عشق و هیولاها در رده سنی نوجوان طبقهبندی میشود. این فیلم در ژانر ماجراجویی و کمدی قرار میگیرد و نوعی علمی تخیلی و پساآخرالزمانی هم به حساب میآید. ماجرا با یک روایت خطی بیان میشود و دارای ترتیب زمانی هستند. این اثر یکی از نمونهها خوب ژانر ماجراجویی در سال 2020 عنوان میشود.
شروع پروژه ساخت عشق و هیولاها در سال 2012 کلیک خورد. این پروژه چندین سال طول کشید تا سرانجام در اکتبر 2018 اوبراین و سپس متیوز به این فیلم پیوستند. چند ماه بعد با اضافه شدن سایر بازیگران به اعضای این پروژه، تیم نهایی تشکیل شد و گروه برای آغاز فیلمبرداری به استرالیا سفر کردند. فیلمبرداری این فیلم از مارس شروع شد و تا مه 2019 ادامه پیدا کرد.
ابتدا قرار بود این فیلم به صورت تئاتریتیکال توسط پارامونت پیکچرز در فوریه 2021 اکران شود اما به دلیل همه گیری COVID-19 استودیو تصمیم گرفت فیلم را به صورت دیجیتالی از طریق ویدئو منتشر کند. سرانجام در 16 اکتبر 2020 اکران عمومی شد و توانست نظرات مثبت منتقدین را به خود جلب کند.

پساآخرالزمانی تینیجری
عشق و هیولاها به نویسندگی برایان دافیلد و متیو رابینسون یک ماجراجویی کمدی شمرده میشود. این فیلم در رده فیلمهای تینیجری یا نوجوانانه قرار میگیرد. پسری که والدین خود را از دست داده و حالا سعی دارد زندگی مستقل خود را عینیت ببخشد.
بدنه اصلی ماجرا از یک جستجو و سفر برای رسیدن به یک عشق نامطمئن سخن میگوید اما در حقیقت مسیری برای رسیدن به عقلانیت شمرده میشود. جو با توهمات خود به سمت دختری حرکت میکند که فکر میکند او هم سالها با فکر به این عشق زندگی کرده است. جوئل دچار نوعی انتظار از ایمی شده است و هیچ گزینه دیگری را بررسی نمیکند. او نماد یک انسان تنهاست که هیچ گزینهای به غیر از فکر کردن به ایمی، عشق 17 سالگیاش، ندارد.
شاید بتوان مداومت به این عشق را از روی ناچاری و نبود گزینههای دیگر در نزدیکی جو دانست. چون او تنها فرد مجرد پناهگاه خود میباشد. جو از نظر روانشناسی احتیاج به هدف دارد که بتواند به بوم زندگیاش رنگ بپاشد. او این هدف را در رسیدن به ایمی قرار میدهد و برای رسیدن به او از موانع بسیاری عبور میکند.
سفری شاداب به دنیای هیولاها
چالشهای پیشروی سفر جوئل نوعی سختی انتخاب شده به حساب میآید که باعث احساس نشاط در روحیات جو میشود. همچون ورزش که سختی انتخاب شده برای سلامتی بدن به حساب میآید و موجب درد عضلانی میشود. این سختی انتخاب شده در قالب سفری مخاطرهآمیز به دل هیولاها مطرح میشود. مسیری که جو با بیخوابیها، بیغذاییها و تنهایی و اضطراب پشتسر میگذارد.
در نهایت جوئل با تحمل این سختیهای انتخاب شده به یک لذت و فرح درونی میرسد که باعث میشود او نسبت به خودش حال بهتری پیدا کند. حال خوب او واقعیتر از زمانی که در توهم ایمی بود عنوان میشود.
جو حالا توانایی مبارزه با هیولاها و نجات بشریت را در خود میبیند و دیگران را هم به این راه دعوت میکند. به بیانی دیگر او در حکم پیامبر یک انقلاب برای رسیدن به آزادی انسانها شناخته میشود و ساکنین پناهگاههای دیگر را به این راه دعوت میکند.

