آنفلوآنزا روایتگر شیوع یک بیماری در شهر بوندانگ کرهی جنوبیست که در پانزده کیلومتری سئول قرار دارد. ویروس H5N1 که نوعی آنفلوآنزای پرندگان است؛ از طریق یک کامیون حمل مهاجران غیرقانونی، از فیلیپین وارد کرهی جنوبی شده و به سرعت شهر را در بر میگیرد.
فیلم آنفلوآنزا گرچه در ژانر علمی- تخیلی ساخته شده اما یک نگاه سیاهی را دنبال میکند. نگاهی که از نشان از خستگی مردم کرهی جنوبی از تسلط آمریکاییها بر این کشور دارد. نقطه نظری که از این درد پرده برمیدارد که یک کارمند معمولی آمریکایی از بالاترین مقام کرهی جنوبی یعنی رئیس جمهور این کشور جایگاه بالاتری دارد.
طبق این نظریه اگر رئیس جمهور کرهی جنوبی ضد خواست یک کارمند آمریکایی عمل کند؛ باید عواقب آن را از سوی مقامات آمریکایی بپذیرد. چراکه با وجود انتخاب شدن از سوی مردم کشور خودش، بدون مهر و تأیید کشور غاصب نمیتواند بر کرسی ریاست جمهور تکیه بزند.

دوران پسا کرونا
آنفلوآنزا که تداعی کنندهی کروناست؛ از یک کشور آسیای شرقی آغاز شده و در چین و اندونزی شایع میشود. اما پس از ورود به یک شهر کره، باید در همانجا متوقف شود. موضوع دیگری که در این فیلم مورد بحث و بررسی قرار میگیرد؛ بحث نجات است. کلیدواژهای که سه دسته از شخصیتهای داستان را در برمیگیرد. اولین گروه مأموران آتشنشانی هستند. آنها نه برای دریافت پول و دست خوش، بلکه با عشق به نجات انسانها از جان خود گذشته و وارد مهلکه میشوند.
گروه دوم تیم پزشکی هستند. کسانی که طبق قسم بقراط باید تنها به جان و حفظ سلامت بیمار بیاندیشند. اما میبینیم که به راحتی بیماران و افراد سالم را در یک مکان مشترک قرنطینه کرده و فقط به ساخت واکسن فکر میکنند. واکسنی که قطعاً به بیماران شهر بوندانگ نخواهد رسید.
گروه سوم نظامیان و سیاسیون هستند. کسانی که به راحتی فرمان قتل عام مردم را صادر کرده و تفنگ به دست به جان آنها میافتند. سیاسیون تنها به حفظ جایگاه خود میاندیشند و نظامیان به اطاعت از مافوق! این میان آنان که از همه بیاهمیتتر هستند؛ مردمند که چشم امید به آنها دارند.
انباشت جنازههایی که برخی از آنها هنوز زندهاند یادآور یک هلوکاست است. کشتار مردم کره در پی رفتار تجاوزگرانهی ابرقدرتها! مردم شهر بوندانگ نیز باید بمیرد تا آمریکاییها که به تصور خودشان مهمترین مردم دنیا هستند؛ زنده بمانند. این همان مفهومیست که چندین بار از دهان اسنایدر بیان میشود.

شیوع بیماری
فیلمنامهی آنفلوآنزا یک پیرنگ اصلی و دو خرده پیرنگ را دنبال میکند. داستان اصلی ماجرای شیوع بیماری و گسترش آن در شهر است. اما دو خرده پیرنگ که در بستر ماجرای گسترش آنفلوانزا در بوندانگ بررسی میشود؛ اول داستان عاشقانهی کیم این ها و کانگ جی گوست. دوم قصهی یافتن واکسن و نجات کیم می را که از قضا دختر این ها نیز هست.
نویسنده راوی یک تراژدی و فاجعهای هولناک است. اما بعید است بیننده توان تحمل این اوضاع چندشآور را داشته باشد. پس یک داستان عاشقانه را پیریزی میکند. ماجرایی که گرچه به مهمترین کشمکش داستان تبدیل نمیشود اما به بیننده کمک میکند تا پایان فیلم مقابل پردهی سینما باقی بماند.
داستان نیاز به کشمکش بیشتری دارد. پس نویسنده از حس ترحم مخاطب استفاده کرده و جذابترین شخصیت فیلم یعنی می را را به ویروس کشنده گرفتار میکند. چالش جدید بیننده را در تلهی داستان گرفتار میکند. او باید خوب شدن دخترک را با چشم خود ببیند تا بتواند در پایان فیلم نفس راحتی بکشد. پس همچنان ماجرا را دنبال میکند.
