند، در حالی که نکته حیاتی تربیت آن موهبت بود. بازیل باید بزرگی روح دوریان را به او متذکّر میشد و او را از زخمی کردن وجدانش بیم میداد و خطراتی که زیبایی ظاهری برایش به ارمغان میآورد را شرح میداد، نه آن که در پس پرده ابهام دوریان را تمجید کند و ترس از دیده شدن او را به دوش بکشد.

نماد پردازی عنصر اصلی کتاب
داستان سیر خطی خود را طی میکند بیآنکه به پشت سر نظر کند؛ حال آنکه انسان بعد از هرکار زمانی را به گذشته خود اختصاص میدهد. اتفاقات به نحو ضعیفی پردازش شدهاند. داستان طوری است که گویا دو نفر رو به روی هم نشسته و صحبت میکنند. حال آنکه با توجه به داستانپردازی قوی آن، جای زیادی برای شرح اتفاقات و هیجانات کتاب باز است. بعضی بحثها و توضیحات با فضای کتاب بیارتباطاند؛ هر چند برای پیشبرد کتاب لازم به توضیحات پراکندهایم امّا این پراکندگی اگر بیش از حد نمود کند، خستهکننده خواهد بود.
داستان به نماد سازی کاملی دست یافته است، هنری نماد شهوت، دوریان نماد انسان و بازیل نماد درستی و سیبیل نماد امتحان و آزمایش است. اینکه بتوانیم همهی اینها را در کنار هم تصور کنیم بیشک چیزی جز زندگی و انتخابهایش در ذهنمان متبادر نمیشود. انسانی که لوح سفیدی است که در کنار درستی و نیکی گام برمیدارد و چشمانش غیر از معصومیت فریاد نمیزند، با دیدن شهوت و لذّت کور شده و به دنبال آن هر امتحانی را با بدترین حالت به سرانجام میرساند و آتشی به جان خود میافکند که جز خاکستر از وجودش باقی نمیگذارد.
چیزی که در داستان لحاظ شده تلنگرهای بازگشت دوریان است، مرگ سیبیل و حتّی قتل بازیل، هر دو فرصت توبه است که دوریان هر دو را از دست میدهد و چه تراژدی تلخی میسازد دیدن تباهی آن زیبایی.
نکته دیگری که داستان به آن میپردازد تمایل شهوت برای رخنه در انسان است. هنری از بازی با عروسکی به نام دوریان لذّت میبرد و این رقص شیطان تا نابودی دوریان ادامه دارد.

لوحی سفید در انتظار نویسندهای قهار
دوریانگری (انسان): شخصیّت اصلی کتاب که داستان حول محور او میچرخد. دوریان مرد جوان اشرافزادهای با زیبایی الهی است. او به شدّت معصوم و گاه خجالتی مینماید. شخصیّت او در ابتدای کتاب کودکی را یادآور است که همانند لوحی سفید در انتظار نویسندهای قهار است. صد افسوس که قلم را به دست شخص اشتباهی میدهد و باعث نابودی تمام زیباییهای روحی خود میشود.
لرد هنری (شهوت): شخصیّتی است که برای هیچکس ارزش قائل نیست، میتواند به زیبایی سخن براند و قانع کننده به نظر برسد. او دنیا را مکانی برای طرب میداند و به جوانی دوریان حسادت میورزد و از اثرگزاری سخنان ناصواب خود بر او لذّت میبرد؛ پس به این کار ادامه میدهد تا جهانبینی فجیعی برای دوریان بسازد و او را در چاه زشتی گرفتار کند.
بازیل (درستی): شخصیّت بازیل نقاش چیره دستی است که در درستی او شکی نیست. او در میان جهان در پی تصویر کردن زیباییها است و عشق را میفهمد. او به روح زیبا و پاک دوریان پی میبرد و سعی دارد آن را با رنگهای خود ماندگار کند. او در تربیت آن روح پاک ناکام است و همین امر او را در انتها به کام مرگ میکشاند.
سیبیل وان (امتحان): شخصیّتی عاشقپیشه و ضعیف که با اندکی سختی میلرزد. او شروع آزمایشهای دوریان گری است. گویی خداوند میخواهد با او دوریان را برای نخستین بار امتحان کند. دوریان در این آزمایش شکست میخورد که این آغاز دهن کجیهای وجدان اوست و بیشک ضعف شخصیّت سیبیل در این شکست بیتقصیر نیست. شاید اگر او اندکی برای پشیمانی دوریان وقت میگذاشت و راه منحوس خودکشی را برنمیگزید، هیچ عذابی وجدان دوریان گری را تهدید نمیکرد.

گفتگوها عامل پیش رونده داستان
سیر داستان بر گفتگوها استوار است و مکالمهها گاهاً طوری به طول میانجامند که از اتفاقات غافل میشویم، امّا اگر در هر سطر درونمایهای فلسفی نبینیم در هر بند قطعاً شاهد آن خواهیم بود. داستان، ما را با حرفهای هنری سرگرم میکند امّا دلیل ادامه به مطالعه قطعاً انتخابهای دوریان است. نویسنده به این علّت که داستان را نمادین تصویر کرده گاهاً دچار اغراق شده است.
بدون شک اما توانسته نمادهای خود را به خوبی پرورش دهد. تکرار در مکالمهها دیده میشود امّا از توصیفاتی که نویسندگان هم عصر وایلد به وفور استفاده میکردند در اینجا خبری نیست که این نقطه قوتی برای کتاب محسوب میشود. چرا که توصیفات بیحدوحصر که ارتباطی با اتفاقات داستان نداشته باشند تنها ذهن خواننده را خسته میکند.
شاید داشتن مونولوگهای بیشتر برای دوریان بهتر میتوانست افکار او را بهتر برای خواننده نمایان کند؛ چرا که او بیش از حد تحت فرمان هنری جلوه میکند؛ مانند آنکه دوریانی داریم با افکار هنری در حالی که این دو، شخصیّتهایی جدا از هم هستند.
سبک وایلد در نوشتن، انقلاب جدیدی در زمان خود است. نکته دیگر اینکه وایلد تابع مقررات دیگر نویسندگان هم عصر خود نبود. نگاه او به اجتماع، قلمش را تیز و سخنانش را بیپرده نگاه میداشت. وایلد بیآنکه بترسد از جامعه انتقاد میکرد و خود را در پس کنایهها پنهان نمیداشت. هرچند بگویید که کتاب تصویر دوریان گری یک نمادگرایی تمام است امّا عدم اقرار به آنکه سخنان او بیپردهاند، کمتوجهی خواننده را میرساند.
جملات حتّی با تهمایه طنز که به طبع باید کنایه را یدک بکشند اینگونه نیستند، بلکه حاوی طنزی تندند که اگر مخاطب آن باشید به طور قطع عصبانی شده و گوینده آن را طرد میکنید. چه بسا که این اتفاق برای وایلد افتاد و در طول زندگانیاش کسی حامی او نبود.
0 نظر ثبت شده