کوری، نوید آرامش است اگر اتفاقی نباشد که تو را با حقیقت پیوند بزند. و این انتخاب تو است که با کدامین راه سرنوشتت را میسازی.

ناامیدی را بپذیر و خودت را از درد رها کن!
ابتدای داستان بسیار شبیه به نظریه افلاطون است. انسانهای چشم بستهای که از ابتدای زندگی در داخل غار بوده و رو به دیوار نشستهاند، به نحوی که چشمانشان از خورشید محروم است. حال این انسانها با حقیقت رو به رو شده و میخواهند برای نخستین بار خورشید را ببینند. خورشید برای آنها میتواند تعبیرهای متفاوتی را در پی داشته باشد که در این داستان، آفتاب سوزانی از وحشت را به جان کودکان خوشبخت قصه افکنده است. نور آگاهی که به آنها میفهماند واقعیت سهمگینی انتظارشان را میکشد.
پیشرفت داستان زنگ خطری را در ذهن خواننده روشن میکند که تمام عمر با آن زیسته است. هدف از خلقت و پرورش انسان چیست؟ خالق مانگا از این درگیری درونی انسان کمک گرفته و آن را به چالش کشیده است. او این نادانی را خوفناک قلمداد میکند و این ترس را به تصویر میکشد. اما باید در این مهلکه ناامیدی دست و پا زد؟
خوشبختانه سیر داستان توانسته مسیر نجاتی را ترسیم کند که اگر اینگونه نبود به هیچ عنوان خواندن این مانگا توصیه نمیشد. چراکه جز ناامیدی و افسردگی ارمغان دیگری نداشت. کمااینکه ایزابلا خطاب به اِما میگوید: “ناامیدی را بپذیر و خودت را از درد رها کن!”
رهبری گروه
رهبری کردن یک گروه نیازمند انسانی راستگو است که میتواند با شفافیتش در بیان موضوع و کاریزمای درونیاش همه را به طرف خود جذب کند و هدف را جستجو کرده و به آن برسد. عدم اعتماد و دست کم گرفتن تواناییهای دیگران جز شکست، نتیجهای ندارد. ارزشمندی انسان به تفکر اوست و اگر مبنای تحلیل انسان را بر ارزشیابیهای کاذب یا سِن قرار دهیم، تنها خود را محدود کردهایم. پس اگر کسی رهبری گروهی را به عهده میگیرد باید بداند که پیروانش نیز قوه تحلیل و تفکر مستقلی دارند. چه بسا که اگر امروزه نیز رهبران دنیا به این نکته ایمان داشتند، جهان بهتری را پیش رو داشتیم.
نکته دیگری که در داستان جلب توجه میکند فلسفه بازیهای کودکانه است. گرگم به هوایی که گرگ آن واقعی است! گاهی فراموش میکنیم که در بازیهای کودکانه مقابله با مشکلات را تمرین کردهایم. زمانی که هدف را روشن میدیدیم و ناامیدی را به ذهن راه نمیدادیم. داستان به ما یادآوری میکند که هنوز در حال بازی هستیم و نباید از تلاش دست بکشیم.

صفحاتی پر از سرنخ
نکتهای که این داستان را جذاب میکند این است که کوچکترین علامتهای موجود در صفحات، بیانگر یک سرنخ میباشند. زمانی که تلاش نورمن، ری و اِما را میبینیم شباهت جالبی را با شخصیتهای مانگای دفترچه مرگ حس میکنیم. گویا ال و لایت در حال حل یک معمایند. پراکندگی در قصه مشاهده نمیشود که این یک نقطه قوت برای نویسنده داستان به حساب میآید. همه چیز در راستای هدف تنظیم شده و شخصیتها به پردازش خوبی رسیدهاند.
سه شخصیت اصلی داستان ما از هوش بالایی برخوردارند، داستان سعی دارد تا نورمن را از لحاظ هوشی برتر جلوه دهد اما حقیقت آن است که برتری با اِماست. دختری که علاوه بر هوش بالایش اجتماع را نیز در نظر میگیرد و از نعمتی که دارد برای کمک به دیگران استفاده میکند. بنابراین میتوان گفت که بر خلاف مقصود داستان، اِما را میتوان پایه اصلی دانست که اتفاقات را رهبری میکند.
ئوری یادآوری خاطرات جنینی
استفاده از تئوری یادآوری خاطرات جنینی در پردازش شخصیت ری را میتوان ایده جالبی دانست. در این تئوری تأیید شده است که جنین در شکم مادر میتواند محیط اطراف را درک کرده و حتی صداها را بشناسد و از آنها تأثیر بگیرد. هرچند که بیشتر این اثرگذاری معطوف به مادر باشد. خالق مانگا به زیرکی از این مطلب در ایجاد ضربه داستانیاش بهره گرفته و با این مطلب هم ایزابلا و هم ری را به شخصیتهای جذابتری در دید خواننده تبدیل میکند.
روند اتفاقات پر از ناامیدیهایی که خواننده را به سمت یک تراژدی هولناک میراند. وقتی در نیمه اول داستان نورمن به بالای دیوار میرود و گودال عظیم غیر قابل گذری را میبیند؛ خواننده با خود فکر میکند: چه میشود اگر هدفی که به امید آن زندهام، پوچی بی انتهایی باشد که مرا در نیستی خود ببلعد؟ نویسنده اجازه میدهد که این باور شکل بگیرد و محکم شود تا پس از دوره افسردگی آن، خواننده را با حقیقتی رو به رو کند که زندگی انسانی را به رخ میکشد. دقایقی که همیشه ناخوشایند نیستند و خوشیهایی که پایدار نمیمانند.

