شاترآیلند فیلمی در ژانر نئو نوآر و تریلر روانشناختی به حساب میآید. فیلمنامه این فیلم توسط لایاتا کالوگریدیس بر اساس رمانی به همین نام نوشتهی دنیس لهان به رشته تحریر درآمده است. کارگردانی این اثر توسط مارتین اسکورسیزی به سرانجام رسیده و با استقبال خوبی از سوی مردم و منتقدین مواجه شده است. این فیلم محصول کمپانی پارامونت و کلمبیا در سال ۲۰۱۰ ایالت متحده آمریکا است. شاترآیلند از نظر میزان محبوبیت جزء ۲۵۰ فیلم برتر IMDB قرار گرفته و فروش خوبی داشته است.
هزینهی این فیلم معادل 80 میلیون دلار بوده اما با فروش 290 میلیون دلاری توانسته جایگاه مناسبی را برای خود پیدا کند. در ابتدا اعلام شد که جزیره شاتر در ۲ اکتبر ۲۰۰۹ اکران میشود. اما بعد از مدتی پارامونت پیکچرز رسماً اعلام کرد که اکران فیلم به ۱۹ فوریه ۲۰۱۰ منتقل شده است. با این تعویقِ اکران فیلم و موکول شدن آن به سال بعد، شاترآیلند شانس خود را در مراسم اسکار ۲۰۰۹ از دست داد. این در حالی بود که گمانه زنیهای بسیاری پیرامون این موضوع مشاهده میشد.
همکاری مجدد اسکورسیزی و دیکاپریو نیز در این اثر میتوانست همچون سه کار قبلیشان یکی از شانسهای مسلم کاندیداتوری اسکار در رشتههای مختلف به خصوص بهترین فیلم/کارگردانی و بازیگر نقش اول باشد.

فیلمی بر اساس رمانی مشهور
فیلمنامه فیلم سینمایی شاترآیلند براساس رمانی به همین نام از دنیس لهین نویسندهی آمریکایی نوشته شده است. این نویسنده یکی از معروفترین نویسندگان نیویورک تایمز شمرده میشود و آثار پرفروشی را در کارنامه خود ثبت کرده است. این داستان یک تریلرجذاب و هیجانانگیز به حساب میآید که همه چیز در آن شبیه یک خواب گنگ و محو است. شاهکار پر از تعلیقی که بیننده را دچار شک و تردیدهای بیشماری میکند و حل معماها را برای او غیرممکن میسازد. نیویورک تایمز این رمان را (به صورت درخشانی اصل) مینامد.
جزیرهی شاتر از کنترل ذهن و پارانویای جنگ سرد CIA حرف میزند. بااینکه کنترل ذهن و تسلط بر انسانها موضوع جدیدی در سینمای ژانر تریلر شمرده نمیشود اما شاترآیلند این موضوع را با روایتی تازه عنوان میکند. معماها و سوالات پی در پی که بیننده را احاطه و محبوس میکنند توانایی دارند از ریزش مخاطبان طی دو ساعت فیلم جلوگیری کنند.
ترکیبی از خواهران برونته و فیلم ربایندگان جسد
دنیس لهین خود در مورد کتابش گفته است که این رمان حاصل علاقه او به رمانهای گوتیک، فیلمهای رده ب و فرهنگ پالپ است. به قول خودش جزیره شاتر ترکیبی است از خواهران برونته و فیلم ربایندگان جسد. این فیلم از استدراج صحبت میکند. تیمارستان مدنظر دنیس جایی است که بیماران به تدریج پذیرفتهاند که هیچ جایی بهتر از آن مکان نمیتوانند بروند و امنیت لازم را ندارند. تمام بیماران از لفظ مشترکی تحت عنوان: « بیرون از اینجا بمباران بمبهای هیدروژنی است» استفاده میکنند. شستشوی ذهنی بیماران طی زمان و با القای بیش از حد موضوعات به مغز آنها صورت گرفته است. هدف مسئولان بیمارستان محقق شده و بر ناخودآگاه بیماران تسلط پیدا کردهاند.
