میزبان (the host) فیلمی است که بر پایه رمانی به قلم استفنی مایر به تصویر درآمده است. بیگانگانی که به زمین حمله کردهاند میخواهند آن را مانند سیارههای قبلی تصرف کنند و این کار را از طریق تسخیر جسم انسانها انجام میدهند. در همین حال انسانی هست که روحش به زانو درنیامده و مسافری که خسته از پرواز هزاران سالهاش در وجود سرکش آن جسم جای گرفته است.
خاطرات، احساسات، تصمیمات، همه و همه باید دو روح را پشت سر بگذارند تا نمود بیرونی بیابند و این کشمکش داستانی را به تصویر میکشد، که حتّی مثلث عشقی آن نیز دو ضلع دارد! با پایانی که شاید لایق مسافر دلرحم داستان است .

نقص فیلم در بیان محتوای کتابهای استفنی مایر
فیلم نمیتواند هیچگاه مسئولیت بیان محتوای کتابهای نویسندهای مانند استفنی مایر را به دوش بکشد و چه بسا در سیر بیانش از مقصود اصلی منحرف میشود، امّا میتوان گفت مایه اصلی هر دو اثر ارزش انسان و بعدی است که معمولا به فراموشی روزمرگیها آن را میسپاریم. خالق اثر چه در این اثر و چه اثرهای گذشته یک سخن اساسی را متذکر میشود: (هیچگاه ظاهر را مبنای قضاوت باطن قرار نده ، حتی اگر آن ظاهر دشمن توست).
فیلم اما به جای پردازش این مفهوم، سیر خود را درگیر یک عاشقانه تکراری کرده است، درحالی که زمان طولانی فیلم میتوانست بهتر از اینها جنبههای مختلف این مفهوم را تصویر کند .
پیام دیگری که کمتر بینندهای شاید متوجه آن بشود، مردن است!. مردن هدفی است که برای آن میتوان مرگ را پیروزی خواند. ابتدای فیلم وقتی ملانی برای آنکه روحش نابود نشود و از عزیزانش محافظت کند خود را از پنجره هتل به بیرون پرت میکند و یا واندا زمانی که حاضر میشود از بدن ملانی بیرون بیاید و از دکتر میخواهد برای آن که به موجود دیگری صدمه وارد نکند او را از بین ببرد.
مفهوم انسانیت
میتوان روح فداکاری را احساس کرد حسی که همه را تحت تأثیر قرار میدهد اما هرکسی قادر به انجام آن نیست. شاید اما بتوان این حس را عاقلانهتر پیش برد، شجاعت بدون آن که دانشی را یدک بکشد حماقت را یادآوری میکند. بنابراین اگر واندا میدانست که میتواند با بودن در بدنی که روحی ندارد به زندگی ادامه دهد، آن پیمان را با دکتر نمیبست .
مهمترین مفهومی که از کتاب برداشت میشود انسانیت است، مفهومی که در کتاب به خوبی به آن پرداخته شده در حالی که فیلم از پرداختن به آن عاجز است. واندا در طی اقامتش با انسانها، عاشق انسانیت میشود و زندگی در زمین را از دیگر سیارات بهتر میداند اما علت آن هیچ گاه بیان نمیشود! چرا زمین بهتر است؟ سوالی که در کتاب با تعاریف واندا از دیگر سیارات و زندگیهایی که تجربه کرده است پاسخ داده میشود، اما در فیلم از این بخش حیاتی عبور شده! شاید اگر اندکی از زمان طولانی فیلم به این قسمت اختصاص مییافت شاهد داستان قابل توجیهتری از علاقه واندا به زمین میبودیم .

