شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم باعث تصرف کشور تحت سلطه او یعنی کره توسط دو استعمارگر بزرگ میشود. شوروی نیمه شمالی کره و آمریکا بخش جنوبی آن را اشغال میکند. با فروپاشی شوروی، کره شمالی از دست او خارج شده و در فقری که حزب کمونیست برایش به ارمغان آورده رها میشود.
این در حالیست که کره جنوبی دست در دست آمریکا میتواند از ذخیره دلار او و برای پیشبرد اهدافش استفاده کند. پس با اطلاع یافتن از وجود سلاح هسته در کره شمالی از ضعف مالی این کشور استفاده کرده و با خرج دلار آمریکا آنها برای انجام یک عملیات جاسوسی، فریب میدهند.
عملیاتی که در نهایت مخاطب را به این حقیقت میرساند که هر دو کشور بازیچه استعمارگرانند. هم مردمی که تحت لوای رهبران خود به فلاکت کمونیست تن دادهاند و هم آنها که به خیال زندگی بهتر بردگی آمریکا را پذیرفتهاند.

استعمار کره جنوبی توسط شرق و غرب
بارها نام سازمان سیا در فیلم تکرار میشود. تمام نظرات و حرکات نیروهای ان آی اس در کره جنوبی باید مورد تأیید سیا قرار گیرند. از سوی دیگر رهبر خونخوار کره شمالی نیز تنها مترسکی برای ترساندن مردم کره جنوبیست و از او برای ایجاد رعب و وحشت مأثر در دیدگاه انتخاباتی مردم بهره میبرند.
نویسنده میخواهد ضمن پرده برداشتن از راز سیاستمداران هر دو کره و رابطه دوستانه آنها با یکدیگر، از زبان سرگرد پارک و مدیر ری در سکانس خداحافظی این حقیقت را به بیننده منتقل نماید که در نهایت یک میهن برای تمام مردم کره وجود دارد.
جاسوسی که به شمال رفت و داستان غمانگیز آن ناخودآگاه بیننده را به یاد تجزیه هندوستان و تقسیم آن به سرزمینی برای هندوان و مسلمانان میاندازد. مرزی که نمادیست از ضربالمثل تفرقه بیانداز و حکومت کن و تشکیل شد تا کشور استعمارگر انگلستان به اهداف بلندمدت خود در هند دست یابد.
کره نیز جدا شد تا از قدرت مردمی که توانستند با اعتراضات پیوسته خود ژاپن را به زانو درآورند؛ کم شود. پس در نتیجه آنها به مردمی همیشه گرسنه و بردگانی همواره در بند تبدیل شدند. گرچه این بخش از ماجرا آنچنان در چندین پرده پیچیده شده که تنها بیننده هوشمند بدان دست مییابد.

سلاح اتمی کره شمالی
داستان فیلم “جاسوسی که به شمال رفت” از اواسط دهه نود و همزمان با مطرح شدن نظریه ساخت سلاح اتمی توسط این کشور شروع میشود. کره جنوبی به دستور سازمان سیا باید پرده از این راز بردارد. پس انآیاس را مأمور کشف راز میکند.
سرگرد پارک سونگیانگ که یکی از افسران امنیتی کره جنوبیست؛ از سوی مافوق خود مأموریت مییابد در میان سیاستمداران کره شمالی نفوذ کند. اما این کار مستزلم اجرای چند پیش شرط است. اولاً باید از اداره امنیت استعفا داده ، با شرابخواری و قمار، سپس بدهکاری و به زندانی افتادن تمام سابقه خود را خراب کند.
همکاران او در اداره امنیت با ایجاد شایعه برای اجناسی که از کره شمالی وارد پکن میشود؛ تجارت آنها را دچار رکود کرده و ایشان را به فردی صاحب نفوذ نیازمند میکند. سرگرد پارک پس از آنکه تمام مراحل ابتدایی مأموریتش را پشت سر گذاشته؛ در قالب یک تاجر به پکن رفته و به دنبال کالایی ارزشمند برای تجارت میگردد. کم کم توجه مأمورین کره شمالی که در پکن به سرمیبرند را جلب میکند.
پارک باید با مدیر ری که مسئول تجارت خارجی کره شمالی است ارتباط برقرار کرده و با او سر میز مذاکره مینشیند. پارک بالاخره میتواند اعتماد گروه مذاکره کننده را جلب کرده و از او دعوت میشود برای جلسه با رهبر کمونیست آنها به کشورشان سفر کند.
سفر به کره شمالی
پارک در ابتدای ورود به کره شمالی مورد آزمایش دروغسنجی قرار گرفته و خود را تاجری معرفی میکند که سابقاً در نیروی امنیت کره جنوبی مشغول به کار بوده است. پس امکان دیدار با رهبر حزب با او برقرار میشود.
