داستان فراز و فرودهای زیادی دارد که اغلب دلهره آور و غمناک هستند. بنابراین به مخاطبینی که معمولاً در بطن سریال فرو میروند و خود را جای شخصیّت اصلی میگذارند توصیه نمیشود. کما اینکه حتی بازیگر نقش اصلی (جی سانگ) هم در مصاحبهای گفته بود: «من خودم همسر و دختر دارم و دوست نداشتم برای فرو رفتن در نقش، خود را به جای پارک جونگ وو بگذارم و همواره با خود تکرار میکردم که این یک شخصیّت خیالی است و واقعیّت ندارد.»

نقشی که از بازی آن متنفرم
سریال در عین اینکه ژانر حقوقی و جنایی دارد، اما در این حیطه غرق نشده است. در این 18 قسمت شاهد نگرانیها و آشفتگیهای یک دادستان برای همسر و دخترش خواهیم بود که برخلاف سریالهای حقوقی دیگر بیش از آنکه ما را با قوانین قضایی آشنا کند، با قوانین انسان بودن آشنا میکند.
مخاطب به قدری با دادستان ارتباط برقرار میکند که از او درس زندگی میآموزد و به حدی از نقش منفی ماجرا (چا مین هو) متنفر میشود که این را بخاطرش میسپارد که هیچکدام از کارهایی که او انجام میدهد را هرگز تکرار نکند.
چا مین هو، فرد خودخواهی است که برای رسیدن به خواستههایش از کشتن برادر دو قلوی خود هم ابایی ندارد اما مگر هر قاتلی، از روز اوّل قاتل بوده است؟ این سؤالی است که در ادامه سریال میتوانیم پاسخش را پیدا کنیم، آن هم اینکه رفتار تبعیض آمیز پدر چا مین هو با او و برادر دو قلویش (چا سون هو) به مرور از او یک هیولای پر از عقده ساخته است.
والدینی که احترام ندارند
احترام به والدین وظیفه هر فرزندی است ولی باید به خاطر داشته باشیم که والدین هم وظایفی دارند و قطعاً یکی از آنها، توجّه به تربیت صحیح فرزندان است. به این نقطه از داستان که میرسیم از خود میپرسیم اگر پدر چا مین هو رفتار درست تری داشت، اصلاً هیچ کدام از این اتّفاقات رخ میداد؟ یقیناً ماجرا به نحوی دیگر رقم میخورد.
داستان این سریال سراسر غم و ناراحتی است؛ مخصوصاً که در همان قسمت اوّل با رابطه شیرین پارک جونگ وو و خانواده اش آشنا میشویم و طولی نمیکشد که همه آنها را از دست رفته میبینیم. در ابتدا تصّور میشود که همسر جونگ وو (جیسو) و دخترش (هایون) هر دو کشته شدهاند ولی سریال به مخاطب کدهایی میدهد مبنی بر اینکه ممکن است هایون هنوز زنده باشد و همین بارقه امید است که جونگ وو و مخاطب را تا انتها سر پا نگاه میدارد.
گذشته از این، جریان غم مرگ همسر دادستان همواره با بیننده همراه است و این واقعیّت که او دیگر نمیتواند همانند گذشته با همسر عزیزش خوشبخت باشد در سراسر روایت داستان همراه مخاطب خواهد بود. به طوری که وقتی جونگ وو دخترش را پیدا میکند، تماشاچی نمیداند که بالاخره میتواند از این بابت خوشحال باشد و بار غم کمی از قلبش برداشته شود یا بخاطر مرگ جیسو همچنان ناراحت است و بزرگی غم، به قوّت خود پابرجاست؟!. در واقع بیننده نمیداند که زور کدام یک از این احساسات متناقض بر دیگری میچربد.

دادستانی که خود مجرم است
داستان از جایی شروع میشود که دادستان پارک جونگ وو با روشی زیرکانه یکی از مظنونین به قتلی که به تازگی رخ داده است را به دام میاندازد. پس از آن که به دفترش باز میگردد با نماینده یک شرکت حقوقی ملاقات میکند که او را با حقوقی چندین برابر حقوق دادستانی، به شرکتشان دعوت میکند. دادستان پارک جونگ وو که از حقّه او آگاه است، پیشنهاد را نمیپذیرد و در عوض قول میدهد پرونده مربوط به آن شرکت را خوب بررسی کند.
