دنیا در حمله به تایتان، فراتر از دیواری است که در آن زندانی نبایدها هستیم. ترس، معنای عدم شروع ما به درک این نبایدها است. شاید قوانینی که ما را به اسارت گرفتهاند، شکستنی هستند.

مانگا حمله به تایتان داستانی سراسر ترس
داستان حمله به تایتان سراسر ترس است. ترس از هیولاهایی که طعمه آنها را انسان میدانند. مردمی که تن به زندگی در ذلت نادانی میدهند تا از جان خود محافظت کنند. به تعبیر دیگر، انسانهایی که تبدیل به گوسفندانی شدهاند تا طعمه حکمرانی باشند. بازماندههایی که بقا تنها تکلیف آنان است. آنها به هیچ وجه نمیخواهند این کوری آرامش بخش را با چیزی معاوضه کنند.
همین امر باعث میشود تا شجاعان مورد شماتت باشند. کسانی که قربانی سرنوشت شدهاند، انتخاب را درک نمیکنند. آنان تنها میدانند که باید زنده بمانند. این ترس باعث میشود که دیوارهای محافظ را ساخته دستان خدا بدانند و چون بتی آن را تسبیح بگویند. تقدسی غیرمعقول که اعتماد به آن سبب مرگ عده زیادی از مردم شهر میشود. این مسئله نشان میدهد که اعتقاد بیپایه که تنها از سیاستی پنهانی نشأت میگیرد؛ چه عواقب سهمگینی دارد.
حادثه خبر نمیکند
داستان حمله به تایتان به وضوح نشان میدهد که گاهی فراموشی یا اعتماد بیش از حد، ویرانی غیرقابل تصوری را در پی دارد. غفلتها با هر توجیه قابل توجهی، هنوز هم معرف بیکفایتی هستند. آنچنان که داستان نیز یکی از این دلایل را از زبان هانس اینگونه بیان میکند: “مردم خیالشان راحت است وقتی ما نظامیها را بیکار میبینند!” اما حادثه خبر نمیکند و خطر درست در زمانی که مردم بیش از همیشه به دیوار محافظ ایمان دارند، گریبان گیر شهر میشود.
ارن در طول داستان متوجه میشود که هیچ هدف ارزشمندی آسان به دست نمیآید. او به این جمله باور پیدا میکند که “نمیتوانی چیزی را تغییر دهی، مگر اینکه حاضر باشی چیزی را قربانی کنی.” حقیقت آن است که مبارزه به یک سرسپرده نیاز دارد. اگر چشمانت غیر از هدف را ببیند، هیچ گاه به آن چه برایش تلاش میکنی، نخواهی رسید.
ارن حاضر است خود را برای هدفش قربانی کند. این کار را نیز نه با جان که با زندگیاش دنبال میکند. این به مراتب سختتر است که تو حاضر باشی باقی عمر خود را با مشکلی همیشگی سر کنی تا اینکه مرگ را در آغوش بکشی.

خطر حمله غولها
انسانهای زیادی برای شناخت و شکست ترس بزرگ شهر، تایتانها، قربانی میشوند. ارن و میکاسا با مادری مواجه میشوند که در میان بازماندههای سربازانی که به جنگ تایتانها رفته بودند به دنبال پسرش میگردد. اما فرمانده تنها یک دست را به او میدهد. او حتی نمیتواند دل مادری که فرزندش کشته شده را کمی آرام کند و بگوید که پسرش برای هدفی پوچ قربانی نشده است! فرمانده تصور میکند که شکست خوردن، مرگ کسانی که برای انسانیت جنگیدهاند را بیارزش میکند.
میکاسا انتظار دارد که ارن با دیدن این صحنه دلخراش از رفتن به آن سوی دیوار و جنگیدن با تایتانها منصرف شود. غافل از آن که ارن روح شجاع خود را سرکوب نکرده است. او میداند که بهترین جواب برای این درد، ناامید نشدن است. ارن میگوید: ” بالاخره یک نفر باید به پیش رود و هدف را به سرانجامی مطلوب برساند. وگرنه خون تمام آنهایی که در راه این آرمان ریخته شده، بیهوده است.”
داستان دیوارها
ابتدای آموزشهای نظامی ارن و دوستانش، به آنها گفته میشود که ده نفر اول تمرینات نظامی به مرکز دیوارها فرستاده میشوند تا از پادشاه مراقبت کنند. افراد جوخه انتظامی در مرکز دیوارها اصولاً از گزند حوادث به دور بوده و زندگی راحتی دارند. یعنی اگر کسی به سختی تلاش کند تا در تمرینات نظامی بهترین باشد؛ به جای انجام وظیفه در سختترین شرایط، به زندگی بیجنجالی فرستاده خواهد شد. این روش به وضوح عملی وارونه است. کسی که برای حرفهای آموزش دیده، باید کسی باشد که در آن راه گام برمیدارد.
حقیقت آن است که طعنه نهفته در این اتفاق به نوعی بازهم بروز میکند. وقتی هانس به ارن میگوید که خیال مردم راحتتر است، زمانی که میبینند، نظامیها کاری برای انجام دادن ندارند! جامعه برای فریب خود همواره آماده است و تا احساس نیاز نکند، متوجه اشتباه خود نمیشود. گاهی زمان میبرد تا اهداف درک شوند و انسانها با تواناییهای منحصر به فرد خود، در جای مناسب، قرار بگیرند.

