چپی سومین اثر کارگردان اهل آفریقای جنوبی نیل بلومکمپ است دو اثر قبلی از کارگردن فیلم منطق 9 و تبعیض نام دارد که همگی این فیلمها در ژانر علمی تخیلی ساخته شدهاند.

سردرگرمی به نام چپی
فیلمهایی که با موضوع هوش مصنوعی ساخته شدهاند کم نیستند و فیلمهای موفقی هم در این زمینه ساخته شده است. چپی هم باید دنبالهروی را اینگونه فیلمها به حساب آورد اما محتوای اصلیای که اینگونه فیلمها در خود دارند را در خود ندارد و در این زمینه سردرگم عمل میکند. فیلمهایی که موضوعی با محوریت هوش مصنوعی دارند معمولاً سعی میکنند مخاطب را به فکر وادارند که تفاوت میان انسان و ربات چیست؟ یا سوالات بنیادین فلسفی مانند انسان از کجا آمده است و به کجا میرود را مطرح میکنند.
چپی اما در این زمینه موفق عمل نکرده است و فقط یک صحنه از فیلم است که وقتی چپی میفهمد یک بدن معیوب دارد سازنده خود را بازخواست میکند که چرا به او یک بدن داده است که بعد از چند روز از کار میافتد. جز این صحنه که میوان آن را لحظه بلوغ فکری چپی در نظر گرفت فیلم حرف خاصی برای گفتن ندارد.
پیام واحدی که نیست
بلومکمپ در طول فیلم به نظر میرسد یک پیام واحد برای گفتن به مخاطب خود ندارد و فیلم تبدیل شده است به ملغمهای از حرفهای گوناگون که بعضی وقتها نیز ممکن است با هم تناقض داشته باشند. فیلم در ابتدا دو مهندس را نشان میدهد که دیدگاههای متفاوتی با یکدیگر دارند یکی به دنبال هوش مصنوعی برتر است و دیگر نسبت به هوش مصنوعی بدبین که در همین حد باقی میماند.
ادامه فیلم با رباتی مواجه هستیم که صرفا یک کودک است و باید تربیت شود در میانه فیلم هم چپی برای اینکه بتواند از بدن معیوب خود خارج شود به دنبال راهی برای کپی کردن خودآگاه بر روی کامپیوتر میگردد که برای یک ربات این کار کاملاً بی معنی است.
یک سوم پایانی هم صرفاً شاهد به وجود آمدن اولین انسانهای نامیرا (آدم و حوای نوین) در دنیا هستیم و نظم شهر دوباره به دست انسانها میافتد، که مخاطب سردرگم میشود استفاده از ربات خوب است چون به اصطلاح باعث شروع عصری جدید برای آنها میشود (فناوری کپی کردن خودآگاه) یا انسانها را در معرض خطر و نابودی قرار میدهد.

نسخه ضعیف پلیس آهنی
ضعف اصلی فیلم چپی داستان این فیلم است؛ با آغاز فیلم چپی ناخودآگاه به یاد فیلم پلیس آهنی میافتید چرا که همان صحنهها را مشاهده میکنید منتها در لوکیشنی متفاوت. داستان در آفریقای جنوبی در آیندهای نه چندان دور اتفاق میافتد شهر ژوهانسبورگ غرق در جرم و جنایت شده است و پلیس درمانده از یک شرکتهای تک نیروهای پلیس رباتیک میخرد و ظاهراً مشکل را توانسته است حل کند.
کاراکتر دئون که سازنده پیشآهنگ ها نیز هست آرزوی بزرگتری در سر دارد و آن دادن حق انتخاب به رباتها است، دئون بعد از نهصد و اندی روز که البته فقط ما روز آخر این تلاشها را در فیلم شاهد هستیم دئون موفق میشود و اکنون باید جسمی برای هوشی که ساخته است پیدا کند.
تکرار اندر تکرار
مانند دیگر فیلمها دئون اول پیش رییس شرکت میرود و ایده جاه طلبانه خود را میگوید اما رییس شرکت به خاطر منافع مالی حاضر به قبول پیشنهاد دئون نمیشود، دئون هم مخفیانه یک بدن اوراق را از کارخانه دزدیده و در راه خانه در چنگ چند خلافکار خردهپا میافتد که به دنبال راهی برای خاموش کردن پیشاهنگها هستند.
دزدها بدن اوراقی را پشت ماشین دئون میبینند و او مجبور میشود بدن را با برنامهای که تازه ساخته است برای خلافکارها سرهم میکند اینجاست که چپی به دنیا میآید. میانه داستان به بعد کاملاً بر پایه داستان قدیمی پینوکیو داستان جلو میرود؛ یک عروسک تیتانیومی که دارای شعور شده است و رفته رفته تبدیل به انسان میشود. اینجای داستان است که دئون مانند پدر ژپتو سعی در تربیت درست چپی دارد.
کاراکتر منفی داستان در واقع در نیمه پایانی داستان است که اجازه خودنمایی پیدا میکند؛ وینسنت با بازی هیو جکمن که در طراحی ربات به دئون باخته است و مخالف رباتهای متفکر است با ربات خود موس که شباهت عجیبی به ربات رقیب پلیس آهنی دارد با دستکاری پیشاهنگها زمینه را برای ورود ربات خود باز میکند.

