فریاد جنگل با آه انسانها در هم آمیخته است. در میان زندگی طاقتفرسا چگونه باید از همزیستی نوشت تا روحی نمیرد. چشمان صلح به عدالت دوخته شده است. آیا روزی میرسد که پرچم سفیدی آویخته شود؟

یکهتازی قهرمانان زن
جیکوبو به آشیتاکا میگوید: “ما در دنیایی زندگی میکنیم که هر روز به وسیله یک سیل، آتش سوزی و یا زلزله نابود میشود. مرگ به خاطر مریضی یا مرگ به خاطر جنگ و یا گشنگی اتفاق میافتد. هیچ کس هم اهمیتی نمیدهد. تو میگویی طلسم شدهای شاهزاده! خوب که چی؟! الآن همه دنیا طلسم شده است!”
داستان به مرگ هایی اشاره میکند که هر روز اتفاق میافتند. از مرگ به خاطر بلایای طبیعی گرفته تا هدفهای پوچی چون جنگ، طبیعت دنیا مرگ و زندگی را برای هر موجودی رقم میزند. تفاوتی نمیکند از دل طبیعت باشی و یا دنیای مدرن تو را در چنگال تکنولوژی اسیر کرده باشد، مرگ تو را مییابد.
اما وای به حال مرگِ تو که در نیرنگ جنگ گرفتاری! چرا که دنیا را مکانی برای تصاحب میدانی. طمع سیریناپذیری که جهان را در چنگال خونین خود گرفتار کرده است. بهانه پوچی که همه چیز را به نابودی میکشاند و هیچ برندهای بر جای نخواهد گذاشت. آنچه در آثار میازاکی مشهود است، یکّه تازی قهرمانان زن است. داستان حول محور زنهایی میچرخد که شخصیت قوی آنها بهترین لحظهها و تصمیمات را رقم میزند.
میازاکای و کاراکترهای دختر
هایائو میازاکی هنرمندی است که میتواند دختران قصه خود را از هر شاهزادهای بینیاز کند و چنان قدرتی به آنها بدهد که مانند بانو ابوشی، رهبر یک جامعه مستقل با رویکردی مدرن باشند. زنی که توانسته با حمایت از مریضان جذامی و زنان بیخانمان، شهری بسازد که مردمان آن از داشتن رهبری چون او به خود میبالند. در مقابل دختری را نشان میدهد که با وجود بحران هویتاش توانسته در طبیعت وحشی جان سالم به در برد و با روح خدایان جنگل شاهزادهوار زندگی کند.
اهمیت به شخصیت زنان در آثار میازاکی و استقلال هویتی که او برای دختران قائل است، آنقدر ارزشمند است که میتوان آثار او را نخستین توصیه برای دختران جوان دانست. دختران و شاهزادگانی که مانند دختران والت دیزنی یا دیگر قصههای پریان در انتظار شخص دیگری برای ساختن زندگی نیستند. آنها به تنهایی مبارزان قابلی هستند که در کارزار زندگی میتوانند بهترین نتیجه را از آن خود کنند.

آنچه ما از طبیعت میخواهیم
انسانها خیال میکنند اگر موجودات جنگل بمیرند منابع دست نخوردهای را برای آنها به جای خواهند گذاشت. منابعی که زندگی راحتتری را برای آنان به ارمغان می آورد. در حالی که اینگونه نیست! طبیعت به هر ذره خود برای بقا نیازمند است. اگر بخواهیم طبیعت را از راه سبز خود دور کنیم بیشک طبیعت نیز نیاز ما را نادیده گرفته و جاده سبز و پربرکت خود را بر ما میبندد.
حقیقت آن است که آنچه ما از طبیعت میخواهیم جدا از همان موانعی نیست که پیش روی خود می بینیم. چه بسا که همان موانع ما را مشتاق طبیعت و نعمات سرشار آن کرده است. به مانند یک زنجیره که اگر یک حلقه آن گم شود ادامه آن نیز از هم فرو خواهد پاشید، طبیعت نیز برای زیستن به تمام خود نیازمند است.
دختر گرگ
گرگ مادر میگوید که مادر و پدر پرنسس مونونوکه در جنگل او را دیدهاند و از ترس فرزند خود را رها کرده و فرار کردهاند. او نیز به جای آن که کودک را بخورد با تمام وجود مانند دختر خودش بزرگ کرده است. داستان در تلاش برای توجیه هر طرف مبارزه است. راحت است اگر بخواهیم حق را به طبیعت بدهیم. آسان است اگر بگوییم گرگها از انسان، آدمتراند! اما این گونه نیست.
میازاکی ما را با انسانیت گونه خودمان نیز آشنا میکند. او اجازه نمی دهد تا سیاه و سفید ما را از خاکستریهای اطرافمان دور کند. ما میدانیم که انسانها محیط زیست را برای بقا میخواهند. خواسته آنها این است که زیر سلطه حاکمی زورگو نباشند و برای این استقلال به منابع جنگل نیازمندند. در عین حال حیوانات نیز برای سرسبزی محیط زندگی خود و امنیت خود مبارزه می کنند. هر دو طرف هدف بقا را دنبال می کنند پس نمیتوان به هیچ یک از آنها خرده گرفت، بلکه قهرمانی لازم است تا این دو را به همزیستی دعوت کند.

