زمین میداند که در اقیانوس احساس شناور است و آسمان، بیخبر از آن که انسانها را در آغوش دارد، در حال تپیدن است. صدایی که دعای آفتاب را زمزمه میکند درمیان همهمه باران میپیچد. و باران موجی است که ماهیها را به دستان دخترک هدیه میکند.

طبیعت بدون توقف
داستان بر نچرالیسم پایه گذاری شده است. به این معنا که حتی اگر مردم برای اتفاقات طبیعی دلایل ماوراءالطبیعه داشته باشند اما باز هم طبیعت در سیر خود بدون توجه به باورهای مردم، رسم دیرینهاش را پیش میگیرد. برای هر اتفاقی هرچند که مردم روند پیچیدهای را فرض کنند اما طبیعت هر بار نشان میدهد که آنچه در حال وقوع است، هرچند امروز نه، اما در فرداها با علم قابل توجیه است.
نخستین قدم بر عقیده نچرالیسم را میتوان به فلاسفه طبیعتگرای باستان نسبت داد. آنها نخستین کسانی بودند که وقایع طبیعی مانند، رعد و برق، باران، آفتاب، دریا و غیره را به خدایگان خاصی نسبت نمیدادند. آنها فهمیده بودند که اتفاقات طبیعت علتی نهفته در خود طبیعت دارد نه آن که الههای برای آن اتفاق معین شده است تا تصمیمگیری کند.
نچرالیسم
نخستین مروجان علم در تاریخ این فیلسوفهای باستانیاند. اما نچرالیسم موجود در داستان تقابلی با اندیشههای مذهبی یا دینی ندارد و میگوید که طبیعت فارغ از هر عقیده و اتفاق ماوراءالطبیعه سیر خود را پیش میگیرد و اینگونه جهان طبیعت از ماوراءالطبیعه جدا می شود.
آنچه داستان در پی آن است دوستی دو عقیده مذهبگرا و طبیعت گراست. گویا میخواهد بگوید، هرچند دختران آفتاب یا دختران باران بودهاند و حقیقت آنها از دامان طبیعت پاک نشده است اما در انتها، سیر طبیعی دنیا حتی با وجود آنها هم بر هم نمیخورد. زمینی که دویست سال پیش زیر آب بوده است حتی با وجود دختر آفتاب، دختر باران و حقیقت های مذهبی باز هم در سیر خود به زیر آب بر می گردد.
هرچند این سخن که دخالت در کار طبیعت همیشه عواقبی در پی دارد صحیح است اما طبیعت بزرگتر از آن است که روند طبیعی خود را قربانی کند. موجودات به اصل خود بازمیگردند. این مطلب نیز میتواند توضیح دیگری برای روند طبیعت در داستان باشد. علم تصدیق کرده است که زمین دورههایی از حیات را تکرار میکند و هربار با تغییراتی خاص ساکنان خود را به تعجب وامی دارد.
تاریخ قربانی کردن
قربانی کردن در ادوار گذشته رایج بوده و امروزه نیز رایج است. این قربانی میتواند هر چیزی باشد. گاهی نباتات گاهی حیوانات و چه بسا که اقوام نخستین در معابد مایاها به ذبح انسان میپرداختند. قربانی کردن به دلایل مختلف انجام میشود، گاه برای نزدیکی به معبود، گاه برای شریک شدن در قدرت او، گاه برای آرام کردن خشمش و گاه هم ترس انسان، او را وادار به تقدیم قربانی میکند.
دختر آفتاب داستان نیز گویا پیشکشی برای طبیعت است تا به حال عادی خود بازگردد. دختری که خود باران می شود و به دریا می پیوندد تا دیگران آفتاب را هدیه بگیرند و گویا این مرگ برای او سرنوشت است. این داستان همان ترسی است که مردم قدیم را وا میداشت تا برای فروکش خشم طبیعت قربانی کنند. این باوری است که میگوید طبیعت برای روند قابل پیشبینی و انساندوستانه خود نیازمند فداکاری است. در حالی که علم سخن دیگری را تصدیق می کند و آن علتهایی است که با عقل قابل توجیهاند.