دیدار با کیم سونگایل با موفقیت به پایان رسیده و او که مأمور شده از منطقه یونگبیون گزارش بگیرد، با ایجاد اعتماد در رئیس امنیت ملی برای کشف گورهای خیالی از دوران باستان به این منطقه میرود. مشاهده وضعیت نابسامان و اسفناک مردم او را متأثر ساخته و ارادهاش را بیش از پیش در راه اجرای مأموریتش محکم میکند.
نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری کرهی جنوبی به یکباره تمام برنامههای ان آی اس را تغییر داده و به مافوق پارک دستور داده میشود از او یا همان ونوس سیاه برای ارتباط با سیاستمداران کره شمالی استفاده شود. او به عنوان یک پیک عمل کرده و آنها را سر میز معامله میآورد.
بازی برای فریب مردم
روز برقراری جلسه پارک که میخواهد از آنچه میان سیاستمداران دو کشور میگذرد اطلاع داشته باشد ؛ در اتاق مدیر ری شنود گذاشته و متوجه میشود همه آنها مشغول یک بازی کثیف هستند. بازی خجالتآوری که تنها قربانیانش مردم مظلوم و بیدفاع دو کشورند.
پارک که حالا از تصمیماتش برگشته است، با کمک مدیر ری که تفکری مشابه او دارد؛ برای بار دوم به دیدار رهبر کره شمالی رفته و او را از اجرای عملیات نظامی در کره جنوبی منصرف میسازد. همچنین نقاب از چهره برخی زیردستانش برداشته و آنها را از اعتبار میاندازد.
شکست حزب مطبوع ان آی اس در کره جنوبی، مافوق پارک را بر آن میدارد که با افشای راز او در روزنامهها جایگاه وی را در کره شمالی متزلزل کرده و از این طریق خیانتش را جبران کند. مدیر ری نیز پس از خبریافتن مقدمات عزیمت او به پکن را فراهم کرده و پارک را فراری میدهد.

جاسوسی که به کره رفت
جاسوسی که به شمال رفت برای تمام کاراکترها فضایی تعیین میکند تا به آسودگی فرصت بروز و ظهور خویش را داشته باشند. مهمترین شخصیت فیلم یعنی پارک سونگیانگ، فردیست که مأموریت یافته با نابودکردن سابقهی خود و ظاهرشدن به عنوان یک تاجر پولپرست میان سیاستمداران کره شمالی نفوذ کرده و پرده از راه سلاحهای هستهای این کشور بردارد.
سونگیانگ در ابتدا سراپا اطمینان است و میداند باید برای چه به این جنگ تکنفره وارد شود. او هیچ شکی ندارد که مافوقش خیرخواه مردم است؛ پس به خواست او تن داده و چون و چرا نمیکند. اما وقتی متوجه همدست بودن سیاستمداران دو کشور شده و درمییابد همه آنچه رخ داده تنها یک بازی سیاسی برای در قدرت ماندن است؛ یکباره تغییر موضع میدهد.
تغییر در افکار و اهداف او در سکانس خداحافظی با مدیر ری به کلمات درآمده و خطاب به او میگوید: “من هم مانند تو تنها یک وطن دارم.” انگار هیچوقت کره به بخشهای شمالی و جنوبی تقسیم نشده و آنها ورای مرزهای قراردادی تعیین شده از سوی مستکبرین زمانه، به مردم میاندیشند. نویسنده در این سکانس به خوبی فرصتی فراهم کرده تا سونگیانگ به تکامل شخصیتی خود را به اثبات برساند.
سیاستمداران که به سود میاندیشند
ری میونگوون یا همان مدیر ری نیز یکی دیگر از کاراکترهای اصلی و مورد توجه فیلم است. او در ابتدا سیاستمداری خشک و سرد را به نمایش میگذارد که روباه صفتانه با دیگران رفتار کرده و برخلاف آنچه نشان میدهد هیچ اعتمادی به سونگیانگ ندارد.
میونگوون اما رفته رفته از لاک خونسرد خود بیرون آمده و در چند سکانس پرده از افکارش برمیدارد. او نه مثل رئیس اداره امنیت تنها به سود شخصی میاندیشد و از ثمن معامله میدزدد؛ و نه مانند کیم میونگسوو خود را به سیاستمداران کره جنوبی میفروشد و دست به افشای راز میزند.
مدیر ری همانطور که از منفعتطلبی رئیس اداره امنیت عصبانی شده، از ابراز عقیده بیموقع میونگسوو نیز غمگین میشود. گرچه خود نیز در برخی عقاید با او همسو است. میونگوون نیز در سکانس خداحافظی میتواند به تکامل شخصیتی رسیده و از اوج بیاعتمادی به بیپروایی حاصل از اطمینان میرسد. او از افکارش به سرگرد پارک میگوید و حتی او را که نمونه دیگر از خودش است؛ فراری میدهد.
