سریالی ملودرام با چاشنی طنز که برای پر کردن اوقات فراغت، گزینه خوبی است. در این سریال منتظر اتّفاق خاص یا ماجرای پیچیدهای نباشید و از روان بودن و سادگی آن لذّت ببرید.

آهسته و پیوسته
سرعت رخ دادن اتّفاقات در سریال، آنقدر پایین است که شاید نتواند مخاطبان کم حوصله که در همان چند قسمت ابتدایی، منتظر ماجرایی هیجان انگیز هستند را جذب کند. برعکس برای کسانی که صبر کافی برای دیدن تغییرات آهسته و پیوسته شخصیّت آسیب دیده داستان را تا زمان فایق آمدن بر مشکلاتش، دارند و حس میکنند همراه با او، خودشان هم به مرور حال شان خوب میشود، گزینه مناسبیست.
گونگ وو جین مظهر کسانی است که در گذشته خود گیر افتادهاند. از شدت فکر به گذشتهای دور، حتّی به اندازه 13 سال، توان انجام سادهترین کارها را از دست دادهاند و اگر هم مجبور به انجام کاری شوند، واکنشی خشن، سرد و دور از انتظار خواهند داشت.
زندگی سرشار از این پستیها و بلندیها است. مهم این است که از آنها درس بگیریم و بگذریم، نه آنکه آنقدر غرقشان شویم که فرصتهای پیش رو را هم از دست بدهیم. در هر صورت، حسرت خوردن بر گذشته، نه زمان را به عقب برمیگرداند و نه آب ریخته را به جوی، پس چه بهتر که به جای حمل بار سنگین خاطرات، فقط تجربیّات تلخ و شیرینمان را با خود به آینده ببریم و بگذاریم هر خاطره در سر جایش باقی بماند.
قهرمان قصّه زندگی
وو سو ری، قهرمان قصّه زندگی خودش است. ویولونیست ماهری که بخاطر 13 سالی که در کما بوده، تمام عضلاتش خشک شدهاند و حالا پس از به هوش آمدن، در دو راهی گیر افتاده است؛ یعنی انتخاب بین راحتترین راه و رها کردن همه چیز و یا انتخاب سختترین راه و جنگیدن تا به دست آوردن هرچیزی که ناخواسته از دست داده بود.
او قهرمان خاکستری ماجراست، فردی با اراده و پشتکار که 13 سال بیخبریاش، گاهی کار دستش میدهد و حرفهای کودکانهای میزند که نباید و حرکات نپختهای از او سر میزند که نشاید! تقصیری هم ندارد، هنوز فکر میکند نوجوانی 17 ساله است و طول میکشد تا با خود واقعیاش کنار بیاید. حرف نوجوانها را نوجوانها بهتر میفهمند و شاید سو ری، تنها کسی باشد که بتواند با افکار نوجوانانه خود، وو جین 30 ساله را از بند 17 سالگی برهاند.

من او را کشتم
گونگ وو جین، پسر 30 سالهای است که پس از اتّفاقی که در سن 17 سالگی برایش رخ داد، دیگر نمیخواهد به کسی نزدیک شود یا در زندگی کسی دخالت کند. او فکر میکند مسئول کشته شدن دختر مورد علاقهاش است! این تفکّر که درواقع سوءتفاهمی بیش نیست، از اولّین قسمت تا قسمت 29 همراه وو جین باقی میماند. مانور بیش از حد نویسنده روی این مسأله، نشان میدهد با فیلم نامه به اصطلاح پر و پیمانی رو به رو نیستیم.
وو سو ری، ویولونیست ماهری است که وقتی 17 ساله بوده، طی یک تصادف به کما میرود و پس از 13 سال بالاخره بیدار میشود. وو سو ری که نمیداند از آن ماجرا چه مدّت گذشته است، فکر میکند هنوز همان دختر 17 ساله دیروز است و حتّی چهره خود را در آینه نمیشناسد!
درگیریهای درونی سو ری با چهره و سن جدیدش به خوبی به تصویر کشیده شده است. از طرفی به مراحل گفتار درمانی و فیزیوتراپی، تا حد خوبی پرداخته شده است و مخاطب در جریان روند درمان او قرار میگیرد. هرچند که باز هم نسبت به فردی که 13 سال بی حرف و حرکت بود، زودتر توانست راحت حرف بزند و راه برود.
ترس از اتفاقات ناگوار
سو ری انتظار دارد دایی و زن داییاش که پس از فوت پدر و مادرش، سرپرستیاش را به عهده گرفته بودند، به دیدارش بروند ولی وقتی خبری از آنها نمیشود، تصمیم میگیرد که خود به خانه برگردد. پس از بازگشت، متوّجه میشود که آنها همان 13 سال پیش، خانه را فروختهاند و به جای دیگری رفتهاند و حالا ساکنین خانه، گونگ وو جین و خواهرزادهاش، یو چان هستند.
در طی اتّفاقات بعدی، ماجرا به سمتی پیش میرود که یوچان مشتاقانه و وو جین با اکراه، تصمیم میگیرند به سو ری برای یافتن خانوادهاش کمک کنند و در اوّلین قدم، او را در همان خانه، سکنی میدهند. حضور شخص غریبهای مثل سو ری، برای وو جین عین عذاب جهنّم است! او هم میخواهد که سو ری خانوادهاش را پیدا کند و هم نمیخواهد دخالتی در کار او بکند چرا که میترسد اتّفاق 13 سال پیش تکرار شود و دوباره شخص دیگری بخاطر او، به دردسر بیفتد.
شخصیّت مهربان و ساده سو ری، به مرور دل وو جین را نرم میکند و میتواند کم کم او را به زندگی اجتماعی معمولش برگرداند. وو جین که متوجّه این تغییرات خوشایند است، البته با احتیاط قدم برمیدارد…

