مانگا Bungo Stray Dogs نام اثر اکشنیست که از سال 2012 در حال انتشار است. نویسنده اثر کافکا آساگیری و طراح آن هاروکاوا 35 هستند. استودیو مشهور بونز هم از سال 2016 شروع به ساخت اقتباس انیمهای از مانگا کرده و تاکنون سه فصل آن منتشر شده است.

مانگا Bungo Stray Dogs و کشف زندگی
مانگا Bungo Stray Dogs به سراغ مفاهیم متعددی میرود اما اصلیترینش شاید تکاپوی انسان جهت یافتن معنای زندگی باشد. کاراکترهای مختلفی در داستان حضور دارند که زندگی را بیمعنا و پوچ میدانند یا سرگردان به دنبال پیدا کردن معنا و مفهومی در زندگی خود میگردند تا به آن چنگ بزنند. نمونه بارزش هم دازای است که حفرهای درون روح خود حس میکند که نمیداند چگونه باید پرش کرد و چرا باید به زندگی ادامه بدهد.
موضوع بعدی نشان دادن آن است که وقایع تلخی که در کودکی برای یک فرد رخ میدهند، چه تاثیری بر شخصیت او در آینده خواهند داشت. آتسوشی در یتیمخانه بارها مورد آزار جسمی و روحی و کلامی قرار گرفته است و در طول داستان تاثیر این تجربیات تلخ را در شخصیتش میبینیم. او اعتماد به نفس پایینی دارد، کابوسها و فلاشبکهای وقایع یتیمخانه مدام به سراغش میآیند و گاهی بابت مسائلی که تقصیر او نیست (مثل زمانی که برای سرش جایزه تعیین شد و آتسوشی حس میکرد به خاطر او آژانس در خطر قرار گرفته است) احساس گناه بیجا دارد.
عضویت در گروهی عجیب
کونیکیدا به او توصیه میکند در عوض نگرانی برای آژانس، آتسوشی باید یاد بگیرد چطور مفید واقع شود. آشنایی آتسوشی با اعضا آژانس و از همه مهمتر دازای، که به پتانسیل نهفته در او ایمان دارد، باعث شد اعتماد به نفس بیشتری پیدا کند و به ارزش خودش پیببرد. کمی بعد کیوکا هم به کمک آتسوشی و دیگران متوجه میشود که بیش از یک ماشین آدمکشی ارزش دارد و لیاقت زندگی ماندن و زندگی کردن را دارد.
مسئله جالب توجه دیگری که در مانگا Bungo Stray Dogs به چشم میخورد آن است که کاراکترهایی مثل دازای، کیوکا یا حتی مدیر آژانس، با وجود گذشته تاریکشان، اراده کردند و مسیر درست را برای ادامه دادن انتخاب کردند. نویسنده به این کاراکترها فرصتی داده تا زندگی خود را از نو شروع کنند و تبدیل به نسخه بهتری از خودشان بشوند. بنابراین ظاهرا مولف به این نوع توبه و رستگاری نیز معتقد است.

آژانس کاراگاهی
داستان در جهانی رخ میدهد که برخی انسانها دارای تواناییهای فراطبیعی (اصطلاحا موهبت) هستند. شخصیت اصلی، پسر جوانی به نام آتسوشی ناکاجیما است که توانایی تبدیل شدن به ببری سفید را دارد. آتسوشی که در شروع ماجرا از یتیمخانه بیرون انداخته شده و جایی برای رفتن و پولی برای غذاخوردن ندارد، به طور اتفاقی با فرد دارای موهبت دیگری به نام دازای اوسامو آشنا میشود.
دازای عضو سازمان ویژهای به نام آژانس کاراگاهی مسلح در شهر یوکوهاما است که اعضای دارای موهبت آن به پردهبرداری از جنایاتی خاصی که در توان پلیس نیست، میپردازند. آتسوشی به آژانس میپیوندد اما خیلی زود سر و کلهی سازمانهای جنایتکار محلی و بینالمللی پیدا میشود که به دنبال اویند.
ظاهرا کتابی وجود دارد که هر چه در آن نوشته شود (با رعایت اصول علت و معلولی و داستانگونه بودن)، به حقیقت میپیوندد و کتاب به نوعی با موهبت آتسوشی در ارتباط است. اینجاست که پای سازمان تبهکاری بسیار خطرناکی به موضوع باز میشود که میخواهد از کتاب برای نابودی افراد موهبتدار استفاده کند…
مافوقطبیعیها
ایده کلی مانگا Bungo Stray Dogs که درمورد افرادی با تواناییهای مافوقطبیعی ست که از این تواناییها جهت حل معماهای جنایی استفاده میکنند، جالب و متفاوت است. داستان مانگا را میتوان به دو بخش قبل و بعد از چپتر 58 تقسیم کرد. پیش از چپتر 58، مانگا در حال مقدمهچینی برای ورود به خط اصلی داستان و معرفی فضا و کاراکترها است. چالشهایی که شخصیتهای آژانس در چپترهای اولیه با آنان مواجه میشوند، همیشه به خوبی و خوشی منجر به پیروزی اعضای آژانس میشوند.