پرونده مربوط به پسر یکی از تاجرهای معروف کره به نام چا مین هو است که معصیتی نیست که نکرده باشد!. چا مین هو که میبیند دادستان برای رسیدگی به پرونده او مُصر است، برادر دوقلوی خود را میکشد و خود را به جای او جا میزند تا مگر اینگونه دادستان دست از سرش بردارد؛ اما پارک جونگ وو به این موضوع پی میبرد و انگیزهاش برای دستگیری چا مین هو، دو چندان میشود. تا اینکه یک روز از خواب بیدار میشود و میبیند در زندان است آن هم به جرم قتل زن و دخترش!
دادستان بخاطر فشار ناشی از این اتّفاق مدام حافظهاش را از دست میدهد و اصلاً به خاطر نمیآورد که چه رخ داده است. فراموشی اگرچه غیر ممکن نیست ولی آنقدرها هم که در سریال های کرهای از آن بهره میبرند، متداول نیست. اگر پارک جونگ وو حافظهاش را از دست نمیداد، شاید داستان در 12 قسمت تمام میشد؛ این بدان معناست که نویسنده حساب زیادی روی این مسأله باز کرده است. از طرفی این اتّفاق باعث میشود مخاطبِ از همه جا بی خبر هم، پا به پای دادستان در جهت کشف حقیقت حرکت کند.
خیانت
جونگ وو از آنجایی که اتّفاقات 4 ماه پیش را به خاطر نمیآورد به او میگویند به دلیل اینکه از خیانت همسرش آگاه شده، او را کشته و بعد دخترش را هم خفه کرده و در چمدانی گذاشته و در جای دور افتاده ای دفن کرده است.
او نمیتواند این موضوع را بپذیرد تا اینکه سر نخهایی پیدا میکند که باعث میشود به مرور خاطراتش را به یاد آورد و اینکه دقیقاً چه شد که سر از زندان درآورد؟! اتّفاقات داستان زمانی منطقی میشود که مشخص میشود همه اینها زیر سر چا مین هو است تا به این شکل، دادستان پارک را از سر راه خود برداشته باشد. زمانی که پارک جونگ وو تقریباً همه چیز را به یاد میآورد، تلاشهای متعددی میکند تا از زندان فرار کند و بتواند حقیقت را کشف نماید.
کارهایی که او انجام میدهد شکلی ابر قهرمانانه ندارد و بیننده با کمی اغماض، میتواند بپذیرد که داستان از منطق زندگی عادی دور نمیشود.

به دنبال انتقام
جی سانگ در نقش پارک جونگ وو: دادستان دایره جرائم خشونت آمیز سئول که در کار خود خبره است و تبهکاری نیست که بتواند از زیر دست او، قسر در برود. همسر و پدری مهربان و عاشق که وقتی متوجه میشود زن و بچه اش مردهاند و فکر میکند که خودش آنها را کشته، تا مرز نابودی پیش میرود.
غم از دست دادن آنها یک طرف و غم به قتل رساندن آنها از طرف دیگر، روحش را میخراشد. مدت زیادی طول میکشد تا او بتواند افکار آشفته و فراموش شدهاش را سر و سامان دهد و با شجاعت همیشگیاش برای کشف حقیقت ماجرا، قدم بردارد.
اوم کی جون در نقش چا مین هو و چا سون هو: چا مین هو و چا سون هو، دو برادر دو قلو هستند که فقط از نظر چهره، شبیه هم اند. رفتار چا سون هو، بسیار محترمانه و پخته است و به قول معروف جان میدهد برای به ارث بردن تمام شرکت و ثروت خانوادگی.
هنجار شکنی در سئول
چا مین هو اما دقیقاً برعکس، فردی بیمسئولیّت و خوشگذران است. منشأ این همه تفاوت، رفتار تبعیض آمیز پدر با دو فرزندش است که باعث میشود چا مین هو، متحمل آسیب های روحی فراوانی شود و آنها را به شکل ناهنجاریهای اجتماعی وحشتناکی بروز دهد.
او مثل آب خوردن آدم میکشد و فکر میکند که با پول همه چیز را میتواند بخرد؛ حتّی دادستان پروندهاش را! پس از اینکه چا مین هو متوّجه میشود که پارک جونگ وو را نمیتواند با وعده پول بخرد، تصمیم میگیرد او را به نحوی دیگر از سر راه بردارد.