سیاست دو چهره
یکی دیگر از شخصیتهایی که طی روند داستان موفق به تکامل میشود؛ کاراکتر چوی هاکسونگ است. او که در ابتدا وطنپرستانه به کشف سلاحهای هستهای کره شمالی میاندیشد؛ با متزلزل شدن جایگاه حزب مطبوعش همه چیز را فراموش میکند.
هاکسونگ با زیر پا گذاشتن تمام ارزشها و اهداف گذشتهاش، منفعت شخصی را در نظر گرفته و به سوی دشمنی که تا دیروز با او در جنگ بوده دست دوستی دراز میکند. گویی سیاست چهره او را تغییر داده و از وی تاجری ساخته که حاضر است با ایجاد رعب و وحشت در دل هممیهنانش به هدف خود برسد.
هاکسونگ که در برابر مافوق خود ایستاده و بر به اتمام رساندن مأموریت ونوس سیاه تأکید میکند؛ پس از ورود به هتل هزاره تغییر موضع داده و شخصیت خود را در جهت مخفی تکمیل میکند. کاراکترهای دیگر اما بدون هیچ تغییر و تکاملی به پایان فیلم رسیده و در نقطه پایان قرار میگیرند.

موسیقی زبان داستان
شروع تیتراژ و موسیقی ضرباندار آن بیننده را با فیلمی مهیج که ممکن است او را با حقایقی ورای تصورش روبرو کند؛ مواجه مینماید. در طول فیلم نیز شرایط به همین منوال دنبال میشود و موسیقی زبان روح داستان است که به گونهای متفاوت با مخاطب ارتباط برقرار میکند. بنابراین میتوان انتخاب موسیقی مناسب با ژانر تریلر را یکی از عوامل جذابیت و اثرگذاری این فیلم دانست.
فیلمبرداری “جاسوسی که به شمال رفت” نیز یکی دیگر از نکات برجسته آن است. به طور مثال در سکانسهایی که سرگرد پارک در حال بررسی منطقه یونگبیون است، دوربین شخصیت یافته و خود دست به کشف و شهود میزند. تقسیمبندی کره به شمال و جنوب رنگ باخته و حالا این مخاطب است که از طریق دریچه دوربین نتیجه بازی سیاست بر مردم را به نظاره مینشیند.
دوربین همیشه یک قدم جلوتر از شخصیتها است. چرا که بیننده را از خطراتی که در محیط کمین کرده باخبر میسازد و این امر با کمک به بالاتر بردن هیجان، تأثیر بیشتر و بهتری بر مخاطب میگذارد. نورپردازی قابل توجه فیلم نیز یکی دیگر از موارد حائز اهمیت آن است. بالا و پایین رفتن میزان نور و یا تغییر رنگ آن در مواقع بحرانی، از طرفی بازتاب سردی و بیرحمی فضای کمونیستی کره شمالی همگی در جذابیت فیلم و باورپذیری آن موثر است.
داستانی با ساختار کلاسیک
نکته دیگر فیلمنامه خوب و بیعیب و نقص اثر است که با ساختاری کلاسیک به داستان جلوه داده و به موقع ایجاد تعلیق و در نهایت گرهگشایی میکند. همین امر در قابل فهمکردن تفکرات شخصیتها برای مخاطب نیز بسیار تأثیرگذار بوده و باعث همذاتپنداری مخاطب با آنها میشود.
نقشآفرینی شایسته و در خور توجه بازیگرانی چون هوانگ جونگمین و لی سونگمین و جو جیهون را نیز میتوان یکی دیگر از نکات قوت “جاسوسی که به شمال رفت” دانست. جونگمین در نقش فردی که ابتدا با اطمینان به مافوق تمام سابقهاش را از بین برده و تصمیم به جاسوسی گرفته؛ سپس با فهمیدن اصل ماجرا و سیاستبازی دو طرف خود را خسران دیده یافته، کاملاً باورپذیر است.
سونگمین نیز شخصیتی مشابه او را بازی میکند. با این تفاوت که او مدتهاست به حقیقت پی برده و تنها برای حفظ جان خود و زن و فرزندش سکوت کرده است. او به خوبی توانسته التهاب و اضطراب فردی را به تصویر کشد که اسیر در قفس مجبور به بردگی شده تا شاید از این میان بتواند راهی برای پیشرفت و آرامش هموطنانش بیابد.
جو جیهون نیز در ایفای نقش خود شایسته ظاهر شده است. او کاراکتری سودجو، تندخو و مکار را که پشت نقاب وطنپرستی پنهان شده برای مخاطب باورپذیر کرده است. کارگردانی یون جونگ بین را نیز نباید از قلم انداخت که توانسته این مجموعه را رهبری و به ثمر نشاند.
0 نظر ثبت شده