شاترآیلند سعی دارد اهداف مخفی و پنهانی CIA را به تصویر بکشد و مخاطب را از پشت پرده اقدامات آنها آگاه کند. این جزیره هیچ راه فراری ندارد و کسی که به آن وارد شود هیچگاه نمیتواند از آن خارج شود. وجه اشتراک عمیقی بین این ویژگی جزیره و تسلط بر ذهن وجود دارد. زمانی که بر ذهن بیماران تسلط پیدا میکنند، آنها دیگر هیچ راه گریزی نخواهند داشت و در جزیره ذهنی مورد نظر روانپزشکان زندانی میشوند.

نقش پر رنگ معما در داستان
شاترآیلند را میتوان یک داستان معمایی بالقوه و بالفعل دانست. هسته این معما حساب بزرگی بر روی هوشمندی مخاطبانش باز کرده است. تنش داستان از کشمکش بین «چیزی که اتفاق میافتد» و «چیزی که به نظر میرسد اتفاق افتاده» سرچشمه میگیرد. نویسنده تناقضی را مطرح میکند و مخاطب را چالش میکشد.
داستان از صحنهای که تدی و چاک بهواسطهی خیس شدن لباسهایشان ناچار به تعویض لباس و پوشیدن لباس کارکنان تیمارستان میشوند به صورت جدی آغاز میشود. این تعویض لباس اولین قدم برای همشکل شدن و پذیرش محوریت تیمارستان به صورت ناخودآگاه برای تدی طرح میشود. همرنگ شدن در قدم اول مخاطب را آماده ماندگاری در جزیره میکند. لحظه به لحظه همراهی چاک بیشتر زیرسوال میرود و بیننده از دیدگاه سطحی یک همکار ساده برای تدی فاصله میگیرد و نسبت به او حساس میشود. چاک به تدریج موضع خود را روشنتر میکند و بر هیجانِ گسِ داستان میافزاید.
جزیره آیلند فیلمی روانشناسی
جزیره آیلند از سری فیلمهای روانشناسی با محوریت سواستفاده از بیماران روانی و استفادهی ابزاری از آنها توسط سیاستمداران و پزشکان مادیگرا میباشد. اوایل فیلم و لحظهی ورود تدی و چاک به بیمارستان لبخند بیماری که در حال جارو کشیدن است اما پاهایش با زنجیر بسته شده شدیدا آزار دهنده است. برخی اتفاقات حاکی از عدم رعایت حقوق بیماران روانی و پایمال کردن ارزش انسانی آنها توسط افرادی با ادعای کمک به آنها است. جملهای که روی تابلویی نزدیکی ورودی تیمارستان زده شده تقاضای احترام به انسانیت را لطیفتر عنوان میکند. متن تابلو میگوید:« ما را به خاطر بیاورید، ما هم زندگی کردیم، عشق ورزیدیم و لبخند زدیم.». این متن به حدی عمیق است که از همان ابتدا حس ترحم بیننده را برمیانگیزد و او را برای روبهرویی با واقعیاتی تلخ آماده میکند.
اولین سوالی که داستان برای ما مطرح میکند فرار راشل بدون کمک و ناپدیدی او بعد از فرار است. سوال با اینکه ذهن مخاطب را به شدت درگیر میکند اما یک نشانه برای حل سوال بعدی در داستان دوم هم به حساب میآید. نویسنده در حقیقت از ترفندهای مختلفی برای پیچیدهتر کردن ماجرا استفاده میکند و با هوشمندی ثمرهی آن را هم میبیند. با اینکه نشانهها ممکن است برای کسی که با انواع پیرنگهای معمایی آشنایی دارد قابل حدس باشد اما سبک داستانپردازی به حدی مهیج و گیراست که جزئیات را جذابتر و رازآلودتر عنوان میکند و افت نخواهد داشت.