قرار است بخندیم یا هیجان زده شویم
با شروع فیلم موشنگرافیکها و نقاشیهایی از اتفاقاتی که برای دنیا رخ داده میبینیم. نوع روایت رخدادها با اینکه از جهشها و تغییرات ناهنجار صحبت میکند اما همزمان با طنز ظریفی سطح نگرانی مخاطب را تقلیل میدهد و او را بیشتر به یک کمدی تخیلی دعوت میکند. موشن گرافیک با تصاویری از پناهگاه جوئل پایان مییابد و وارد محل اختفای آنها میشود. دقایق اولیه داستان به سبک زندگی جدید انسان در عصر جهشیافتهها اشاره میکند. نوعی زندگی صمیمی و سخت با انسانهایی مسئولیتپذیر حاصل این رخداد قلمداد میشود. صحنه در آغوش گرفتن کودک، دوشیدن شیر گاو، آشپزی، پرورش گیاهان خوراکی و… همگی نشانههایی از بقای امید در میان آنها شمرده میشود.
فیلم با کاتهایی از زندگی عاشقانه تمام اعضای پناهگاه، سعی دارد احساس تنهایی را در کاراکتر اصلی خود جو نشان بدهد. او تنها فردی است که توانایی استفاده از سلاح برای مبارزه با هیولاها را ندارد و نمیتواند برای گروه عنصری مفید تلقی شود. او دچار احساس سرباری و بیمصرفی شده است. همین حس به عنوان سکوی پرتاپ، جوئل را به سمت مستقل شدن و خوداتکایی سوق میدهد. عبور جو از این مرحله تا حدودی بیانگر دوره انتقال او میباشد.
در جستجوی بلوغ
استقلال و اثبات تواناییهای ذاتی به عنوان یک تمایل طبیعی بهشمار میرود. عشق و هیولاها را میتوان در مرز مشترکی از پلاتهای تغییر، بلوغ و جستجو دانست. جوئل در روند داستان در حال تبدیل شدن به شخصیتی است که اکنون در حال روایت گذشته است. پیرنگِ تغییر در این داستان شخصیت محور است. تغییری که قهرمان داستان در نتیجهی کنش با ایمی در شخصیت خودش احساس میکند. بعد از اتفاق تغییر دهنده، شاهد تاثیرات اولیه آن خواهیم بود. کنش، واکنش؛ علت، معلول. شخصیت قهرمان، تغییرش را آغاز میکند و این یک پیرنگ فرآیند به حساب میآید.
ما تغییرات قهرمان را هنگام تبدیل شدن از یک فرد با شخصیتی وابسته به یک فرد مستقل و بااعتماد به نفس دنبال می کنیم. برای قهرمان داستان در یک پیرنگ تغییر، امری طبیعی محسوب میشود که درسهایی را بیاموزد که انتظار یادگیری آنها را نداشته است.
جوئل با رسیدن به ایمی و فهمیدن اصل ماجرا نه تنها احساس رضایت از رسیدن به هدف نمیکند؛ بلکه بیشتر از قبل احساس ناراحتی میکند. هیچ چیز درست به نظر نمیآید. تمام جزئیاتی که با وضوح برای خود ساخته و پرداخته بود حالا ناپدید شده است. هدف او به یک کار پوچ و بیحاصل تغییر هویت داده و جو برد صددرصدی خود را به عنوان یک باخت به حساب میآورد. او پس از آگاهی از ماجرا، طعم حماقت و رویاپردازیهای غیرواقعی خودش را بیشتر درک میکند. این رویداد شخصیت قهرمان داستان را بزرگتر میکند و تا حدودی میتوان گفت پیرنگ بلوغ تاثیر خود را بر داستان میگذارد.