اِما دختری سرزنده و شاداب
اِما: دختری سرزنده، شاداب و مهربان است. او دوازده ساله است و از دیگر بچههای یتیمخانه بزرگتر است. موهای شلخته، چشمان درشت و لبخند زیبایی دارد. اِما با ذات مادرگونه و حساس خود به شدت مراقب دیگران است. هوش سرشار و نگرش خانواده دوست اِما باعث میشود که تصمیمات بیپروایانهای بگیرد. او به شدت به خانواده خود اهمیّت میدهد و آنها را دوست دارد. او تصمیمات خود را وابسته به نورمن میداند در صورتی که نورمن از دستورات اِما پیروی میکند.
قدرت بدنی و سرعت اِما به دیگران برتری دارد. او به راحتی از موانع میپرد و میتواند در دو همه را شکست دهد. او به دوستانش ایمان دارد تا حدی که باور ندارد خائن واقعی در میانشان باشد. که این نیز یک حقیقت است. اِما با وجود آن که کودک است اما شرافت انسانی را درک کرده و نمیخواهد در ازای زندگیاش کسی را قربانی کند. آزادی خواهی او بودن در بند حصار دنیایش را بر نمیتابد.
منطق مقابل احساس
نورمن: دوست صمیمی اِما؛ پسری با چشمان عمیق و چهرهای آرام و متفکر است. نورمن نسبت به اِما از توان بدنی ضعیفتری برخوردار است اما به داشتن بهترین استراتژی میان دوستانش معروف است. هرچند او سعی میکند منطقی تر از اِما برخورد کند اما به دلیل علاقه بیش از حدی که به او دارد تمام تلاشش را میکند تا مهرههایش را به نحوی بچیند که رضایت خاطر اِما را جلب کند.
ری: پسری با موهای مشکی و چشمان کشیده است که ظاهر مرموزی دارد. او نیز از هوش سرشاری برخوردار است و توانایی خاصی در تهیه ابزار مورد نیاز گروه، دارد. شاید ری را شخصیتی خاکستری بدانند اما از نظر نگارنده، او نیز مانند دو دوست دیگرش شخصیت مثبتی است که پردازش متفاوتی شده و این مطلب به جذابیت بیشتر کاراکتر او کمک کرده است.
ری قلمرو دشمن را میشناسد و میزان خطر را بیش از دیگران درک کرده و سنجیده است. منطق او با ذات خیرخواهانه اِما در تضاد است اما در داستان او نیز به برنده شدن اِما اعتراف میکند. ری شخصیت خاصی دارد چرا که مانند دیگران ناگهانی به راز هولناک داستان پی نبرده، بلکه او تنها خاطراتش را یادآوری کرده است. ری به سبب منطق محافظه کارانهاش انسانهای کمی را در اطراف خود نگه میدارد و نمیتواند مانند اِما غیر از دوستان نزدیکش دیگران را هم مدنظر بگیرد.

موفق در بروز احساسات
نکته جالبی که در طراحی کاراکترهای مانگا قابل توجه بود، به تصویر کشیدن صحیح احساسات آنها و توجه به موقعیتی بود که در آن قرار داشتند. مانگاکا توانسته به خوبی شخصیتها را با داستان همراه کند تا خواننده تفاوتی میان انیمه با مانگا احساس نکند. به تصویر کشیدن شخصیت منفی ایزابلا با ذات حاکم و موذیاش که در روند داستان شاهد آن هستیم، بسیار جالب بود. برای مثال کشیدن او به صورت بزرگتر از معمول در پس زمینه خداحافظی اِما و نورمن، پیروزی ایزابلا را بر شخصیتهای اصلی یادآوری میکرد.
طراحی کاراکتر نورمن با موهای روشن و چشمان عمیق و درشت که بیانگر شخصیت مثبت و یاریدهنده اوست؛ اِما با موهای شلخته و صورت شادمانش که مهربانیاش را یادآور است و ری با موهای مشکی که چهرهاش را پوشانده و چشمان کشیدهاش که به او حالتی رازگونه میدهند؛ همگی دقت نظر مانگاکا را به ما نشان دادهاند.
مانگایی بدون شلختگی
مانگا نظم خود را حفظ کرده است و در صفحه آرایی مانند دیگر مانگاهای سبک خود دچار شلختگی نیست. بنابراین خواننده میتواند به جزییات طراحی آگاه شود. بعد از ورود شیاطین به داستان، فضای تاریکی که طراحی میشود با هوشیاری انجام گرفته و باعث سردرگمی خواننده نشدهاست. این نشانگر توجه مانگاکا به تفکیک درست فضاها میباشد.
نکته دیگر استفاده از سایه روشن به جای هاشور است. فضای فانتزی و تاریک اثر با سایه روشن جلوه بهتری پیدا کرده است. اگر به جای سایه روشن، هاشور استفاده میشد، فضای مرموز و معمایی داستان به مکانی مبارزاتی تبدیل شده و عمق هیجانی خود را از دست میداد.
داستان به ما میگوید که ماما یا همان ایزابلا سی و یک ساله و خواهر کرون بیست و شش ساله است. واقعیت این است که طراحی این دو کاراکتر با سن آنها تناسب ندارد. در جایی که ایزابلا موهای خود را باز میکند شاید خواننده بتواند او را سی و یک ساله ببیند اما زمانی که به عنوان ماما موهایش را پشت سر جمع کرده بیشتر به زنی در اواسط دهه چهل سالگی شباهت دارد. کرون نیز حداقل بیست سال پیرتر از سنی که بیان میکند، تصویر شده است.
0 نظر ثبت شده