جامعه انسانی که از دیرباز همیشه با مشکل اختلاف طبقاتی و پیامدهای آن دست به گریبان بوده است، حالا در مدلی بسیار کوچک و مینیاتوری سوار بر یک قطار سریعالسیر توقف ناپذیر، برای بقای خود تلاش میکند. آن هم در شرایطی که بیشتر افراد بشریت در اثر سرما از بین رفتهاند و جمعیت کوچک سوار بر قطار تنها امید بقای انسانها هستند.
با این حال این جامعه کوچک هنوز هم درگیر همان موضوعات همیشگی جوامع ماقبل خود است. هنوز هم جامعه به دو دسته مرفه و بالادست، و فقیر و پایین دست تقسیم میشود. ثروتمندان ساکن قسمتهای جلویی قطار، غرق در نعمت هستند و ساکنین واگنهای انتهایی، کوچکترین ارزشی برایشان ندارند. آنها تنها به بهرهکشی و کنترل آن ها فکر میکنند.
فیلم به نقش حاکمیت و همین طور رهبران مردمی در به وجود آمدن این شکاف طبقاتی میپردازد و شرح میدهد که چگونه حکومتها اوضاع را در کنترل خود نگه میدارند. حاکمیتی که بر پایه پول تشکیل شده است و به بهانه حفظ تعادل سیستم حاکمیتی خود و با اهدافی ظاهراً انسان دوستانه، دست به هر نوع جنایتی میزند که کثیفترین آن زنده نگه داشتن حس امیدواری و پیروزی نهایی در قشر ضعیف جامعه است.
خطابه خانم میسن در ابتدای فیلم و همین طور توجیهات مالک اصلی قطار، ویلفورد، در انتهای فیلم چکیدهای از طرز تفکر واقعی کسانی است که یک جامعه طبقاتی را وجود میآورند و یا از آن محافظت میکنند. همین طور فیلم به ماهیت حقیقی بسیاری از شورشها و انقلابهای مردمی میپردازد و آن را دسیسهای از جانب حاکمیت میداند که با بهرهبرداری از آن، پایههای حکومت خود را محکمتر میکنند.

روایت آخرالزمانی برفی
ما در این جا با یک روایت آخرالزمانی دیگر روبرو هستیم. دنیایی که به دلیل افزایش گاز سوسِوِن در برف و سرما فرورفته و بیشتر انسانهای روی کره زمین از بین رفتهاند. تنها عده کمی از انسانها که زنده ماندهاند سوار یک قطار سریعالسیر هستند. قطاری که همچون کشتی نوح، ناجی تنها بازماندگان بشریت است و هرگز نباید در مسیر خود از حرکت بایستد.
قطار از واگنهای بسیاری تشکیل شده است که اقشار مختلفی از مردم در آن به راحتی زندگی میکنند و تنها واگنهای آخر قطار هستند طبقه پایین این اجتماع کوچک را تشکیل میدهند. آنها وضعیت رقتباری دارند و میخواهند آن را تغییر دهد اما هر اقدامی از طرف آنها برای تغییر موقعیت اسفبارشان و هر نوع اعتراضی با سرکوب بیرحمانه ساکنان بخش جلویی قطار مواجه میشود.
طی هفده سال چندین شورش رخ داده است که همگی شکست خوردهاند. حالا آنها یک جاسوس در بخش جلویی قطار دارند که برای آنها اطلاعات میفرستد و به آنها میگوید چگونه به واگنهای جلوتر نفوذ کنند و اختیار آنها را در دست بگیرند. همین طور او به آنها گفته است که از یک مهندس قطار و دخترش که هر دو زندانی هستند برای عبور از واگنها استفاده کنند.
یک رهبر پیر به نام گیلیام که مشوق آنها برای این شورش است، فرماندهی را به مرد جوانی به نام کورتیس میسپارد. کورتیس که از این نابرابری طبقاتی شدیداً عصبانی و ناراضی است تمام عزم خود را جزم میکند تا خودش را بخش فرماندهی قطار برساند. پس از درگیریهای بسیار و کشته شدن عده زیادی از دو طرف، او به موتورخانه قطار میرسد تا با ویلفورد سازنده و رهبر اصلی قطار روبرو شود. کورتیس در آن جا با حقایقی تکان دهندهای روبرو میشود که باورهایش را به هم میریزد.

چینش سیاه و سفید شخصیتها
اگر چه در ابتدا به نظر میرسد بسته به تعلق شخصیتهای فیلم به طبقه اجتماعیشان چینشی سیاه و سفید در شخصیت پردازی وجود دارد اما با جلو رفتن داستان و در سکانسهای پایانی متوجه میشویم هیچ کدام از اقدامات و رفتارهای شخصیتها آن چیزی نیست که به نظر میرسد.
کورتیس که فرماندهی و برنامهریزی شورش نهایی را بر عهده دارد، باهوش و دقیق است و نمیگذارد هیچ چیز تا رسیدن به هدفش و روبرو شدن با ویلفورد، مانع راهش باشد. او اگر چه به مردمش و کسانی که از او تبعیت میکنند اهمیت میدهد، آن چهره همیشگی از یک فرمانده دلسوز و فداکار را به نمایش نمیگذارد و در پایان هم خود او اعتراف میکند که آدم چندان خوبی نیست. او بیشتر توبهکاری است که میخواهد گذشتهاش را جبران کند و بفهمد چرا چنین سرنوشت تلخی بر آنها تحمیل شده است.

مزدوری در نقش رهبر
گیلیام هم اگر چه به عنوان یک رهبر معنوی، دلسوز و فداکار به نظر میرسد که حتی جانش را در این راه از دست میدهد اما در انتها مشخص میشود او هم چیزی بیشتر از یک آلت دست و یک مزدور گوش به فرمان نبوده است. کسی که سالها با نقابی از انسانیت و اخلاق، سعی در کنترل وضع موجود داشته است.
در مقابل نام گونگ مین سو که به نظر میرسد او و دخترش، دو موجود متوهم، معتاد و خودخواه هستند بهترین نقشه را برای برون رفت از وضعیت موجود دارند. آنها قطار بشریت را از مسیر خارج میکنند تا دنیای جدیدی را با آدمهای جدید بسازند.
ویلفورد به عنوان سازنده و مالک قطار، نمادی از قدرت حاکمیت در جوامع بشری است که معتقد است وجود دو طبقه فقیر و غنی، یک ضرورت و عامل تعادل و در نتیجه موجب بقای بشریت است. او عامل اصلی به وجود آمدن این وضعیت نا به سامان است و گمان میکند میتواند با فدا کردن عدهای، عدهای دیگر را نجات دهد اما اوضاع از کنترلش خارج میشود.
فیلم خوش ساخت برف شکن با یک فیلمنامه قوی، شخصیت پردازی جذاب، بازی خوب بازیگران و موضوعی جالب توجه، بیننده خود را به خوبی تحت تأثیر قرار میدهد. فیلم، ریتم مناسبی دارد و علی رغم فضای محدود و کوچک واگنها، صحنههای درگیری و زد و خورد زیبا و نفس گیر هستند. کارگردان در به وجود آوردن فضایی واقع گرایانه بسیار خوب عمل کرده است و توانسته است تصویر تقریباً کاملی از ذهنیات خود را به نمایش بگذارد.
0 نظر ثبت شده