زندگی غم بار نابغه بازیگری
جی سانگ بازیگری است که پس از سالها نقش آفرینی، به یک نابغه بازیگری بدل شده است. او با چشمانش حرف میزند و با تمام وجود بازی میکند؛ به کمک همین مهارت بود که توانست نقش پارک جونگ وو را بسیار تأثیرگذار از آب دراورد. کاراکتر در کل سریال، سرشار از غم مرگ همسرش و امیدوار به یافتن دخترش بود که این دو حس، از نگاهها و حرکات جی سانگ، به راحتی قابل برداشت بود.
اوم کی جون هم علاوه بر اینکه دو نقش متفاوت را به خوبی بازی کرده بود، آن قدر در نقش چامینهوی شیطان صفت فرو رفته بود که بیننده احساس نمیکرد که او فقط نقش بازی میکند و شاید ناخوداگاه، نه تنها از چا مین هو که از اوم کی جون هم متنفّر میشد! این حس ممکن بود تا به حدّی پیش برود که نتواند اوم کی جون را در سریال «من ربات نیستم» که سال بعد بازی کرد، به عنوان یک شخصیّت مثبت بپذیرد و مدام به او شک داشته باشد.
کوان یو ری، به عنوان عضوی از گروه خواننده گرلزجنریشن، قطعاً به اندازه جی سانگ تجربه بازیگری ندارد ولی تا حدودی از پس نقش برآمده بود. حالت چهره او، مثل جی سانگ مصمّم نبود اما میتوان آن را تا حدودی به کاراکتر وکیل هم ارتباط داد.
بازی با روح و روان مخاطب
نویسنده گویی که میخواست در این فیلم، صرفاً با روح و روان مخاطب بازی کند و احساساتش را وارد ماجرا کند، از هیچ تلاشی جهت رسیدن به این هدف فروگذار نکرده بود! او رنجی بیپایان را به قلب جونگ وو و مخاطب وارد میکرد و بعد هوشمندانه از نوشداروی زنده بودن هایون کمک میگرفت. هر چه که بود بیننده را تا انتها بر سر سریال میخکوب میکرد.
کنار تمام نقاط قوّت فیلمنامه، انتهای ماجرا گویی با عجله روایت شد. سریال تا قسمت 16 ریتم خوبی داشت و با سرعت مناسبی پیش میرفت اما در دو قسمت پایانی همه چیز سریع اتّفاق افتاد، گویی که کارگردان وقت یا بودجه کم آورده بود و شاید هم نگران سر رفتن حوصله مخاطب بود.
مشکلاتی که طی 16 قسمت رقم خورده بود در دو قسمت آخر به راحتی حلّ و فصل شد، قوانین و افرادی که بر سر راه پارک جونگ وو بودند و 16 قسمت او را به سختی گیر انداخته بودند در دو قسمت پایانی به سرعت مرتفع شدند. شاید اگر یکی دو قسمت بیشتر ساخته شده بود، نقطه اوج تا فرود داستان، قابل قبولتر سپری میشد.
گریمهای مصنوعی
تصویر برداری سریال همانند اکثر سریالهای کرهای، به خوبی انجام شده بود به طوری که ریزترین رفتارها و تغییر حالات بازیگران را هم به تصویر کشیده بود که این به تأثیرگذاری هرچه بیشتر سکانسها، کمک زیادی میکرد.
موسیقی متن سریال کاملاً متناسب با هر سکانس انتخاب شده بود و به کمک آن سکانسهای ترس، ناامیدی، دلهره، تلاش و موفقیّت اثر مضاعفی بر بیننده میگذاشت. اصولاً کمتر سریال کرهای را میتوان پیدا کرد که از این جهت، مشکلی داشته باشد.
یکی از اشکالاتی که میتوان به عوامل پشت صحنه گرفت، گریم بازیگران بود. صحنههای درگیری که در سریال کم هم نبود، جزو صحنههایی بود که گریمور بیشتر میتوانست روی آن مانور بدهد. همان اثرات زخمی هم که کار شده بود، پس از مدّت کوتاهی از بین میرفت درحالی که میدانیم در زندگی عادی بهبود زخمها زمان بیشتری میبرد. در کل سریال خوبی بود که ارزش حداقل یک بار دیدن را داشت و شاید برای پیدا کردن ارتباطات داستان، لازم بود آن را دوباره دید.
0 نظر ثبت شده