حتی در مواقعی که همه چیز از دست رفته به نظر میآید یا اعضا مجروح شدهاند، یکی از کاراگاهان (معمولا دازای) دست آدم بدها را میخواند و با یک پیچش داستانی، موضوع به نفع آژانس تمام میشود. اصولا دازای در ابتدای داستان شکست نمیخورد حتی اگر تکتیرانداز با یک شلیک او را راهی بیمارستان کند هم، دازای از قبل از حضور او اطلاع داشته است!
شخصا حس میکنم اینکه در ابتدای داستان آژانس حتی در مواقع دشوار نیز دست برتر را داشت و به هدفش میرسید اصلا طبیعی نبود و به همین دلیل با بخشهای ابتدایی مانگا که سرانجامی قابل پیشبینی داشتند، ارتباط برقرار نکردم. اما از چپتر 58 به بعد همه چیز تغییر میکند و لحن قصه نیز عوض میشود. آژانس با بزرگترین تهدید ممکن مواجه میشود و اعضا تحت فشار شدیدی قرار میگیرند.
کاراگاهها هرچه میکنند به در بسته میخوردند و نقشههایشان نقش بر آب میشود و به سختی جانشان را از مهلکه نجات میدهند. همین تغییر در روند ماجراها و مبارزههای جالب و اتفاقات غیرقابل پیشبینی، مانگا را نجات میدهند. تقریبا کشش داستان از چپتر58 به بعد آنقدر زیاد میشود که چپترها را یکی پس از دیگری خواندم و به پتانسیل اثر امیدوار شدم.

شاعرانی با قدرتهای فراطبیعی در مانگا Bungo Stray Dogs
ایده اصلی داستان مانگا Bungo Stray Dogs آن بود که آساگیری میخواست نویسندگان و شاعران معاصر را در قالب جوانانی با تواناییهای فراطبیعی به تصویر بکشد. بنابراین بسیاری از شخصیتهای داستان، برخی خصوصیاتشان را از نویسندگان منبع الهامشان گرفتهاند. نام قدرتهای ویژهی شخصیتها هم برگرفته از نام کتاب، شعر یا جملات مشهوریست که از آنان به یادگار مانده است.
مثلا دازای اوساموی واقعی چندین بار دست به خودکشی ناموفق دو نفره با زنان مختلف زد که آخرین اقدامش با تومی یامازاکی منجر به مرگ شد. اوسامو با ساکاگوچی آنگو و اودا ساکونوسکه هم دوستی نزدیکی داشت که در مانگا نیز مشابهش را میبینیم. رانپو از معروفترین نویسندگان داستانهای معمایی در ژاپن بوده و علاقه زیادی به شرلوک هلمز داشته است. کاراکتر مانگای او هم کارگاه ماهریست که لباسی شبیه شرلوک میپوشد.
یوسانو نیز خانم شاعری بود که در دوره خود مورد نفرت منتقدین قرار داشت. او از اولین فمنیستهای ژاپن بود و به شدت با جنگ افروزیهای امپراتوری ژاپن مخالفت میکرد و حتی تا پای سرزنش امپراتور نیز پیش رفت. شخصیت الهام گرفته از او در مانگا هم زنی قوی و متنفر از جنگ است (چپتر65). با پیشرفت داستان، پای نویسندگان خارجی نیز به مانگا باز میشود. گذشته دازایِ مانگا با فیودور داستایوفسکی هم ممکن است اشاره به تاثیری داشته باشد که کتاب جنایات و مکافات روی اوبا، شخصیت اصلی کتاب “نه آدمی” اثر دازای اوساموی حقیقی، گذاشته بود.
دازای
دازای پرطرفدارترین شخصیت مانگاست. او سابقا عضوی از سازمان جنایتکار مافیای بندر بود اما یک اتفاق خاص، زندگیاش را تغییر داد و باعث شد به آژانس کارآگاهی مسلح بپیوندد. دازای بسیار باهوش است و ظاهرا تحت هر شرایطی کنترل اوضاع از دستش خارج نمیشود و همیشه و همیشه دست دیگران را میخواند (حداقل تا قبل از چپتر58)! بزرگترین ضعف این شخصیت که باعث میشود نتوانم با او ارتباط برقرار کنم، همین پیروز همیشگی میادین بودنش است…
اعتیاد دازای به تحقیقات پیرامون مرگ یکی از دلایل محبوبیتش است(!) متاسفانه به نوعی در راستای طنز داستان مورد استفاده قرار میگیرد. قطعا باید دلیل موجه و ناراحتکنندهای پشت چنین رفتاری باشد اما تا به اینجا ما چیز زیادی در این رابطه نمیدانیم. ظاهرا طیف وسیعی از طرفداران دازای در عوض اینکه نگران وضعیت روانی آشفتهی او باشند و امیدوار به بهبود روحی او، اغلب تمایل به مرگ را جالب و جذاب میدانند!