پیرنگ انتقام
پیرنگ معمایی این داستان در مرز باریکی با پیرنگ انتقام قرار گرفته است. حکایتِ یک داستان اسرارآمیز و معماگونه که به واقع در بردارنده دو داستان در یک داستان است. داستانی اتفاق افتاده و داستانی که به نظر میرسد اتفاق افتاده مانند پردهای قصه را در بر گرفته است. عناصر غافلگیری و دوپهلوییِ اتفاقات بااینکه خبر از ماجرایی عجیب میدهند اما در عین حال اتفاقات را از بیرون و از نگاه کارمندان تیمارستان به صورتی معمولی و پیشپا افتاده نشان میدهند. این ماجرا یک نوع پیرنگ فیزیکی است، چون تمرکز آن روی اتفاقاتی است که باید ارزشیابی، تعبیر و تفسیر شوند.
ماهیت اتفاقات پیش آمده همانی نیست که ظاهرشان نشان میدهد. نشانهها در اتفاقات پنهان است. جواب، واضح و مشخص نیست اما چون قابل حدس است نیاز به هوشمندیِ زیاد و توانایی فریب دادن بیشتر بیننده دارد. در مرکز راز این داستان یک تناقض وجود دارد. مخاطب از ابتدا با تدی پیش آمده و حرفهایش را باور دارد اما تناقض زمانی پیش میآید که خودش هم اعترافاتی میکند و باورهای بیننده را از بین میبرد. رازها به شدت بر قانون«روابط علت و معلولی را تصادفی جلوه بده» متکی هستند.
فلاشبکهای رویایی
اولین مرحله دراماتیک در این داستان فلاشبکهایی است که در قالب رویا به زندگی تدی زده میشود. فلاشبکهایی که تنها از عشق وافر تدی به همسرش سخن میگوید و جایگاه او را برای مخاطب بالا میبرد. تدی از رازهای پنهانش با چاک حرف میزند و حس اعتماد بین بیننده و چاک ایجاد میشود. پس از آشکار شدن شخصیت واقعی چاک تمام اتفاقات گذشته برای مخاطب معنا پیدا میکند و احساس رکب خوردن به او دست میدهد.
دومین مرحله دراماتیک شامل همان ماجراجوی است که تدی برای برای پیدا کردن راشل در تیمارستان انجام میدهد. این مرحله برای شناسایی هویت شخصیتها لازم است. پرده دوم در قالب دومین مرحلهی دراماتیک این پیرنگ پیش میرود. معما، کلیات خود را در اولین مرحله دراماتیک و جزئیاتش را در دومین مرحلهی دراماتیک عرضه میکند. اکنون زمان حل کردن معماست. سومین مرحلهی دراماتیک زمانی است که تدی نشانهها را کنار هم قرار میدهد و برای فهمیدن آخرین قسمت ازین زنجیره به فانوس دریایی میرود.
نویسنده در انتها به بیننده سیستم بازیای را ارائه میکند که نامعلوم است و شاید هیچ پاسخ قطعی نداشته باشد. تدی با جملهای فیلم را به انتها میرساند که شک و تردید را دوباره به دل مخاطب میاندازد. با اینحال مخاطب عام، جوابهای قطعی را ترجیح میدهد و دوست دارد معماها حل شوند. پایان باز این داستان مخاطب را تا مدتها درگیر خودش میکند و فراموشی داستان را غیرممکن میسازد. شاید بتوان گفت این نوع پایانبندی عمر جاودانهای به اثر میدهد و نشانی از هوشمندی نویسنده را با خود به همراه دارد.

داستان تلخ جنگ
تدی دنیلز، کاراکتر اصلی این فیلم که داستان حول محور زندگی پس از جنگ او شکل گرفته است. او در جنگ جهانی دوم برای کشورش جنگیده و حالا دچار اختلالات روحی شده است. تدی به صورت مداوم تصاویری از جنگ و کشته شدگان را در ذهنش مرور میکند. مشکلات جسمانیاش شدت یافته و بر آسیبهای روحیاش افزوده شده است. این نوع اختلال در علم روانشناسی مشهور است به “اختلال استرس پس از سانحه”. تدی پس از پایان یافتن جنگ، مارشال آمریکا میشود اما برای تحمل فشار روحی خود به نوشیدن الکل روی میآورد. دنیلز به شدت شیفته همسر خود دولاتریس است. توهمهای رهنشان و آرامش دهنده ذهن او تماما با کاراکتر دولاتریس ساخته و پرداخته شده است.
