ساعت، دشمن بیرحمی است زمانی که عقربههایش را بر نابودی شادیها گره میزند. اما اگر بتوان زمان را به عقب برگرداند، شاید حسرتها دست از دامان انسان بردارند و فصل جدیدی را به رخ بکشند. همچون ساتوری که حسرت آن را میخورد که چرا نتوانست دوست خود را از کودک آزاری نجات دهد.

نواخته شدن نوای حسرت
گاهی انسان چنان حس ناامیدی و تنهایی میکند که حتی مرگ نیز نمیتواند تسکینی بر روح او باشد. در ابتدای داستان ساتورو میگوید “با مردن من اتفاقی نمیافتد و وجود من برای کسی ارزشی ندارد.” درحالی که اینگونه نیست. تنهایی، او را در چنگال خود گرفتار کرده و باعث شده تا اشخاص مهمی چون مادرش را فراموش کند.
ساتورو میترسد که به صدای اعماق ذهنش گوش کند و به عقب برگردد. بازگشت به گذشته در زندگی ساتورو همراه با مسئولیت و فریاد وجدان است. گویا او قهرمانی است که وظیفه حفاظت از انسانهای اطراف خود را دارد و هر مسئولیت سنگینی با وحشت همنشین است. اما آن کس که شجاعانه بر این ترس میتازد قهرمان خواهدبود. کسی که با اندیشه و دانش مناسب وارد میدان نبرد میشود و هراسی از شکست ندارد.
حسرتها، مرگها و تمام آنچه از دست دادهایم متعلق به گذشتهاند. چه میشد اگر میتوانستیم تمام از دست رفتههایمان را به داشتههایمان بدل کنیم؟! این سوالی است که در طول داستان بارها از خود میپرسیم. این نوای حسرتی است که بارها نواخته میشود اما آنچه میتوان داشت گذشته نیست، بلکه ساختن زندگی برای داشتن آینده است.
شادی برای فردا
اگر دستمان به گذشته نمیرسد پس شادی امروز را برای یادآوری دلنشین فردا میسازیم. خط دیگری از داستان میگوید “تنها خود شخص است که میتواند به خود کمک کند. اتفاقها میافتند.” این خط نیز ثابت میکند که تنها متغیر، انسان است که میتواند جهان را برای خود به مکان بهتری تبدیل کند. اتفاقهایی در زندگی پیش میآیند که انسان دعوتنامهای برای هیچ یک از آنها نفرستاده اما آن که او چگونه به استقبال اتفاقات میرود، همان متغیری است که آینده را میسازد.
توجیه شخصیت منفی داستان، معلم مدرسه، برای انجام قتلهایش بر نظریه “تجارب کودکی” فروید استوار است: “ذات کار خوب و بد مانند همدیگر است و هر دو چیزی جز رفتار شخص نیست که آن نیز بر کمبودهایشان استوار است.” فروید میگوید که عقدههای کودکی در بزرگسالی سر باز کرده و همین منش فرد را میسازد. اگر فردی در سنین کم از کاری منع شده و یا مورد خشونت قرار بگیرد در آینده، روش زندگی و تفکر او از تجربههای کودکیاش ساخته شده و عقدههای او را به نحوی نشان میدهند.
حقیقت آن است که این نظریه در اخلاقیات مادر هینازوکی کایو نیز نمایان است. زنی که مورد ضرب و شتم واقع شده و حال همان رفتار را در مورد دختر خود انجام میدهد.

کودک آزاری
داستان بر پایه مذمت کودک آزاری است. از ابتدای داستان ساتوروی بیست و نه ساله نیز در پی نجات کودکی، راهی بیمارستان شد. بعد از آن که به گذشته برگشت، درگیر داستان هینازوکی کایو و ضرب و شتم او توسط مادرش شد و سپس قتل زنجیرهای کودکان تنهایی که می بایست از آنها جلوگیری میکرد. حقیقت آن است که کاری قبیحتر از آزار کودکان نیست. موجوداتی که توان دفاعی بالایی ندارند و صداقت و سادگیشان اجازه نمیدهد تا تاریکیهای دنیا را لمس کنند.
آنان که از کودک آزاری چنین موجوداتی لذت میبرند، نخستین دلیلیاند که بهشت دنیا را به جهنم تبدیل میکنند. کسانی که برایشان مهم نیست چه مصیبتی دامان جهان را میگیرد بلکه با چشمانی بسته تنها به خود مینگرند و در نگرش غیر انسانی خود گم میشوند. داستان، بارها به گمشدههای ما در زندگی روزمره اشاره میکند. گنجینههایی که نویسنده میخواهد پیش از آن که از دست بدهیم، حس کنیم و با کسانی که از دست دادهاند هم دردی میکند.
مادر نعمت خانواده
نعمت خانواده، مادر، محبت، غذای گرم و سقف امن شاید تمام چیزی باشد که انسان تا آخر عمر میخواهد و تنها زمانی متوجه این موضوع میگردد که آنها را از دست بدهد. نداشتن هر کدام از این نعمات قلب انسان را به حفرهای میهمان میکند که تا ابد جای خالی آن حس میشود. اما اینگونه هم نیست که زندگی ما را تا همیشه در کنار این نعمات به شادی گمشدهمان بسپارد. بلکه دیر یا زود آنها را، کم یا زیاد، از ما میگیرد تا بفهمیم “زندگی با از دست رفتهها پر میشود.” و تنها یک متغیر میتواند از بار این غمها بکاهد و آن شکرگزاری و تلاش در جهانی لبریز از ایمان است.
اگر شجاعت نداشته باشی تنها خواهی ماند. این شعاری است که داستان در بطن محتوای کودک آزاری خود سرلوحه قرار دادهاست. نخست ما را با فردی افسرده رو به رو میکند که هیچ دوستی ندارد و سپس در بازگشت به گذشتهاش متوجه میشویم که علت تنهایی او نداشتن شجاعت لازم برای دوستیابی است. فردی که برای درک اطرافیانش تلاشی نمیکند پس نمیتواند توقعی برای داشتن آنها در زندگی خود داشته باشد.