نویسندهی گره دیگری ایجاد کرده و این بار جوان فیلیپینی ناقل ویروس را که بدنش حامل پادتن است؛ از میان برداشته و حدف میکند. حال به اندازهی کافی ماجرا پیچیده شده و با صدور دستور کشتار جنگ به نوعی مغلوبه میشود. در اینجاست که او باید گره گشایی کرده و به عنوان قدم اول از ساخته شدن پادتن در بدن می را میگوید.
پذیرش این نظریه از سوی سیاسیون دومین قدم در گره گشایی و رفتن به سوی پایان داستان است. فیلمنامه پس از اطلاع یافتن پزشک کیم این ها از بیماری دخترش به نقطهی عطف خود رسیده؛ و در زمانی که کانگ جی گو از زنده بودن دخترک و تولید واکسن در بدنش مطمئن میشود نیز به اوج میرسد.
دیالوگهای برای نجات
دیالوگهای ماندگار فیلم از زبان کانگ جی گو و نیز رئیس جمهور کرهی جنوبی مطرح میشود. کانگ جی گو سعی میکند در فروشگاه را به هر وسیلهی ممکن باز کند اما نمیتواند. دکتر از او میخواهد دست از این کار بردارد و جی گو اینکه مأمور نجات است را یادآوری میکند.
دکتر اظهار مینماید که هیچکس از این موضوع باخبر نیست و جی گو با لبخند به او نگاه کرده و میگوید: “من که میدانم.” شاید این رسالت تمام گروههای نجات و پزشکان که فیلمنامه نویس اینجا آن را یادآوری میکند.
دیالوگ دیگر را نیز از زبان رئیس جمهور میشنویم. اسنایدر از او میخواهد که فرمانش را لغو کند. او نیز با قدرت و تحکم به اسنایدر میگوید: “آن مردم را میبینی؟ آنها مردم من هستند.” این یعنی تصمیم گیرنده رئیس جمهور کره است نه یک آمریکایی! این دیالوگ بیشتر شبیه به یک آرزوست. قدرتی که نویسنده آرزو میکند رئیس جمهور کشورش در برابر یک آمریکایی داشته باشد!
نویسنده توانسته به خوبی یک شرایط آشفته را به تصویر کشد اما گاهی دچار شعارزدگی شده و برخی مفاهیم را بارها و بارها برای فهم صد در صدی مخاطب تکرار کرده است. موضوعی که قطعاً ضعف فیلمنامه محسوب میشود.

درامی شخصیت محور
آنفلوآنزا در بخش درام خود کاملاً شخصیت محور است. گویی نویسنده تمام رفتارهای مختلف انسانی را در قالب مردم بوندانگ کرهی جنوبی در برابر دید قضاوتگر مخاطب به نمایش گذاشته است. فیلمنامه نویس میخواهد بیننده خود را از بین جمعیت انبوه بوندانگ پیدا کند و با ویژگیهای خوب و بد شخصیتیاش روبرو شود.
کانگ جی گو یک آتشنشان است. کسی که با یک نگاه دلباختهی ها این شده و تا پایان فیلم او را دنبال میکند. او یک آتشنشان دلسوز است که برای نجات انسانها از هیچ کاری فروگذار نکرده و دیگران را بر خود مقدم میدارد. از سوی دیگر او یک پدر تمام عیار است. شاهد این ادعا سکانسیست که او شمارهی می را را به جای خودش اعلام کرده و به بخش بیماران منتقل میشود.
کانگ جی گو از آن آدمهاییست که میتوان به او اعتماد و تکیه کرد. چرا که هیچوقت خلاف عهدش عمل نمیکند و همیشه درست سروقت به کمک میآید. اولویت او نجات انسانهاست پس به این خاطر وارد گورستان بیماران شده و بر سر زنده بودن برخی از آنها با مأمورین بحث میکند.
ترس در وجود او راه ندارد. شاید برای همین است که نویسنده خواسته او آتشنشان باشد. در سکانس گورستان نیز بدون هیچ وحشتی از آتش یا مبتلا شدن به بیماری آنفلوآنزا به قلب فاجعه میزند.
مادری که مادری میآموزد
کیم ها این شخصیت زن داستان و یک پزشک عفونیست. او مشغول مطالعه روی یک ویروس است که این بیماری وارد بوندانگ میشود. ها این را نمیتوان یک مادر مسئولیت شناس دانست. او بارها فرزندش را رها کرده و به سراغ گرفتاریهای خود میرود.
ها این حتی یک پزشک دلسوز هم نیست. چرا که وقتی از بیماری دخترش مطلع میشود؛ به جای اعلام مشکل، او را پنهان میکند. بعدها نیز از موقعیت خود استفاده کرده و خون جوان بیمار را به بدن دخترش تزریق میکند. قرارگرفتن در کنار کانگ جی گوست که او را تغییر داده و به تکامل میرساند.