گویا اگر طبیعت مطابق میل انسان پیش نرود، نیازمند از خودگذشتگی است. برای مثال شیطان پرستانی که در زمان خسوف و کسوف تصور میکردند خدای تاریکی به خشم آمده و نیازمند قربانیست. به نحوی که اگر قربانی انجام نگیرد تمام انسانها قتلعام خواهند شد. لذا مراسم قربانی انسان را انجام می دادند و اینگونه خشم خدای تاریکی را فرو می نشاندند.

اخلاقهای آب و هوایی
تاثیر آب و هوا بر نحوه رفتار انسانها هرچند که بستگی به شخصیت آنها دارد اما میتوان گفت که منهای متغیر شخصیت، رفتار انسانها بر اساس مطالعات پژوهشگران در هوای سرد و گرم متفاوت است. آفتاب و هوای آفتابی و باران و هوای سرد تأثیرات مختلفی را بر خلق و خوی انسان ها میگذارند. سرما، باعث افزایش احساسات رمانتیک انسانها میشود در حالی که گرما باعث ایجاد رفتارهای گرم و صمیمی میان انسانها است.
سرما حتی در قضاوتهای انسان نیز تاثیر منفی میگذارد طبق پژوهشهای انجام شده، کسانی که در مجاورت سرما واقع شده بودند مجرمان را افرادی با نقشههای قبلی و مرموز میدانستند که ذاتاً خرابکارند. در حالیکه در مجاورت گرما اشخاص، قضاوتشان بر زودجوش بودن و انجام کار هیجانی توسط مجرمان استوار بوده است.
پژوهشگران در جای دیگر میگویند، گرما خلاقیت و سرما قوه تشخیص را افزایش میدهد. بنابراین استفاده نویسنده از عنصر آب و هوا به عنوان متغیر اصلی داستان چندان دور از عقل نیست. در داستان اشاره میشود که علت کمک کردن شوگا کیسوکه به هوداکا آن است که در نوجوانی مانند هوداکا خانواده و زادگاه خود را ترک کرده و به توکیو آمده است.
اما نکته قابل مشاهده آن است که مردم جایی به یکدیگر اهمیت میدهند که به معنای واقعی همزادپنداری کنند. یعنی دردی که برای دیگری قابل لمس نباشد از اهمیت کمتری نیز برخوردار است. بنابراین برای آنکه مردم را به کمک تشویق کنیم باید حس همزادپنداری را در آنها زنده کرده و حلقه ارتباطی آنها با موضوع را پیدا کنیم.
فرار به توکیو
داستان به افرادی اشاره دارد که از محل زندگی خود در خانوادهای از در آن متولد شدهاند، فرار کرده و به توکیو آمدند اما هیچ کجای داستان به این اشاره ندارد که علت فرار آنها چیست؟! اگر کسی به قدری سرسخت است که میتواند دشواریهای دنیای پیچیدهای مانند توکیو را به جان بخرد چگونه است که از پس مشکلات خود در محل تولد و خانوادهاش بر نیامده است.
بارها در طول داستان اشاره میشود که توکیو مکان ترسناکی است و حتی اتفاقهای ناخوشایند زیادی برای شخصیت اصلی رخ میدهد. پس چگونه است که این اتفاقها او را از توکیو نمیراند؟ چه اتفاقی در زادگاه او سبب شده تا این سختیها را به جان بخرد؟! نویسنده ما را با این سوال اساسی تنها میگذارد.

هوداکا پسری بیباک اما مهربان
موریشیما هوداکا: راوی داستان و پسری ۱۶ ساله که از خانه و خانواده خود در روستا فرار کرده و به توکیو آمده است. او پسر بی تجربهای است که با قلب مهربان خود به دنبال انجام کاری است که دنیایش را با اتفاقات بهتری روبرو کند. او با افراد متفاوتی آشنا میشود و در پستی و بلندیهای راه خود بارها مورد آزمایش قرار میگیرد تا جایی که در راه نجات دختری که به او لطف کرده است از تفنگی که اتفاقی به دست آورده استفاده میکند. این نشان میدهد که هوداکا با آن که بسیار مهربان است بیباکانه عمل میکند.