شخصیت شناسی پاکشده
فوجیناما ساتورو: مردی 29 ساله و مانگاکایی سختکوش است که در ظاهر عادی به نظر میرسد اما او توانایی بازگشت به گذشته و تغییر سرنوشت را داراست. او حتی قادر است که از مرگها و ناعدالتیها جلوگیری کند. ساتورو فردی مهربان و فداکار است. او به عنوان یک کودک دبستانی در ابتدا خجالتی و درونگرا است. اما زمانی که به گذشته باز میگردد برای تغییر آینده خود شجاعت را انتخاب میکند. او به قهرمانی تبدیل میشود که لیاقت قدرتش را دارد و از آن برای کمک به بهتر شدن دنیا استفاده میکند.
کاتاگیری آیری: دختری دبیرستانی است که همکار ساتورو در کار پاره وقتش میباشد. آیری منش عدالتطلبی دارد و شخصیت انسانها را به خوبی میشناسد. او از قدرت تحلیل خوبی برخوردار است و تا جای ممکن فداکاری خود را به ساتورو نشان میدهد.
کایو تشنه محبت
هینازوکی کایو: دختری گوشهگیر و آرام است که مورد آزار و ضرب و جرح مادرش و کودک آزاری واقع میشود. او تنهاست و همین او را به طعمه اول پرونده قتل کودکان تبدیل کرده است. کایو تشنه خانواده و محبت است و زمانی که ساتورو و مادرش او را در کانون گرم خانواده خود پناه میدهند، برای نخستین بار امنیت و شادی را احساس میکند. کایو دختر مهربانی است و در دنیای خاص خود رویای رفتن به جزیرهای دور از درد و غم را، میپرورد.
فوجینوما ساچیکو: مادر ساتوروست. زن مهربان و تیزبینی که گوینده سابق اخبار بوده است. او بعد از آن که شوهرش خانواده را ترک گفت، به تنهایی از پسرش نگهداری کرد. ساچیکو ریزبین است و به خوبی انسانهای اطرافش را میشناسد. او به معنای واقعی یک مادر است و میتواند تمام هدفها، نگرانیها و نیازهای کودکش را درک کند.
کوبایاشی کنیا: دوست ساتورو و پسری باهوش است. کنیا با تیزبینی خود تا مرحله فهمیدن راز ساتورو پیش میرود. او با هوشمندی و زیرکیاش یاور خوبی برای اجرای عدالت درباره کودک آزاری است.

سنت شکن در طراحی و نمایش کودک آزاری
همانطور که پرداخت شخصیتهای فرعی در این مانگا به خوبی انجام شده، طراحی آنها نیز بسیار به جا، متمایز و جالب است.”شهری که تنها من در آن گمشدهام” به خوبی توانسته است از عهده طراحی کاراکترها و توجه به زوایای شخصیتی آنها برآید. تنها ایراد طراحی میان کاراکترها متوجه سوگیتا هیرومی همکلاسی ساتورو است. کسی که از قربانیان اصلی پرونده کودککشی است.
هیرومی به اندازهای دخترانه طراحی شده که خواننده تا آخرین صفحات به جنسیت او پی نمیبرد! به عبارتی زمانی که هیرومی به ملاقات ساتورو در بیمارستان میآید در حالی که کت مردانه پوشیده، خواننده را بهتزده میکند! بهتر بود تا با پردازش بیشتر شخصیت هیرومی کمی از این ضعف کاسته میشد. خط داستانی شلوغ و دلهرهآور مانگا به تنهایی نمیتواند کافی باشد.
نزدیکی به زندگی واقعی
طراحیهای این مانگا با سنت شکنی در خشونت قالب بندیهای مانگاهای سنین توانسته است، به زندگی واقعی بیشتر نزدیک شود. در این داستان، هرچه روند اتفاقات قابل لمستر جلوه کنند، اثر موفقتر خواهد بود. حقیقت آن است که نویسنده نمیخواهد ما در پیوند با وجهه خیالی قصه، هدف اصلی را به فراموشی بسپاریم. او با پراکنده گویی درباره قدرت مافوق طبیعه شخصیت اصلی، خواننده را خسته نمیکند. بلکه معماهای مهمتری دارد که وامدار واقعیت هستند.
بنابراین طراحی کاراکترها و فضاها نیز به هاشورهای خشن و یا سایه روشنهای غیر طبیعی نیازی ندارند و تنها کافی است که هرچه بیشتر طبیعی جلوه کنند و مانند مانگاهای عاشقانه، مدرسهای یا شوجو به نظر برسند.کاراکتر کاتاگیری آیری نیز با پردازش کمی نمود مییابد. او به قدری شبیه هینازوکی کایوست که میتوانست تناسخ او و یا همزادش باشد. اما او در روند داستان به فراموشی سپرده میشود.
آیری شخصیت جذابی است که در طراحی نیز تا حدود زیادی به هینازوکی کایو شباهت دارد، تنها یکی موهای کوتاه و دیگری موهای بلند دارند. گویا به همین سبب نویسنده آنها را یکی فرض کرده و با پردازش یک نفر، به ساخته شدن دیگری نیز اکتفا کرده است.
0 نظر ثبت شده