ارن یگر
ارن یگر: یگر در زبان آلمانی به معنای شکارچی است و نام کامل ارن یگر به معنای شکارچی مقدس است. او پسر گریشا و کارلا یگر است. پسری سرسخت و ستیزهجو که بیشتر مواقع بدون فکر عمل میکند. هدف ارن نابودی تمام تایتانها است. او به کمک تزریق پدرش، گریشا، به تایتانی مبارز و هوشمند تبدیل میشود تا بتواند به هدف خود برسد.
میکاسا آکرمن: دختری با استعداد و عاقل است. او دوست دوران کودکی ارن یگر و آرمین آرلرت است. میکاسا و لیوای از خاندان آکرمنها هستند که قدرت جسمی فوقالعادهای دارند. پس از آن که پدر و مادر میکاسا توسط قاچاقچیان انسان کشته شدند، میکاسا دزدیده شد. ارن یگر کسی بود که میکاسا را نجات داد. از آن زمان میکاسا با خانواده یگر زندگی میکند و حفاظت از ارن در ذهنش نهادینه شده است.
آرمین آرلرت: پسری با ظاهر نحیف که کمترین شباهت را به یک سرباز دارد. آرمین دوست دوران کودکی ارن یگر و میکاسا آکرمن است. او علی رغم ضعف در جنگ، ذهنی هوشمند دارند. نقشهها و استراتژیهای او بارها باعث نجات جان دوستانش میشود. آرمین در کودکی کتابی از پدربزرگش را به ارن نشان میدهد که درباره دنیای بیرون از دیوارها است. از آن پس هردو برای کشف دنیای بیرون از دیوار تلاش میکنند.
لیوای آکرمن
لیوای آکرمن: لیوای احساساتیترین و در عین حال قویترین سرباز بشریت در داستان محسوب میشود. او و میکاسا از بازماندههای خاندان قدرتمند آکرمنها هستند. لیوای بیشتر عمر خود را در زیر زمین گذرانده است. او به شدت به نظم وابسته بوده و احترام زیادی برای ساختار نظامی قائل است. لیوای شخصیتی نفوذناپذیر، شجاع و بیپرده دارد.
اروین اسمیت: فرمانده گروه شناسایی است. اروین مردی شجاع و مدبر و خونسرد است. تمام هدف او رسیدن به هویت تایتانها و کشف زیرزمین اسرارآمیز است. اروین کسی است که لیوای را با خود همراه کرده و او را با زندگی جدیدی آشنا میکند.

طراحی بر پایه اساطیر اسکاندیناوی
طراحی مانگای حمله به تایتان هرچند با سادگی انجام شده است ولی به هیچ عنوان بیپایه نیست. به خصوص طراحی تایتانها (غولها) که بر پایه یوتونها و یمیر، از اساطیر اسکاندیناوی، خلق شدهاند. هیبت درشت، با بدنی که متشکل از ماهیچه و استخوان است. تایتانها خدای گونه خلق شده و سیستم گوارش نداشته و توانایی تولید مثل نیز ندارند. این بسیار به توصیف یمیر شباهت دارد. در طول داستان مشخص میشود که تایتانها نیز مانند یوتونها از نسل یمیر هستند.
یمیر به قدری غول پیکر است که پس از مرگش اودین و برادرانش از بدن او برای ساخت جهان بهره میبرند. “آنها با حمل پیکر عظیمالجثه او به داخل گینونگاگپ، زمین را از گوشت تن و صخرهها را از استخوانش پدید آوردند. آنها تخته سنگها و قلوه سنگها را از دندانها و استخوانپارههای تن او ساختند، خونش را به دریاچهها و دریا، جمجمهاش را به آسمان فراز زمین بدل کردند و از چهار سو، چهار کوتوله (شمال، جنوب، شرق و غرب) در هر سمت گماردند تا جهان را نگه دارند. آنها گیاهان و درختان را از موی یمیر برآوردند و مغز او را بر آسمان پاشیدند تا ابرها را پدید آورد و در انتها از ابروهایش، میدگارد، سرزمین انسانها را خلق کردند.”
خوانندهای که شوکه خواهد شد
تمام این مطالب توجیهی برای طراحی تایتانهای غول پیکر است که خصوصیات ظاهری آنها از اساطیر اسکاندیناوی الهام گرفته شده است. داستان حمله به تایتان با اتفاقات غیرقابل پیشبینیاش همیشه خواننده را شوکه میکند. پیچیدگیها و گره افکنیها به قدری جالباند که کمتر کسی میتواند ایرادی به آنها وارد آورد. اما خالق مانگا با طراحیهای حساب شدهاش، اجازه نمیدهد تا خواننده در میان این پیچیدگیها گم شود.
برای مثال در همان ابتدا با رسم نقشه دیوارهای ماریا، رز و سینا موقعیت مکانی انسانها و غولها را به روشنی بیان میکند. صحنههای کتاب هرچند بر پایه جنگ، خون ریزی و خیال پردازی تاریک تهیه شده، اما در استفاده از تکنیک هاشور زیاده روی نشده است. این مطلب باعث شده تا خواننده در هنگام خواندن مانگا با سردرگمی مواجه نشود.
0 نظر ثبت شده