یانگ سه جونگ
یانگ سه جونگ در نقش گونگ وو جین: پسری 30 ساله که در یک شرکت طراحی کار میکند. او فکر میکند که 13 سال پیش، باعث کشته شدن دختر مورد علاقهاش شده و حالا 13 سال است که با این عذاب وجدان، زندگی میکند. وو جین برای فرار از شرّ افکار آزاردهنده، خودش را غرق در کارش کرده به طوری که گاهی دیگر رفتارهایش طبیعی نیست.
او تنها نیست ولی میخواهد تنهایی مشکلاتش را حل کند و همین هم میشود که هرروز تنها و تنها تر میشود و دایره اطرافیانش، محدود به خانواده درجه یک و دوستان نزدیکش میگردد ولی گویا مادامی که بتواند با دوری گزیدن از دیگران در حاشیه امن خود باقی بماند، مشکلی با این موضوع ندارد.
شین هه سان
شین هه سان در نقش وو سو ری: وو سو ری یک روز در اثر تصادف، به کما میرود و وقتی بیدار میشود، تقریباً همه چیزش را از دست رفته میبیند؛ دوره نوجوانی و جوانی که جزو بهترین سالهای زندگی هر فردی هستند، خانواده، خانه و از همه مهمتر، مهارتش در نواختن ویولن!
شخصیّت با اراده و پیگیر سو ری، اجازه نمیدهد که در مواجهه با تمام این مشکلات، فرو بپاشد و همه چیز را تمام شده ببیند. او پس از مدت کوتاهی که درگیریهای فکری و روحیاش را با خود حل کرد، تصمیم میگیرد که از اول شروع کند و در این راه، وو جین ناخواسته همراهش میشود.
قطعاً از صفر شروع کردن راحت نیست ولی هیجان و خستگی ناپذیری سو ری حتّی اطرافیان را هم سر ذوق میآورد و قلبشان را برای ادامه مسیری که در آن قرار دارند، گرم میکند.
یه جی وون
یه جی وون در نقش جنیفر: جنیفر زنی سرد و بی روح است. خشک حرف میزند و صحبت کردنش، هیچ حالتی ندارد اما همیشه حرفهای پر مغز و به جایی میزند که در همان برخورد اوّل، نشان میدهد چه نابغهای پشت آن چشمان بیفروغ زندانی شده است.
او گذشته سختی داشته و حالا دیواری نفوذناپذیر به دور خود کشیده و فکر میکند هرکسی لیاقت خندیدن و شاد بودن ندارد. شاید اینگونه میخواهد خود را تنبیه کند! جنیفر در جریان سریال و در کنار افرادی که هر یک برای زندگی میجنگیدند، با آرامش و وقار کامل حضور داشت و حمایتشان میکرد؛ هرکس را به شیوه خودش. در ادامه هم با انرژی مثبتی که از آنها میگرفت، توانست به افکار مخربش غلبه کند.

ملایم ولی نه خاص
سریال از لحاظ کارگردانی، نور و تصویر پردازی، موسیقی و لباس، در حد متوسط و نسبتاً قابل قبولی بود و از این جهت امتیاز چشمگیری نداشت. لباس ها ساده، موزیک متن ملایم و تصویر برداری، در سبک فیلمنامه بود؛ بدون چالشی خاص. نویسنده میتوانست با کمی خلّاقیّت بیشتر، داستانهای جذّابتری را در فیلمنامه بگنجاند ولی به همین حد بسنده کرده بود.
یانگ سه جونگ و شین هه سان در کنار هم، بازی قدرتمند یکدیگر را قدرت میبخشیدند و زوج شایستهای به نظر میرسیدند. آن هیو سوپ با اینکه در نقش دوّم ظاهر شده بود ولی کاراکتر شاداب و سرزنده یو چان را آنقدر خوب از کار دراورده بود که اگر نمیبود، قطعاً داستان چیزی کم میداشت.
0 نظر ثبت شده