حمله بیگانگان از کتاب تا فیلم
فضای خسته کننده فیلم به خصوص از نیمه دوم آن بسیار با فضای هیجان انگیز کتاب متفاوت است. دلهره از حمله بیگانگان به زمین آنچنان که در کتاب است در فیلم دیده نمیشود، گاهاً حتی میبینیم که وجود بیگانگان در زمین خیلی هم خوب است! هوای پاک، طبیعت سبز، غذای رایگان، قرض بیبرگشت یا دارویی که به راحتی تمام بیماریها را درمان میکند. هیچکدام از اینها به نظر ترسناک نمیآیند! پس برای چه انسانها مبارزه میکنند؟
بیان داستان از دید واندا به گونهای فیلم را محدود کرده که شاید این زبان در کتاب باعث هیجان باشد، اما فیلم میتوانست با دید دانای کل هیجان بیشتری را در کالبد خود جای دهد. ابتدای فیلم ما میفهمیم که زمین و تمام شهرها و بناهای اساسی توسط بیگانگان تسخیر شده است. حال چگونه ممکن است که ملانی، جرد و جیمی احتمال دهند که هتل مجللی، آنچنان که لوکیشن فیلم گویای آن است، توسط بیگانگان تسخیر نشده و بیمحابا وارد آن شوند؟! به عبارتی داستان تعقیب و گریزی که در نتیجه آن ملانی میزبان واندا میشود به خوبی پردازش نشده است .
بیگانگانی صلح جو
نقل ابتدای فیلم ما را متوجه میکند که بیگانگان طبیعتی صلح جو، مهربان، قانونمند و آرام دارند که تصمیمات آنی و مخرب نمیگیرند، در حالی که ما در سیر داستان با شخصیت جستجوگر مواجه میشویم که جنگ طلبی و تصمیمات نادرستش تا جایی پیش میرود که همکار خود را در طول تعقیب و گریز انسانها میکشد! کاری که طبق طبیعتش از او بعید است .
شاهد آن هستیم که در فیلم واندا بعد از فرار از گونه خود با ماشین به بیابان که در دل آن مکان استقرار انسانهاست میرسد، اما قبل از رسیدنش به مقصد در اثر درگیریاش با ملانی تصادف وحشتناکی میکند (صحنه فیلم خودرویی را نشان میدهد که چند چرخ میخورد و تقریبا با بدنهای له شده باقی میماند). در این حالت چگونه است که واندا با زخمهایی سطحی از ماشین خارج میشود و حتی تا ساعتها در بیابان دوام میآورد ؟!

استرایدر شخصیتی بیباک
ملانی استرایدر: شخصیتی بیباک، ریسکپذیر، فداکار، احساساتی که اگر بخواهد میتواند بازیگر خوبی باشد. کسی که برای عزیزانش به راحتی خود را قربانی میکند و گاهاً دچار پیش داوری میشود. او شخصیت مبارزهطلب و لجبازی است که دلیل آرام و مهربان شدنش توسط واندا در فیلم مشخص نیست (این در حالی است که کتاب کاملا به آن پرداخته است). ملانی عاشق جرد و برادر کوچک خود جیمی است. برای او که پدر و مادرش را از دست داده محافظت از عزیزانش در اولویت است، کاری که هیچ جا از آن فروگذار نکرده است .
واندر (واندا): شخصیتی آرام، مودب، محافظهکار، مهربان، درستکار، صبور و فداکار است. او کسی است که چهره دشمن و ذات یک دوست را یدک میکشد و کاریزمای لازم را برای ایجاد همزیستی میان انسانها و همنوعان خود دارد. او موجودی هزارساله با تمام خصوصیات یک روح پاک و قدیمی است، هرچند که این جنبه وجودی او کمتر در فیلم نمایان است .
جرد: شخصیتی نامطمئن، بیپروا و یدکی که نمیتوان استقلال آن را متوجه شد، چرا که داستان شخصیت او به عنوان کاراکتر اصلی مرد به تصویر کشیده نشده است. او هر جایی که ملانی نیازش دارد هست و این ضعفی است که بیشتر کاراکترها دچارش هستند .