آتسوشی
آتسوشی، شخصیت اصلی داستان که نتوانسته توجهات زیادی را به خود جلب کند، نیز گرفتار مشکلات روانی پیچیدهایست. او به خاطر زندگی وحشتناکش در یتیمخانه، متحمل سختیهای زیادی شده، اصلا اعتماد به نفس ندارد و گاهی حتی بزدلانه رفتار میکند. البته آشناییاش با دازای و دیگر شخصیتها به او کمک خواهد کرد کم کم به تواناییهای خودش ایمان بیاورد.
در چپتر 39 متوجه میشویم مدیر یتیمخانه که منبع اصلی کابوسهای آتسوشی بوده، در اصل سعی در محافظت و قویتر کردن او داشته است. خود مدیر نیز در شرایطی بسیار سختتر از آتسوشی بزرگ شده و میخواسته به او کمک کند. اگر حقیقت ماجرا فقط همین باشد، باید بگویم که توجیهی کاملا کلیشه و ناامیدکننده است!
برخی کاراکترهای فرعی داستان نیز کاملا به دام تروپها میافتند و حس یک انسان واقعی را القا نمیکنند. مثلا مونتگومری تسوندره است و کیوکا هم کودره یا گوگول دلقکیست که با همین استایل و رفتار، در بسیاری از مانگاها و حتی مانهواهای دیگر هم یافت میشود…

قابهای زرق و برقدار
مانگا طراحی بسیار چشمنوازی دارد و کاملا حرفهای به تصویر کشیده شده است. مراحل طراحی کار به این صورت بود که نویسنده (آساگیری) اطلاعات و سرگذشت تعدادی از شخصیتهای اصلی را که در غالب حدودا سه خط برای هر شخصیت نوشته شده بود، برای طراح (هاروکاوا) ارسال کرد. طراح نیز با کمک این اطلاعات شروع به طراحی شخصیتها نمود.
مثلا موهای آتسوشی قرار بود سفید یا بلوند باشد که با توجه به سفید بودن ببرش، موهای او نیز سفید انتخاب شد. دازای هم به خاطر تحقیقات عجیب زیادش، پوشیده در بانداژ است و به همین ترتیب شخصیتهای مختلف کم کم شکل گرفتند. نکته جالب اینجاست که برخلاف اکثر مانگاها، این طراحیهای هاروکاوا بود که به نویسنده ایدههایی برای گسترش داستان و شخصیتپردازی عمیقتر کاراکترها داد.
هاروکاوا در مصاحبهای بیان کرده بود، برای آنکه کاراکترهای زیاد داستان شبیه هم نباشند، طراحیهای خود از کاراکترهای مختلف را کنار هم قرار داده و بررسی کرده است. طبق گفته نویسنده و طراح، شخصیتپردازی و به تصویر کشیدن چویا، وقت بیشتری نسبت به تمام کاراکترهای دیگر از آنها گرفت. دست آخر هم به این دلیل که او همکار و پارتنر سابق دازای بوده است، قد چویا را کوتاه انتخاب کردند تا با دازای در تضاد باشد.
اغراق در طراحیها
طراحی کاراکترهای مانگا با آن مدل موهای متفاوت و لباسهای خاص، بسیار پر جزئیات است و به تصویر کشیدنش در قابهای متعدد اصلا کار راحتی نیست. گرچه شخصا طرفدار کاراکتر دیزاینهای واقعگرایانهتری هستم و این زرق و برق بیش از اندازه را نمیپسندم. اما به هرحال تلاش زیادی برای این طراحیهای خلاقانه انجام شده پس اگر به کاراکترهای زیادی خوشقیافه و مدل موهای اغراق شده و استایل پوشش نامتعارف علاقه دارید، خواندن مانگای سگهای ولگرد بونگو تجربهی خوبی برایتان خواهد بود.
در آخر باید اضافه کنم یکی از نقاط قوت مانگا، مبارزههای جذاب آن و طراحی بسیار خوب صحنههای نبرد است. مثلا مبارزه آتسوشی و آکوتاگاوا در برابر کامویی در چپترهای اخیر یکی از نمونههای خوبی است که میتوان به آن اشاره کرد. طراحی حرکات کاراکترها در نبرد و زاویه خوب دوربین و هیجانی که القا میشد، از نکات مثبت این مبارزه بود.
آخرین مسئلهای که لازم است به آن اشاره کنم، پاور سیستم مانگاست. قدرتهای بعضی از کاراکترها مثل آتسوشی و دازای و کیوکا و چویا، بسیار جالب هستند اما از طرف دیگر موهبتهای آکوتاگاوا و کونیکیدا و فیتزجرالد یا عجیب اند و بدون جذابیت، یا خود نویسنده هم در توجیه چگونگی کارکرد این تواناییها گه گاه، باز میماند و به یک سری تناقضات میرسد.(کونیکیدا چپتر40 و آکوتاگاوا چپتر87)
0 نظر ثبت شده