سفری برای پیدا کردن خود
پیرنگ جستجو محور اصلی داستان را تشکیل داده است. این پیرنگ از خیلی جهات به پیرنگ ماجراجویی شباهت دارد. برخلاف پیرنگ ماجراجویی در این پلات از ابتدا تا انتها، تمرکز روی شخصی است که سفر میکند. جو به عنوان قهرمان داستان به دنبال دوست دختر خود، ایمی، میگردد. به گونهای که اگر هدف این جستجو را از داستان بیرون بکشیم، اسکلت داستان فرو خواهد ریخت. قهرمان پیرنگهای جستجو در انتهای داستان دچار نوعی بلوغی و تغییر میشوند و با ابتدای داستان بسیار متفاوت خواهند بود. آنها دائما به دنبال کاوش، جستجو و حرکت هستند.
جو در این داستان مانند تمام قهرمانهای پلاتهای جستجو محور، از محل زندگی خود حرکت را آغاز میکند و در نهایت دوباره به همان مکان اولیه باز میگردد. هدف این سفر در حقیقت فرای یک جستجوی عادی نشان داده شده و با ظهور نوعی خردمندی در قهرمان داستان عیانتر میشود. جوئل در هیبت قهرمانی به پناهگاه خود باز میگردد که حالا از شخصیت قبلی خود بسیار فاصله گرفته و در طول سفر عاقلتر شده است.
داستان با روایتگری جو آغاز میشود. این شیوه مقدمه چینی برای داستانهای تینیجری با محوریت علایق نوجوان تا حد قابل قبولی میتواند مخاطب جذب کند و رابطهی نزدیکتری با آنها برقرار کند.
قهرمان و همسفران راهی میشوند
پرده اول این فیلم تعیین کننده است. جو برای دستیابی به هدف خود پناهگاه را ترک میکند و بهتنهایی شروع به کشف بهترین مسیر برای رسیدن به مقصد میکند. این پرده محلی است که داستان، کاراکترهای حامی را همسفر قهرمان میکند. اضافه شدن بوی و دو همسفر دیگر موجب میشود تا مخاطب بتواند تمرکز بیشتری روی قهرمان داستان پیدا کند و بهتر شخصیت او را بشناسد. نوع کنش قهرمان داستان با همسفران باعث پیدا شدن نقاط ضعف او و جبران آنها به کمک دوستان هممسیرش میشود.
بهترین قسمت داستان نقطهای است که ایمی به جوئل جواب منفی میدهد و جو نسبت به تفکر سطحی خود دید کاملی پیدا میکند. انگیزه دوم جوئل بعد از واقف شدن به قدرت درونی خود و رسیدن به آگاهی و شناخت ذهنی شکل میگیرد. هدف بعدی او نجات جهان است. انقلاب گستردهای که به جهت آزادی و پس گرفتن دنیای انسانها از هیولاها به رهبری جوئل شکل میگیرد.
عنوان دراماتیکترین سکانس را میتوان به دو سکانس نسبت داد. اولین سکانس مربوط به ملاقات جوئل و ربات هوشمند(میویس) است. لحظهای که او باطری خودش را به جو میدهد و به برقراری خط ارتباطی ایمی و جوئل کمک میکند. سکانس دوم مربوط به نیمه دوم داستان است، جایی که بوی برای گرفتن لباس صاحب قبلیاش خود را به خطر میاندازد.

آسیب دیده و تنها
جوئل پسری 24 ساله است که پدر و مادر خود را از دست داده و با یاد تنها فردی که از گذشتهی خود باقی مانده زندگی میکند. او نماد شخصیتی آسیب دیده و تنهاست که فشار روحی بزرگی را متحمل شده است. بازماندگان حادثه حمله هیولاها جمعهای کوچکی را تشکیل دادهاند و مانند افراد یک خانواده با هم تعامل میکنند. جو به عنوان جوانترین فرد این پناهگاه مورد حمایت خاص سایر اعضا قرار گرفته است. این نوع حمایت به شدت مشابه حمایت والدینی است که نگران فرزند خود هستند و او را از رویارویی با اتفاقات جدید باز میدارند.