چاک کاولی در نقش همکار تدی که از سیاتل انتخاب شده و به عنوان شخصیتی جدید معرفی میشود. او تمام خصوصیات یک همکار و دوست مورد اعتماد و دلسوز را از خود نشان میدهد اما در ادامه مسیر شخصیت اصلی او آشکار میشود. با عیان شدن جایگاه چاک و نقش او به عنوان پزشک معالج تدی داستان وارد فصل جدیدی میشود. بیست دقیقهی انتهایی داستان رازهایی را عیان میکند و جابجاییهای شگرفی را در نوع نگاه به کاراکترها شکل میدهد.
سایر شخصیتهای داستان از قبیل دکتر ژرمی نیرینگ با اینکه روند ثابتی را دنبال میکنند اما در کنار هم قرار گرفتن قطعات پازل هر دو داستان بسیارکمک کننده هستند. کاراکترهای چاشنی بخش در صحنههای مختلف حضور دارند علیالخصوص لبخند زنی که در بدو ورود تدی به تیمارستان با نمایی نزدیک نشان داده میشود. نگاه گیرا و رعبانگیز زن به مخاطب نوید یک داستان جاندار را میدهد.

نورپردازی سکوی پرش فیلم
جلوههای ویژهی این فیلم شدیدا مورد توجه بیننده قرار میگیرد. صحنههایی که خشم طبیعت را به تصویر میکشد بر ناآرامی داستان افزوده و فرکانس موج سینوسی داستان را افزایش میدهد. اصلیترین اتفاقات فیلم در تشویشهای طبیعت رخ میدهد. بارش بارانهای سیلآسا، بادهای خشن و دریای متلاطم تماما سعی دارد تنش را به بیننده القا کند.
نورپردازی به عنوان سکوی پرتاپ فیلم شناخته میشود. از به یاد ماندنیترین نورپردازیهای این فیلم میتوان به صحنه حضور تدی در ساختمان c اشاره کرد و زمان ملاقاتش با یکی از زندانیها که تکنیک over expose استفاده میشود. زندانی تاریک که تنها روشنایی آن چوب کبریتهایی است که تدی آتش میزند. هر کبریت که در تاریکی محض زندان روشن میشود نوعی نماد و سمبل است. نمادی از رسیدن به نور و رسیدن به آزادی را به تصویر میکشد.
میزانسن نقطه قوت اثر
قدرتمندترین سکوی پرتاب این فیلم میزانسن آن است. رابطهی میان دوربین، صحنه و بازیگر به حدی تمام و کمال شکل گرفته که نمیتوان ضعفی در آن پیدا کرد. دیکاپریو به شدت با دوربین آشناست و لحظههای طلایی و تعیین کننده را به خوبی میشناسد. بازی او در این فیلم به حدی باورپذیر و بینقص است که حتی بیننده هم روندی به غیر از پذیرش حرفهای تدی را غلط میپندارد و انتهای داستان را نمیپذیرد. مخاطب تدی را برحق میداند و پایان را برخلاف واقف بودن به مشکلات روانی تدی نادرست میداند و امیدوار به ادامه یافتن داستان تا انتهای تیتراژ منتظر مینشیند.
موسیقی فیلم در صحنههای مختلف و حساس از یک ریتم و ضربآهنگ خاص پیروی میکند. هارمونی ثابت، تکرار موتیفهای کوتاه و تاکید بر ریتمهای متناوب و منظم سبک روانپردازانه فیلم را حفظ کرده و مخاطب را به لایههایی عمقتر از ماجرا هدایت میکند.
0 نظر ثبت شده