جذابیت آشکار بورژوازی
سوزان هیوارد: هالیوود، کارخانهایست که رویا میسازد. نامیرایی در جوانترین و زیباترین حالت بدن، ثروت، قدرت، سرعت، خواستها و آرزوهایی انسانیاست که برای رسیدن به آن حاضر به فدای هر چیزی است، کاترین هردویک کارگردانی که با استفاده از نشان دادن امیال انسانی و ترکیب آن با عشق، مخاطبان جوان بیشماری برای آثارش پیدا کرده است.
البته دلیل اصلی فروش بالای فیلم گرگ و میش، نه تنها تصویر کردنِ دستیابی به این خواستها نه رویاپردازی و رویاسازی (زیرا در تمامی این موارد ضعیف عمل کرده است) بلکه استفاده از بازیگران خوش چهره به ویژه بهره بردن از جذابیت رابرت پتینسون بود. حضور او در این مجموعه و گریم خاص مو و پوست رنگ پریدهاش در قالب یک عاشق خوش قد و بالا به کمک جذب مخاطب در مجموعهی ضعیف گرگ و میش آمد. جذابیت آشکار چهرهای جدید که کاستیهای مجموعه را نپوشاند امّا برای بینندهی جوان با وجود پتینسون دیگر ضعفها اهمیتی نداشت.


فقط برای جذابیت
یکی از این ضعفها خلق این خانوادهی غریبِ خونآشامی است، خانوادهی کالن بیشتر طبقهای مرفه با خانهای رویایی هستند که با آن سرعت و شدت به هنگام بازی در باد و باران و طوفان نه لباسشان کثیف میشود نه مویشان برهم ریخته، ظاهرا نامیرایی از جسم این خانواده به لوازم آرایش و پوشاکشان نیز رسیده، خبری از سوختن زیر نور خورشید و یا خوابیدن در تابوت نیست.
هرچه که هست برای نمایش جذابیت بیشتر این افراد به کار رفته، عجیبتر از آن بروز عشق میان بلا و ادوارد به سادهترین شکل ممکن است با یک توضیح کوچک از زبان پسر که: چون من یک خونآشام هستم، تمام وجودم تو را مجذوب میکند، باید این عشق ناگهانی را (!) بپذیریم اگر چنین باشد دختران دیگر آن دبیرستان باید شبانهروز از تب عشق این خانواده بسوزند، ادوارد هم به سادگی از طریق مشامش و رایحهی خون مجذوب دخترگشته.

شخصیتهایی که بی دلیل وجود دارند
وجود بعضی از شخصیتها مانند جیکوب و پدرش در این قسمت از فیلم نیز بسیار بیمورد بوده البته حذفشان در پیشروی داستان (قسمتهای بعد) خلل ایجاد میکند، با توجه به اینکه مدت زمان زیادی از فیلم صرف نشان دادن گشت و گذار دو شخصیت اصلیاست بهتر میبود کارگردان زمانی را به پروراندن شخصیت جیکوب در قسمت اول این مجموعه اختصاص میداد.
البته در شخصیتپردازی ضعفهای بیشماری دیده میشود، بر طبق قاعده دختری بیروح و پژمرده مانند بلا پسران همکلاسی خود را با آن شدت شیفتهی خود نمیکند، دختری که بر شانههای ادوراد از درختان با سرعت بالا میرود امّا هیجانزده نمیشود (دریغ از یک جیغ کوتاه زنانه) همه چیز آنقدر برایش عادیست که شوق مخاطب را هم کور میکند. ژانری که باید هیجانانگیز باشد اما به لطف شخصیت، نیست.
با یک جستجوی ساده به خونآشام بودن پسر پی میبرد امّا نه متعجب میشود نه میترسد گویی کارگردان فراموش کرده یک انسانِ زنده باید دارای چنین احساسات انسانی باشد رفتار او در مقابل خونآشامها آنقدر عادیست که تنِ خونآشامهای پیش از گرگ و میش از بیبخاری این نسلِ جدیدشان بر پردهی سینما میلرزد.
چند جوان خوشگل و دیگر هیچ
بینندهی یک اثر خونآشاممحور تنها به دنبال دیدن چند جوان خوش چهرهی بی حس و حال نیست اگر کاترین هردویک اندکی خونخواری و وحشیگری به این بینواهای مکُش ما را میبخشید دلیل دیگری جز چهرهی پتینسون برای تماشای گرگ و میش داشتیم.
رابین وود نظر جالبی راجع به پدرهای سینمای هالیوود داشت او میگفت پدرها در فیلمهای هالیوودی به طور معمول اگر قهرمان نباشند اشخاصی فضولاند که در زندگی فرزندانشان سرک میکشند با این حال چارلی سوان نه قهرمان است نه حتی به عنوان یک پلیسِ با خبر از ناامنی های شهر نگران رفت و آمد دختر تازه واردش، دریغ از کمی نگرانیِ پدرانه، شاید با چند دیالوگ کوتاه چارلی سوان رنگ و بوی یک والد که درخور شخصیت یک مجری قانون باشد به خود میگرفت، به نظر میرسد حضور او در قسمت اول تنها دلیلی برای نقل مکان بلا به شهر کوچک فلورنس است و جایگاه او در مقام پدر به کلی نادیده گرفته شده است.

دوربینی که به چهرهها مینگرد
دوربین بیشتر در اختیار چهرههاست تا کوچکترین ناز و کرشمهی این مرفهین را ثبت کند سعی میکند تحرک کمی داشته باشد که خود سبب دیگری بر این بیهیجانیِ کار میگردد، البته نورپردازی و ترکیب رنگ (فضای ابری و سرد، آسمان گرفته و مه آلود در مکانی جنگلی همچنین رنگهای استفاده شده در طراحی لباس که طیف سردی را شامل میشود) کمک شایانی به ایجاد حس و حال گوتیکوار مناسب با اثری دراکولایی داشته.
باید خاطرنشان کرد تمامی موارد بالا که از جهتی ضعف به حساب آمدهاند (دوربین کم تحرک، بازیگران جوان و زیبا و خوشپوش به دور از ناملایمات رفتاری دراکولاها) از منظر دیگر موجب جذب مخاطبان کم سن و سالی هستند که برای دیدن این چهرههای رنگ پریده پشت در سینماها صف بستهاند (با توجه به این که پس از دو روز اکران این فیلم به فروش بالایی دست یافت) این اثر در نشان دادن جذابیت بصری مناسب با روحیات لطیف نوجوانان عاشق پیشه خوب عمل کرده است.
زیرا از ژانر وحشت فاصله گرفته و به اثری عاشقانه، اگر بتوان نام آن احساسات یخزده را عشق گذاشت، نزدیک شده است و رویارویی با همین احساس عشق بی قید و شرط میان یک انسان با موجودی خونخوار نکتهای مثبت برای این مجموعه گشته تا بیننده را ترغیب به دیدن قسمتهای دیگر اثر کند بنابراین کاترین هردویک رویا ساخته لیک نه رویایی متناسب با ژانر فیلمهای دراکولایی بلکه رویایی عاشقانه میان دو دانشآموز عاشق پیشهی دبیرستانی که اگر هر دو انسانهایی معمولی هم بودند تفاوت چندانی در داستان فیلم ایجاد نمیشد.
0 نظر ثبت شده