کاراکترهای فرعی
ایان: شخصیتی آرام، مهربان، منطقی و مانند جرد وابسته به کاراکتری دیگر است. جهش شخصیتی او به عنوان فردی که میخواهد واندا را بکشد به کسی که میخواهد از او محافظت کند توجیه ناپذیر است چه برسد به آن که عاشق او شود، تا جایی که حتی او را به برادر خود ترجیح میدهد .
عمو جب: شخصیتی عاقل، باهوش، خوش بین، معتمد، منطقی و نکته سنج است. کسی که شاید کارهایش از دید دیگران دیوانگی باشد اما بهترین تصمیمها را او میگیرد. عموجب کسی است که سیر داستان را میسازد و به پیش میبرد. کسی که مدیر خوبی است و به دلایلی نامعلوم حمایتگر فوق العادهای برای واندا میشود .
جیمی: شخصیتی معصوم، کنجکاو و باورپذیر که برای روند احساسی داستان وجودش اجتناب ناپذیر است و فداکاریها، دیالوگها و صحنههایی که بر اساس او شکل میگیرند بیشک از بهترین لحظات فیلم محسوب میشوند .
لیسی (جستجوگر): شخصیت منفی داستان که علاقه زیادی به پیدا کردن بازماندههای انسانی و از بین بردن آنها دارد، هرچند که روح انسانی درونش در آخر توسط واندا نجات مییابد و حتی روح بیگانه او نیز بخشیده میشود و به سیارهای دیگر میرود. این شخصیت با نواقصی رو به روست از جمله آن که تضاد زیادی با طبیعت خود دارد .
کایل : برادر ایان و شخصیتی زودجوش و دردسرساز است که گویا برای اثبات روی درستکار شخصیت واندا خلق شده است.

فیلمی که از کتاب جا میماند
فیلم در ژانر علمیتخیلی و رمانتیک جای گرفته است، اما شاید اگر بیشتر بر اساس کتاب پیش میرفت میتوانستیم درونمایههای فلسفی را در آن ببینیم. صحنههای بازگشت به گذشته بسیار بهتر میتوانست پیش برود. برای مثال صحنههایی با بارانهای شدید حقیقتاً قبلل از با احساس کردن فضا آن را مضحک میکند. همچنین میشد در این بازگشتها به خیلی از مسائل مهمتری اشاره کرد، مانند زمین پیش از تصرف بیگانگان و یا داستانی از گذشته جرد یا رابطه ملانی و جیمی با پدرشان.
موسیقی متن آنچنان که باید داستان را همراهی نمیکرد، درک موسیقی از هر صحنه و انتخاب هر گام متناسب با موقعیت و کاراکتر در فیلم به چشم نمیخورد، درحالی که فیلمهای گذشتهای که بر اساس آثار استفنی مایر ساخته شده بودند همگی این فاکتور را به عنوان قویترین آیتم همراه خود داشتند .
نماهایی غیر اصولی
زمانی که بالگرد جستجوگر در اطراف محل استقرار انسانها پرواز میکرد با یک نمای عمومی long shot مواجهیم، بعد از آن که شیشههای بالای مزرعه بسته میشوند گویا بیننده منتظر یک نمای نیمه دور medium long shot است متاسفانه نشان داده نمیشود. شاید بهتر بود جدای از دید جستجوگر، نشان داده میشد که این عنصر غیرعادی چگونه عمل میکند .
صحنهای که جیمی زخمی میشود، تنها نمایی از داس خونی کفایت نمیکند چرا که تا چند لحظه بیننده سردرگم است، چه اتفاقی رخ داده؟! حتی اگر پسرک u1576 بیتابی نمیکند حداقل ساختن صحنهای از برخورد داس با پای او میتوانست هیجان بیشتری به مخاطب منتقل کند .
صحنه دیگری که واندا اولین بار متوجه میشود که انسانها هم سرگرم آزمایشهای خود هستند، پیش از مواجه شدن او با صحنه اتاق، ملانی به او هشدار میدهد که وارد نشود، ملانی که در ذهن وانداست چگونه پیش از ورود او به اتاق متوجه آنچه در آنجا میگذرد شده است ؟!
0 نظر ثبت شده