خاطره نمیمیرد و هر لحظه جان تازهای به روح این جهان میبخشد. با بعضی یادها خداحافظی دشوار است و زندگی، مرگ را با خود یدک میکشد.

مرگ و خداحافظی
مضمون اصلی داستان، مرگ و خداحافظی است. باور به اینکه مرگ، بیان یک پایان نبوده و انسانها مجبور به پذیرش ماهیت این مرحله هستند؛ از سالهای دور در اذهان ملتها نهادینه شده است. با وجود آن که تمام مردم مرگ را به عنوان قسمتی از زندگی پذیرفتهاند اما هنوز هم رویارویی با این مرحله به شجاعت نیاز دارد. گویا میل به جاودانگی و زندگی بر حقیقت مرگ سایه میافکند و اینگونه انسان با حس غمانگیزی تنها میماند.
آن چه در مانگا به آن تأکید میشود این است که مرگ، اطرافیان را بسیار تحت تأثیر قرار میدهد. اما همان گونه که کدخدا میگوید: “عزاداری کردن برای مردگان خوب است ولی افسوس خوردن برایشان اشتباه بزرگی است.” بعضیها چنان گرفتار تصنیف خاطرات و غم از دست رفتهشان میشوند که زندگی خود را فدا میکنند تا مجبور نباشند با عزیزشان خداحافظی کنند!
نقش او در دنیا تمام شد
وقتی میمی میمیرد کدخدا خطاب به نوهاش میگوید: “نقش او در دنیا تمام شده و زمان آن رسیده که به سراغ نقش بعدیاش برود. تا میتوانی گریه کن…” حقیقت این است که گریه و سوگواری ناقوس خداحافظی است. صدایی که انسان را به وداع قانع میکند. اینگونه میتوان پس از سپری کردن یک دوره غمانگیز، دوباره زندگی را از نو نوشت. هرچند که هیچ صدایی نمیرد و هیچ خاطرهای پاک نشود، اما صبر و شکیبایی تحفهای است که انسان پس از این دوره باید کسب کند.
خالق اثر با هنرمندی، سفری برای خداحافظی خلق میکند تا نشان دهد هرچند که دشوار است اما باید مرگ را پشت سر گذاشت. نکته بعدی که در مانگا بارها به آن اشاره شده، دلیل و نقش هر موجود در دنیا است. هیچ وجودی بیعلت نیست و هیچ اتفاق بیدلیلی وجود ندارد. انسان باید بداند که اگر آمده و اجلش نرسیده، پس مأمور به زندگی است. شاید روزی برسد که دلیل وجودش را بیابد اما تا آن لحظه باید تمام تلاش خود را برای بهتر بودن به کار گیرد.

آهنگ مرموز
داستان از یک آهنگ مرموز شروع میشود. آهنگی که درون یک سنگ زیبا به دام افتاده تا دختر قصه را نیز اسیر دنیای خود کند. آسونا میگوید: “آهنگی را گوش دادم که با بقیه فرق داشت. انگار از قلب یک نفر نشأت میگرفت. وقتی میشنیدمش هم خوشحال میشدم و هم غمگین. به خاطر این آهنگ حس میکردم که دیگر تنها نیستم…”
شاید روزی تصاویر از این دنیا پاک شوند، اما صداها در میان ذرات هستی به یادگار میمانند. صداهایی که وامدار قلب سرخ خاطراتاند. هیچ صدایی نیست که تنها یک احساس را هدف قرار دهد. هر صدایی بسته به شخصیت و سابقه ذهنی انسان تأثیری متفاوتی بر او میگذارد.
علاوه بر آن هر آهنگ به مجموعهای از احساسات مزین است. مانند یک داستان که بالا و پایین، غم و شادی، شور و شیرین و زندگی و مرگ را در خود نهفته دارد. در دقایق یک آهنگ حتی میتوان تجربیات سالها زندگی یک انسان را ثبت کرد. همین ویژگی باعث میشود تا موسیقی دنیایی بیانتها باشد و تا ابد نیازمند اکتشاف بماند.
وجود انسان منزوی و تنهاست
موریساکی عقیده دارد: “وجود انسان منزوی و تنهاست.” او در طی داستان بیشتر و بیشتر به این مطلب ایمان میآورد. حقیقت این است که انسان ذات تنهایی دارد. او تنها به دنیا میآید، تنها به تعالی میرسد و تنها از دنیا میرود و حتی در جهان دیگر نیز به تنهایی محاکمه میشود.
اما انسانی که در اجتماع و عشق گم میشود، گاهی این ویژگی را از یاد میبرد. او خیال میکند که عزیزانش تا ابد باید در کنار او باشند و حتی تصور نیستی نیز برایش بسیار دور از ذهن و دشوار است. دنیا او را با سرنوشت پیوند میدهد؛ اما اینکه تا چه میزان باور هر فرد با این جبر سازگار میشود، متفاوت است. این سازگاری به آسانی حاصل نمیگردد. گاهی سالها طول میکشد تا انسان این مسئله را درک کند و با آن کنار بیاید. گاهی هم این درک وابسته به یک اتفاق میشود. اما نتیجه در هر صورت آن است که نیستی و تنهایی مفاهیمی واقعی در دنیای ما هستند.