جوئل حالا به سنی رسیده که نیاز دارد لذت مورد تایید بودن و برنده شدن را بچشد. حقیقت ماجرای رسیدن به ایمی، ریشه در نیاز او برای اثبات تواناییهایش در مقابله با مخاطرات دارد.
او به دنبال رسیدن به اعتماد به نفس و خوداتکایی است. جملهای که جو در ذهن خود آن را مرور میکند بسیار بر این دیدگاه اثرگذار است ؛ او دوست دارد ایمی دوباره عاشقش شود اما این بار به علت حس تحسینی که نسبت به جو پیدا خواهد کرد.
نقطه عطف خودباوری جو زمانی اتفاق میافتد که او بر ترس خود غلبه میکند و کاری که نتوانست برای والدینش انجام بدهد را برای بوی انجام میدهد. نجات جان بوی به او شهامت روبهرو شدن با هیولاها را میدهد و او را به قهرمانی واقعی نزدیکتر میکند.
جوئل به عنوان کاراکتر اصلی این داستان نقش محوری را ایفا میکند. بازی بینظیر دیلان ابرایان توانسته رشد صعودی شخصیت جو را از ابتدا تا انتهای فیلم به خوبی نشان بدهد.

شاتهای آمریکایی
اولین نکتهای که از همان لحظات آغازین توجه بیننده را به خود جلب میکند شیوه خاص فیلمبرداری در لحظات طنزآمیز است. یک اتفاق طنز همراه با چند لحظه سکوت و نماهای مدیومشات از کاراکتر و بعضا شاتهای آمریکایی، مقتدرانه طنز ظریف اما عمیقی را در متن داستان پیاده کرده است.
اقتضای ژانر ماجراجویی حرکت ترولینگ دوربین است.این شیوه فیلمبرداری در این فیلم توانسته به نوعی همراهی مخاطب با جوئل و تعاملی زنده میان بیننده و ماجراجویی را شکل بدهد. تعداد زیادی از نماهای لانگشات برای نشان دادن فاصله و مسافت طولانی طی شده توسط قهرمان داستان و همراهانش استفاده شده است.
دیلان ابراین دونده هزارتو
اصلیترین سکوی پرتاپ این فیلم حضور دیلان ابراین در نقش جوئل است. این بازی فوقالعاده تا حدودی مشابه با ایفای نقش دیلان در maze runner قلمداد میشود. کارگردان به دفعات از نماهای بسته و کلوزآپ صورت جوئل استفاده میکند. احساسیترین کلوزآپ را در صحنهی گفتگوی میویس و جو میبینیم، زمانی که میویس شروع به پخش تصاویری از والدین جوئل میکند.
فیلمهای به یاد ماندنی همیشه دارای تک دیالوگهای طلایی هستند که ذهن مخاطب را احاطه میکنند و در یادها باقی میمانند. دیالوگ طلایی این فیلم هم در ناخودآگاه مخاطب ثبت و ضبط میشود. سکانس آخر جوئل با گفتن جمله ” به کمتر قانع نشید، مجبور نیستید قانع بشید، حتی اگه آخر دنیا رسیده باشه”، در آخرین دقایق سعی دارد خلاصهای از تجربیاتش را در قالب یک جمله تاثیرگذار بیان کند.
میزانسن در داخل پناهگاهها بسیار دقیق و ریزبینانه رعایت شده و نوع طراحی صحنه گویای یک زندگی وکیوم شده در سبک جدید زندگی انسان است.
تیپ بازیگری دیلان بسیار سبکپردازی شده و در عین حال منعطف است. او به راحتی میتواند احساساتی از قبیل ترس و وحشت، عشق، لطافت، غم، شوکه شدن و شادی وافر را همچون یک کودک 10 ساله در چهره و حالات بدنی خود بروز بدهد. توانایی جذب مخاطب به کلی روی دوش دیلان قرار دارد و تمام اسکلت داستان توسط او سرپا نگه داشته شده است.
0 نظر ثبت شده