ها این در ابتدای فیلم پس از نجات توسط جی گو مغرورانه به وی نگاه کرده و به جای تشکر میگوید: “تو وظیفهات را انجام دادی!” اما در انتهای فیلم وقتی فهمیده عمل به وظیفه از طرف یک نجاتدهنده بزرگترین کار محسوب میشود؛ از او تشکر میکند.
شخصیت مورد بحث بعدی می را دخترک بازیگوش فیلم است. او ذاتاً یک نجات دهنده است و برای این کار بین گربهی زخمی و مون سای تفاوتی قائل نمیشود. می را هم شجاعت جی گو را دارد و هم مانند ها این مادرانه عمل میکند. او در برابر تیرهای نظامیان سینه سپر کرده و از مادرش حمایت میکند.
کفتار
کاراکتر بعدی فیلم بای کیونگ اب است. او یک دوست وفادار و یک انسان حسابگر است. از طرفی میخواهد در دسته برنده باشد؛ پس در اختیار گوک هوان قرار میگیرد و از طرف دیگر نمیتواند نامردی را تحمل کند. پس برای دفاع از دوستش جی گو با گوک هوان رو در رو میشود.
شخصیت گوک هوان نیز یکی دیگر از افرادیست که به بیماری مبتلا شده است. او رئیس نظامیان است اما مجبور است مدتی قرنطینه باشد. وی در حال تلاش است که با رشوه دادن به زیردستانش راهی برای خلاصی از قرنطینه پیدا کند. اما وقتی که تصادفاً مبتلا میشود راهش را عوض کرده و تنها به گرفتن پادتن فکر میکند.
گوک هوان یک فرصت طلب بیرحم است که مانند کفتار بین جمعیت در پی یافتن می راست. او بیتوجه به آسیبی که ممکن است به دختربچه بزند تنها در پی خون اوست. وی کسیست که حاضر است شهرهای دیگر را نیز آلوده کند تا به هدفش برسد. به همین علت نیز مردم را مجبور به شورش میکند.

قابهای آشفته
فیلمبردار به خوبی توانسته آشفتگی شخصیتها و شرایط حاکم بر بوندانگ را به بیننده منتقل کند. او مخاطب را به دنبال خود کشانده و اجازه میدهد در اوضاع به هم ریختهی فیلم شریک باشد. او با نماهای کلوزآپ بیننده را با افکار شخصیتها که از چشمهایشان پیداست آشنا کرده و ویژگیهای هر کاراکتر را بدین وسیله به نمایش میگذارد.
لانگ شاتها و نماهای هوایی فیلمبردار از گورستان دست جمعی و نیز شورش مردم نیز بسیار دیدنی و حتی دردناک است. صحنهی گورستان دست جمعی که به لطف طراح صحنه و گروه جلوههای بصری کاملاً باور پذیر از آب درآمده؛ دوزخ بیرحمی و قصاوت را به تصویر میکشد. شورش و هجوم مردم نیز همراه با موسیقی پر طنین و تأثیرگذار فیلم حس هیجان و تزلزل را به بیننده القا مینماید.
گریم بازیگران به خصوص افرادی که نقش مبتلایان داستان را بازی میکنند به شایستگی صورت گرفته و گاهی حتی شدیداً چندش آور میشود. گویا گروه گریم میخواهند شرایط را بدتر از آنچه ممکن است باشد نشان دهند تا در اوضاع مشابه بیننده این صحنهها را به یاد بیاورد و بیشتر مراقب خودش باشد.
بزرگان بازیگری کره در آنفولانزا
انتخاب بازیگر در این فیلم یک بحث هیجان انگیز است. گویی تمام سینمای کره در فیلم آنفلوانزا جمع شدهاند. حضور بازیگران صاحب نام و مشهوری مانند جانگ هیوک، سو ای، ما دونگ سوک، یو هائه جین، ای هی جون و پارک جونگ مین در این آنفلوآنزا یک شاهکار محسوب میشود.
جانگ هیوک مثل همیشه بهترین است. فرقی نمیکند او چه نقشی داشته باشد؛ همه را با تمام وجود بازی کرده و جذاب جلوه میکند. سو ای توانسته غرور، بیتفاوتی و مادرانگی را به خوبی در بازی خود جاری کند. یو هائه جین با آن لبخند همیشگیش آمده تا سهم خود را به عنوان یک کاراکتر پر جنب و جوش و وفادار ادا کند.
ما دونگ سوک اما موضوع دیگریست. او که همیشه قلب مهربان و بزرگ فیلمهای گنگستری بوده؛ این بار در منفورترین نقش ممکن ظاهر میشود. مردی که یک دختربچه را میترساند! این نشان میدهد او حتی در ایفای نقش یک جانی نیز استاد است!
0 نظر ثبت شده