تیپیکالیسم سینمایی
فیلم چپی همانطور که اشاره شد دارای شخصیتهایی تیپیکال است؛ شخصیتهای تیپیکال کاراکترهایی هستند که ظاهر و رفتاری یکسان در فیلمهای مختلف دارند مانند شخصیت دئون در فیلم چپی که ظاهر او نشان دهنده شخصیت او است یک برنامه نویس عینکی که پشت کامپیوتر مینشیند و سریع تایپ میکند. شخصیتهای فیلم چپی حرفی برای گفتن ندارند و حتی نمیشود آنها را به عنوان نماینده قشری خاص از مردم در نظر گرفت، تنها شخصیتی که میشود در مورد او صحبت کرد شخصیت چپی است.
چپی توانسته است که مخاطب را در طول فیلم با خود همراه کند و تمام حرفهایی که کارگردان سعی دارد در فیلم بزند را از زبان چپی است که میشنویم. دلایل همراهی مخاطب با چپی این است که مخاطب از هنگامی که کد نویسی چپی انجام میشود و او در قالب ربات شماره 22 به زندگی میآید همراه او است و دلیل دوم آن نیز وجود طنزی است که در حرفها و حرکات چپی وجود دارد.
وقتی با دیگران تفاوت دارید
چپی در فیلم نماد کسانی است که با باقی افراد تفاوت دارند اما این تفاوت صرفاً در ظاهر آنها است. همانطور که فیلم در قالب کتابی که دئون برای چپی میآورد کتاب گوسفند سیاه و یولاندی که خود از این جهت شبیه به چپی است و هردو جزو شهروندان درجه سه محسوب میشوند، به چپی میگوید آن چیزی که مهم است درون تو است و این جسم موقتی است و ما به دنیایی دیگر سفر میکنیم.
چپی نماد انسانی است که در جامعهای اشتباهی زندگی میکند که در طول فیلم مخصوصاً صحنهای که چپی شروع به نقاشی کردن میکند و نینجا او را به زور سوار ماشین میکند و میخواهد زندگی کردن در دنیای واقعی را نشانش بدهد. جذابیت اینگونه فیلمها در این است که رباتی که تازه شعور پیدا کرده است سوالات فلسفی در طول فیلم بپرسد و بیننده را به فکر وا دارد، اما این ویژگی را در چپی نمیتوان دید و چپی در حد یک نوجوان که بین زندگی گنگستری و زندگی معمولی گیر کرده است میماند.

از منطقه نه تا چپی
نیل بلومکمپ پیش از ساختن فیلم چپی دو فیلم دیگر را در کارنامه خود دارد اولین فیلم او منطقه نه که یک اثر علمی تخیلی موفق به حساب میآید و فیلم دوم او تبعیض (Elysium) نام دارد. چپی نیز در همان حال و هوای دو فیلم دیگر بلومکمپ ساخته شده است و ناخودآگاه مخاطب حرفهای را به یاد دیگر فیلمهای این کارگردان میاندازد، دلیل این امر هم به نوع فیلم برداری در فیلمهای این کارگردان بر میگردد که در صحنههای اکشن از شیوه دوربین روی دست بهره میگیرد.
بلومکمپ تنها توانسته است در بحث تکنیکی کار قابل قبولی انجام دهد و در بخشهای دیگر فیلم ضعیف ظاهر شده است که در بخشهای دیگر به آن پرداخته میشود. بلومکمپ در فیلم چپی نشان داده است که در استفاده از تکنیک سی جی آی (CGI) تسلط دارد و توانسته است در فیلم صحنههای اکشن زیبایی را خلق کند؛ مانند اسلوموشنی که در نبرد پایانی میان چپی و موس وجود دارد.
فیلمنامهای که حرف نمیزند
فیلمنامه چپی از ضعفهای زیادی رنج میبرد خود فیلمنامه به طور کلی شباهت زیادی به فیلم موفق روبوکاپ دارد مانند به تصویر کشیدن شهری که آنقدر جرم و جنایت رشد کرده است که پلیس از روبات ها کمک میگیرد و روباتی که در طول فیلم دارای شعور انسانی میشود. شخصیتهای فیلم نیز بسیار سطحی نوشته شدهاند و کارگردان میتوانست با عمق دادن به شخصیتهایی مثل دئون و وینسنت و دید متفاوت این دو به هوش مصنوعی داستان جذابتری را به نمایش بگذارد.
همین شخصیت تک بعدی باعث شده است که بازیگری مثل هیو جکمن و دیگر بازیگران مخصوصاً بازیگران هالیوودی نمایش ضعیفی از خود به نمایش بگذارند. بلومکمپ در فیلم خود با کمرنگ کردن شخصیتهای انسانی بر روی چپی تمرکز کرده است اما حتی چپی هم خیلی خوب از آب در نیامده است و در حد یک پینوکیو مدرن مانده است و فراتر از آن نمیرود.
0 نظر ثبت شده