آسونا واتاسه
آسونا واتاسه: دختری نوجوان که بسیار باهوش، مهربان، کوشا، خستگی ناپذیر و سرزنده است. او شاگرد اول کلاس خود و دختری مستقل محسوب میشود. آسونا در کودکی پدرش را از دست داده و مادرش نیز به دلیل شغل پرستاری معمولاً خانه نیست. به همین علت آسونا تبدیل به دختری مسئولیت پذیر شده که خانهداری را به خوبی بلد است. او علاقه خاصی به مکانی که پدرش نخستین بار وسیلهای شبیه رادیو به او داده است، دارد. آسونا هر روز به آن مکان میرود و سعی میکند تا به آهنگ مرموزی که سالها پیش شنیده، گوش بسپارد. او به شدت دوست دارد که آن مکان را مانند یک مخفیگاه متعلق به خود بداند.
ریوجی موریساکی: مردی که به عنوان معلم جایگزین وارد مدرسه آسونا میشود. او همسرش را از دست داده اما هنوز با مفهوم مرگ سازگار نشده است. موریساکی داستان آگارتا و سرزمین مردگان را به خوبی میداند و کسی است که اسرار آن نقطه را به روشنی برای آسونا بیان میکند. او شخصیتی است که هرچند تلاش میکند منطقی با شرایط برخورد کند اما خلأ روحی او گاه و بیگاه باعث میشود تا مرتکب اشتباهاتی شود. آسونا کم کم پدرش را در قالب موریساکی میبیند و اینگونه این دو شخصیت به خوبی با یکدیگر همراه میشوند.
شون
شون: پسری نوجوان که از آسونا بزرگتر است. او موهای بلندی دارد و از جهاتی بسیار به آسونا شبیه است. شون طبع آرام و دلنشینی دارد و شخصیتی کمالگرا میباشد. او پسری است که برای محافظت و یا نجات جان دیگران درنگ نمیکند.
شین: پسری نوجوان و برادر کوچکتر شون است. او با وجود اینکه ظاهری بینهایت شبیه به برادرش دارد، از نظر شخصیتی بسیار با او متفاوت است. شین بسیار فعال، جستجوگر، سرزنده و در مواردی تندخو است. خوی آتشین شین دقیقاً خلاف رفتار چون آب شون است. اما دو برادر یک شباهت با یکدیگر دارند و آن محافظ بودن است. شین نیز مانند شون بیدرنگ برای نجات دیگران پیش قدم شده و فداکاری میکند.

سادگی توأم با صمیمیت
طراحیهای این مانگا بسیار سنجیده و زیبا عمل کردهاند. سادگی توأم با صمیمیت، مبنای اصلی طراحی شخصیتهای این مانگا است. طراحی آسونا به عنوان دختری کوشا و ساده که هوش بالایی دارد و آماده برای ماجراجویی است، بسیار نزدیک به شخصیت او رسم شده است. حتی حالت چهره او وقتی دچار تزلزل است و یا زمانی که هیجان زده شده است، بسیار استادانه تصویر گردیدهاند. با این وجود در طراحی شخصیت موریساکی دقت بیشتری نسبت به دیگر کاراکترها به کار رفته است. شخصیت مرموز و در عین حال حمایتگر موریساکی به زیبایی در طراحی او مدنظر قرار گرفته است.
شاید ایرادها به طراحی این مانگا را بتوان در بعضی موارد کوچک خلاصه کرد؛ مثل هماهنگ نبودن بعضی خصوصیات شخصیتها با طراحی. برای نمونه گوشهای میمی از گوشهای گربههای عادی بلندتر است؛ اما این خصوصیت در طراحی او مشخص نیست. همچنین تفاوتهای شون با برادرش شین به سختی قابل تشخیصاند.
ابهام در روایت داستان
مورد بعدی، طراحی گنگ بعضی وقایع است. گویا به دلیل آن که طراح خواسته صحنههای دلخراش را به تصویر نکشد، مانگا دچار ابهام شده است. برای مثال خواننده هیچ گاه سرنوشت شون را به درستی متوجه نمیشود. بلکه با توجه به اعتقاد او به داستان ستارهها، تصمیم او را حدس میزند. شون عقیده دارد که هرکس میمیرد ستاره شده و دیگران را نظاره میکند. برای پسری که مادر و پدر خود را از دست داده این تصور آرامشبخش به نظر میرسد. اما با توجه به شخصیت شون، حدس تصمیمات و حرکات او توصیف بیشتری را میطلبد.
مانگا به تبعیت از ژانر خود از سایه روشن بیش از هاشور استفاده کرده و این باعث شده تا دیدن صحنهها با جذابیت بیشتری همراه باشد. حتی طراح در صحنههای نبرد نیز کمتر از تکنیک هاشور بهره برده است. مانگا از فضای داستانی زیبایی برخوردار است. توصیف آگارتا و مایع حیات به قدری جذاب است که هر لحظه انتظار یک شگفتی به داستان افزوده میشود. اما زمانی که خواننده متوجه میشود آگارتا در زیر زمین و در مایع حیات شناور است؛ توقع دارد با صحنههایی معلق مواجه گردد. طراحیهایی که این شناور بودن را به نحوی به رخ بکشند. اما این اتفاق بعضی اوقات به دست فراموشی سپرده شده و طراح از فضای داستان منحرف میگردد.
0 نظر ثبت شده