نقشه قهرمانان
آشیتاکا: پسر نجیب، شجاع و مهربانی که شاهزاده قبیله امیشی است. او دچار نفرینی میگردد که به سبب آن مجبور میشود از محل زندگی خود همراه یاکول، گوزن وفادارش، کوچ کند. او قهرمان عدالت طلبی است که طالب صلح است و با فداکاریهای خود داستان را به پایانی صلحآمیز راهنمایی میکند.
شاهزاده مونونوکه(سان): دختر جوانی که توسط گرگها بزرگ شده است. او شاهزاده جنگل است و نسبت به انسانهایی که موجودات جنگل را بیهیچ احساس گناهی میکشند نفرت عمیقی دارد. سان، جان هر موجود جنگلی را، با جان یک انسان برابر میداند. او سرانجام با نزدیک شدن به آشیتاکا و مراقبت از او کمی به حس نفرت خود غلبه میکند. شاید بتوان سان را نسخه انیمهای و دخترانه تارزان دانست، اما باید گفت، سان شخصیت به مراتب پیچیدهتری از تارزان دارد چرا که او با وجود آشنایی با جامعه انسانها خانواده گرگیاش را برای زندگی انتخاب کرده است.
حاکم شهر آهن
بانو ابوشی: حاکم شهر آهن، زنی قوی با شخصیتی مطمئن است او انقلابی برای زن دوران خود محسوب میشود. شخصیت او بیانگر فردی قدرتمند، حساس، جنگجو، مبتکر، محافظ و ریزبین است. ابوشی حمایتگر زنان بیخانمان و مریضان جذامی است که این نشان میدهد او از ضعیفترین اعضای جامعهاش ناامید نمیشود و از تمام ظرفیتهای موجود به بهترین نحو ممکن استفاده میکند.
جیکوبو: راهب مزدوری که در سفر به غرب با آشیتاکا دوست میشود. اما تا لحظات پایانی داستان متوجه نمیشویم، او جاسوس دولت است که به دنبال سر روح جنگل است.
روح جنگل: هیبت گوزن مانندی که صورت عجیبی دارد. اون موجود کاملی است که به قطع فرمانروای عادلی به حساب میآید. روح جنگل با آن که حاکم طبیعت اطراف خود است، اما قضاوتی عادلانه دارد و طالب جنگ نیست. او تنها زمانی طغیان میکند که سرش را از دست میدهد.
گرگ مادر: حیوانی که بر خلاف طبیعت وحشی خود منطق قابل تاملی دارد. او از خدایگان جنگل است و با وجود آنکه از انسانها تنفر دارد مانند گرازها بیفکر عمل نمیکند.

نقش عشق در طراحی
تصور نفرت به عنوان طنابهایی خونین و در هم تنیده که هر لحظه بیشتر میشوند و فرد را بیش از پیش در خود غرق میکنند، بسیار جالب توجه است. نیروی شر و تنفر می تواند چنان قدرتمند باشد که علاوه بر خود شخص اطرافیان او را نیز نابود کند. اینگونه است که حتی لمس اندکی از این نیرو دیگری را نیز دچار نفرین میکند.
تصور روح جنگل به عنوان هیبت گوزن مانندی که شاخهای متعددی بر سر دارد بسیار به مفهوم وجودی او کمک کردهاست. اما طراحی پاها و بدن و صورت نامطمئن، حس شکوه شاخهای زیبا را از بین میبرند. بهتر بود روح جنگل در هیبت سایه مانند خود میماند و تنها شاخهای زیبا را حفظ میکرد. شاید به این علت شاخها با شکوه جلوه میکنند که هر کدام از آنها بیانگر شعبهای از قدرت روح جنگل و یا نشانهای از خردمندی اوست.
زنی مدرن و سنت شکن
جذابیتهای جزئی در طراحی صحنههای خیالی نشان میدهد که تا چه اندازه طراح به فضای خلق شده علاقهمند است. گویا او با تکتک درختان و روحهای دوست داشتنی آنها رابطهای نزدیک دارد. بانو ابوشی در داستان نماینده زنی سنت شکن و مدرن است که توانسته حاکمیت جامعه را در دست بگیرد. او زنی جنگجو است اما مدل لباس پوشیدنش کاملاً سنتی است. شاید ابوشی برای مقبولیت در جامعه خود مجبور به پوشیدن آن لباس باشد، اما در ذهن خواننده، زن مدرنی که تفنگ به دست میگیرد، نمیتواند تابع قوانین جامعه سنتی باشد.
طراحی چشمگیری که در لباسها و آرایش پرنسس مونونوکه اجرا شده است باعث جذابیت بیشتر مانگا و خلق ظاهری گردیده که خواننده را برای شناخت او کنجکاوی میکند. میتوان گفت که سان در میان دیگر شخصیتهای مانگا از اقبال بیشتری در جزئیات و پرداخت ظاهری برخوردار است. تمامی جزئیات به کار رفته در چهره و اندام او با شخصیت پرداخت شدهاش تطابق دارد.
0 نظر ثبت شده