زیبای خفته روایتی است که کودکی را به یاد میآورد با تمام خیالهایی که رنگهای زیبای سه پری مهربان را میدزدیدند و بر فراز آسمان پرواز میکردند. حال از دل تاریک قصه روایتی دیگر ما را با دنیای افسانهها پیوند میدهد.

اعتماد پایه اصلی خانواده
فیلم تأکید زیادی بر مفهوم خانواده دارد و اعتماد را پایه اصلی آن میداند. عدم اعتماد آئورا به ملفیسنت باعث میشود که حرف او را باور نکند و در دام ملکه گرفتار شود. حقیقت آن است که خانواده علاوه بر اعتماد نیازمند آن احساس عمیقی است که میان آئورا و ملفیسنت شاهد آن هستیم. احساسی که در انتهای فیلم ملفیسنت را به مادری واقعی در قلب آئورا تبدیل میکند.
مادری که به معنای واقعی فداکار است و در بخشیدن فرزند خود و کمک به او تردید نمیکند. هر دو فیلم ملفیسنت نشانگر احساس و عشق مادری است که میتواند ناممکنها را ممکن کند. پرنسس قصه ما بیش از آن که منتظر پرنس خود باشد، در انتظار کسی است که او را همچون فرزند خود پرورده و از او محافظت کرده است. این عشق مادرانه است که فیلم را به دقایق زیبایی بدل میکند. دقایقی که بیننده از آنها لذت میبرد.
عشق و صلح
ناجی ملفیسنت به او میگوید: “از تو میخواهم تمام خشم و درد خود را در آغوش بگیری و از آن استفاده نکنی. اینگونه واسطهای برای برقراری صلح میان ما و انسانها شوی.” او در حقیقت میخواهد آتش نفرت را خاموش کند و میداند صلحی که با جنگ حاصل شود محکوم به نابودی است. ملفیسنت نیز با عشق و صلح بیگانه نیست. هرچند انسانها او را زخمی کردهاند، اما زخمها برای او به اندازه دخترش ارزش ندارند. گرچه که بر خلاف این موضوع اذعان کند.
جملهای در انتهای فیلم گفته میشود که با ارزش است: “طلسمها تمام نمیشوند، نابود میشوند.” طلسم، نفرت، خشم همگی عامل نابودیاند، اگر نابود کنند، تمام میشوند اما اگر تیرشان را برای نیستی خود پرتاب کنند، از میان خواهند رفت و اینگونه ویرانی در کار نخواهد بود. به عبارتی تیر نفرت باید نابودگر حس نفرت و انتقام درون انسان باشد، نه تیری بر قلب و روح دیگری.
برای همین است که طلسمها تنها به دست کسی نابود میشوند که آن را ساخته است. چرا که نیروی نفرت آن شخص محرک آن طلسم است و نفرت یا به انتقام ختم و تمام میشود و یا توسط خود شخص با نیروی خیر نابود میشوند.

عشق همیشه ختم به خیر نمیشود
ملفیسنت حالا عشق به دخترش را در سینه دارد اما هنوز هم از احساس آن میترسد و در موقعیتهای زیادی این ترس را بیان میکند: “عشق همیشه ختم به خیر نمیشود.” “افراد زیادی هستند که قربانی معصومیتشان میشوند. مطمئنم گونه شما(انسانها) موافق باشند.” حقیقت این است که ملفیسنت از تجربه خود در جوانی ضربه سختی خورده و همین او را به شدت رنجانده تا آنجا که هنوز هم از احساسش میترسد. او آئورا را به خاطر تجربه تاریک خود، از عشق منع میکند و نگران است او نیز معصومیتش را در این راه ببازد و شادیاش را از دست بدهد.
زمانی که ملفیسنت همراه آئورا برای ملاقات با دربار آماده میشود، آئورا به او شالی میدهد تا با آن شاخهای خود را بپوشاند. این حرکت نمادین نشان میدهد که آئورا از هویت مادرخوانده خود شرمنده است و قلباً ملفیسنت را هنوز یک مادرخوانده میداند نه مادری واقعی. اما در مقابل، ملفیسنت با پذیرش خواسته آئورا نشان میدهد که او برایش کم از دختر خود ندارد و هرکاری برای شادی او انجام میدهد حتی اگر مخالف خواست قلبیاش باشد.
تبعیض نژادی
داستان با در نظر گرفتن دو سرزمین در همسایگی یکدیگر و تفاوت نژادی آنها میخواهد پایههای تبعیض نژادی را از بین ببرد. جنگهای خونین و تعصبات و روایاتی دروغ که میان دو نژاد تفرقه، جدایی و دشمنی را به ارمغان آورده باعث شده تا مفهوم همزیستی برای ساکنین دو سرزمین بسیار دور از دسترس به نظر برسد. در صورتی که انتهای داستان ثابت میکند، اینگونه نیست. “زادگاه معرف ما نیست بلکه عشق معرف ماست.”
جلسهای که در آن ملفیسنت و آئورا به آن دعوت شدهاند و در انتهای آن ملکه با سخنان خود ملفیسنت را به خشم میآورد چگونه میتواند در نظر آئورا جلوه نکند؟! به وضوح ملکه قصد دارد با سخنانش ملفیسنت را عصبانی کند. آئورا بدون توجه به سخنان ملکه تنها ملفیسنت را مقصر میداند. این با شناخت و رابطهای که میان آئورا و ملفیسنت شکل گرفته در تضاد است.