آمانو هینا: دختر آفتاب که ۱۵ ساله است اما برای آنکه بتواند مخارج زندگی اش را تامین کند و از برادر کوچکتر خود مراقبت کند؛ خود را ۱۸ ساله معرفی میکند. هینا قدرت آن را دارد که با دعا کردن آسمان ابری را به خورشید مهمان کند. او دختری فداکار است که حاضر است برای دیگران خود را قربانی کند. هینا خوشحال است که با کارش میتواند خنده بر لبان مردم بنشاند.
شخصیت جذاب ناتسومی
شوگا کیسوکه: مردی که هوداکا را نجات میدهد. هرچند که او همسرش را از دست داده اما همچنان عاشق اوست. همچنین دختر کوچک مریضی دارد که در تلاش است روزی بتواند از او مراقبت کند.
شوگا ناتسومی: دختر دانشجوی سرزندهای که فامیل کیسوکه است. او بسیار به هوداکا در ابتدا کمک میکند. ناتسومی در انتهای داستان نیز با شور و هیجان خود بار دیگر شخصیت جذابش را به رخ خواننده میکشد.
آمانو ناگیسا: برادر کوچکتر هینا است. پسر باهوشی که روابط اجتماعی خوبی دارد تا جایی که هوداکا به او سنپای میگوید. ناگی نسبت به سنش دید بازتری دارد و بهتر می تواند موقعیتها را تحلیل کند. در نقشه کشیدن و اجرای آن به خوبی عمل میکند که از پسری همسن او چنین کاری بعید است.

طراحیهایی بدون ریزهکاری
خط افق در جایجای داستان شکسته میشود و گاهاً با آسمانی مواجهیم که پیامبر دریاست گویا هر دو نشانی از ناشناختهها دارند. زمینی که بر آن زندگی میکنیم و آن را امن میدانیم، سطح نازکی معلق میان آسمان و دریا هست. حتی اکوسیستم خیال پردازانهای که در میان ابرها ذهن نویسنده را به خود مشغول کرده است بی شباهت به دریا نیست، دریایی که ماهی ها آن را خانه خود میدانند.
تصویرسازیهای زیبایی که بر این پایه استوارند ما را بیش از پیش با فضای خیالپردازانه داستان پیوند میدهند. چپتر دوم مانگای فرزند آب و هوا در جایی هوداکا را زیر آب تصویر کرده است اما به خوبی موفق نشده تا هوداکا را در زیر امواج آب نشان دهد. هینا دختر آفتاب است اما هیچ نشانه خاصی در طراحی او نمایان نیست شاید کشیدن متفاوت چشمهای او و یا داشتن رنگ موهای متفاوت و یا علامتی خاص می توانست هینا را از دیگران جدا کند. اینگونه شخصیت اصلی داستان متفاوتتر و جذابتر و به یادماندنیتر میشد.
شخصیتهای فرعی خوب پرداخته شده
شخصیتهای فرعی در مانگای فرزند آب و هوا به خوبی طراحی شده بودند هر چند که از لحاظ پرداخت داستانی مشکل داشتند. به نظر میآمد که این شخصیتها بیش از آنچه در مانگا به آنها اهمیت داده شده بود، لایق پرداخت هستند.
استفاده بیشتر از سیاهقلم به جای هاشور توانسته بیانگر ژانر خیالپردازانه و عاشقانه مانگا باشد. به علاوه استفاده از سیاهقلم باعث شده است تا فضاهای اکثراً بارانی مانگا واضح تر به چشم بیایند. که این هوشیاری طراح آن را یادآوری میکند. بعضی از تفاوتها و جهشهای سنی در ظاهر کاراکترها مشخص نیست برای مثال تفاوت چهره برادر هینا با هوداکا که از او چند سالی بزرگتر است خیلی کم به چشم میآید.
تصاویری که بر اساس پایان داستان ترسیم شدهاند چندان واضح نیستند. معلق بودن هینا و هوداکا قابل لمس نیست. بهتر بود طراح در این زمینه دقت بیشتری به خرج دهد.
0 نظر ثبت شده