ملفیسنت از نگاهی نو
ملفیسنت(Maleficent): اهریمنی که برای نخستین بار در داستان کلاسیک زیبای خفته شاهد او بودیم. در روایت قدیمی ملفیسنت جادوگری بود که به سبب کینهاش نسبت به شاه استفن دخترش را نفرین کرد تا در سن 16 سالگی با زخمی که دوک نخ ریسی در دستش ایجاد میکند، بمیرد.
سه پری مهربان که هدایایی از جمله زیبایی و صوت خوش را به پرنسس اهدا کرده بودند به عنوان آخرین هدیه جادویی را به پرنسس هدیه میدهند که ناجی زندگی او باشد. جادویی که میگوید پرنسس به جای مرگ، به خواب عمیقی فرو رود و تنها با بوسه عشق حقیقی برخیزد. در آن داستان ملفیسنت توسط فیلیپ که پرنس سرزمین همسایه است کشته میشود و آئورا با بوسه او از خواب بر میخیزد.
اما در این داستان با دیدی متفاوت به ملفیسنت نگاه شده و او را به شخصیتی خاکستری، قابل ترحم و در عین حال پرشکوه بدل کرده است. نفرین ملفیسنت به علت ستم عظیمی است که شاه استفن برای به دست آوردن پادشاهی به او روا داشته و با این وجود ملفیسنت عاشق دخترکش میشود و به محافظ درجه یک او تبدیل شده و تا مادرخوانده شدن پیش میرود.
عشق میان ملفیسنت و آئورا
خود ملفیسنت نیز طلسم را باطل میکند و عشق میان او و آئورا زندگی زیبایی را برای هر دوی آنها به ارمغان میآورد. حال ملفیسنت برای دخترش حاضر به انجام فداکاری است و به شخصیتی محبوب تبدیل شده است.
آئورا(Aurora): پرنسس محبوب دیزنی، معروف به زیبای خفته است. او که بعد از شکستن طلسم از خواب برخواسته و ملکه خلنگزار شده با شادی و نشاط بر سرزمینش حکمرانی میکند. او بسیار مادرخوانده خود را دوست دارد اما هنوز آنقدر به او اعتماد نکرده تا با قبول هویت واقعی ملفیسنت او را به عنوان مادر حقیقیاش دوست بدارد و به او احترام بگذارد.
آئورا هنوز بیتجربه اما شجاع است. معصومیت او مانع از آن میشود که نیرنگها را درک کند. در نهایت او به ملفیسنت اعتماد میکند و با احساس عمیقش نسبت به جادوگر قصه و فداکاریهایش، ملفیسنت را مادر میخواند.

قابل پیشبینی اما حماسی
ایرادی که میتوان به داستان وارد کرد قابل پیش بینی بودن آن است. این خصوصیت باعث میشود گاهاً گذر زمان در فیلم باعث خستگی مخاطب شود. برای مخاطبی که داستانهای دیزنی را دنبال کرده است برنده شدن قهرمان اصلی داستان و پایان حماسی، خصوصیتی است که هیچ گاه تغییر نمیکند. هرچند فیلم با تصاویر زیبا و فضاسازیهای ماهرانه سعی در سرگرم کردن مخاطب دارد اما واقعیت این است که با شکستن خط داستان و نداشتن هیجان لازم برای ادامه داستان، فیلم تنها دچار پراکندگی شده است.
ورود شخصیتهای جدید هرچند به زیبایی عملکرد دیزنی باشند اما اگر پرداخت نشوند تأثیرگذاری خود را از دست میدهند. رسم دیگری که به تازگی وارد دیزنی شدهاست توجیه اعمال شخصیتهای منفی داستانهای معروف است. رسمی که چندان جالب به نظر نمیرسد. اگر بخواهیم شخصیت سیاه قصه را به زور خاکستری کنیم جز لکههای سرگردان نتیجهای ندارد.
بیشک آنچه فیلم را دیدنی میکند بازی آنجلینا جولی و ال فانینگ است. این دو چنان درکنار هم ترکیب زیبایی را تشکیل میدهند که بیننده هر لحظه منتظر است تا کنار هم باشند. هرچند که این لحظات در فیلم اندک است. اما با این وجود رابطه زیبای آنها را به تصویر کشیده است.
شاهکار طراحی لباس
الن میروجنیک طراح لباس این فیلم با شاهکارهایی که به نمایش درآورده یکی از عللی است که بیننده را به تماشای این فیلم وا میدارد. او که به خاطر طراحی لباس این فیلم جایزههای زیادی را از آن خود کرده، به گونهای در کار خود دقیق است که تنها از روی لباسها میتوانیم به فضای خیالپردازانه فیلم پی ببریم.
جلوههای ویژه همانگونه که از والت دیزنی انتظار میرود اعجاب برانگیز است. به گونهای که در اکثر مواقع بیننده نه به خاطر داستان بلکه به سبب جلوههای ویژه جذب دیدن فیلم میشود. انتخاب میشل فایفر به عنوان شخصیت منفی فیلم، همانند انتخاب آنجلینا جولی و ال فانینگ توانسته به غنای فیلم کمک کند. او با سبک بازیگری خاص خود تصویر قابل قبولی از یک ملکه و ضدقهرمان ارائه میکند.
0 نظر ثبت شده