کلیّت داستان از آنجایی که اقتباسی از زندگی واقعیست برای همین شاید نتوان به راحتی به محتوای آن نقدی وارد کرد چرا که هر چه نباشد، این دو نفر اتّفاقات فیلم را زندگی کردهاند! باید پذیرفت که دنیای واقعی با فیلم و سریال متفاوت است و شاید اگر ماجرا واقعی نبود، نویسنده برای جریحه دار نشدن احساسات مخاطب، پایان غم انگیزش را طور دیگری مینوشت که نه سیخ بسوزد و نه کباب!

آهنگ مرگ، اقتباسی از زندگی واقعی
احتمالاً در نگاه اوّل، مشکلات زندگی این دو نفر، آنقدر زیاد هم به نظر نمیرسد و خودکشی آنها دور از ذهن باشد. اما نباید فراموش کنیم که ما داستان را در 3 ساعت مشاهده کردیم و اتفاقی که برای این دو شخصیت در واقعیت رخ داده، چیزی ورای این 3 ساعت و در حدود 30 سال بوده است.
وو جین هرچند در خانوادهای ثروتمند بزرگ شده اما همیشه تحت تسلط خواستههای پدر بوده و حتی به خواست او و برخلاف میلش، ازدواج کرده است. او به دلیل مخالفت پدرش با نویسندگی، کتاب و کتابخوانی، دور از چشم او مینویسد و برای آزادی میجنگد. تمام عمرش به همین شکل، در تسلیم مطلق و کارهای پنهانی خلاصه شده تا اینکه با شیم دوکی آشنا میشود که میتواند او را از این قالب 30 ساله رها کند.
شیم دوک دختری است که در خانوادهای فقیر با والدینش و یک خواهر و یک برادر کوچکتر زندگی کرده است. او برای تحقق رویای خواننده شدنش، رنج سفر به کشوری که نه تنها غریب است، بلکه دشمن هم هست را به جان میخرد و مشکلاتی مثل فقر، استعمار و یا صرفاً «زن بودن» مانع او برای به دست آوردن خواستههایش نمیشود. او به عنوان کسی که راه مبارزه به وسیله موسیقی مفهومی را در کشورش هموار کرد و سعی میکرد روح و قلب مردم رنج دیدهاش را به کمک آن تا حدی تسلّی ببخشد، قابل احترام است.

مبارزه علیه استعمار
وو جین و شیم دوک پس از تحمّل این سختیهاست که یکدیگر را مییابند و در گیر و دار مبارزه علیه استعمار ژاپن، برای رسیدن به هم تلاش میکنند اما گویا زمین و زمان دست به دست هم دادهاند تا آنها یک روز خوش با هم نبینند. هر یک برای هر قدم که در راه رسیدن به دیگری برمیدارد، تاوان سنگینی میپردازد که به مرور هر دو حس میکنند دیگر قادر به پرداخت آن بهای سنگین نیستند!
معمولاً در داستانهای معمول کیدراما دوست داریم که دختر و پسر نقش اصلی به هر قیمتی که شده به هم برسند ولی نباید فراموش کرد که این ماجرا واقعیست و دخترک بینوایی در خانه پدری وو جین، همیشه انتظارش را میکشیده است. او هیچگاه روی خوش ندید و احتمالاً مخاطب خود را اینگونه میتواند راضی کند که حداقل دروغ عاشقانه هم نمیشنید.
شاید اگر ماجرا حقیقت نداشت، به راحتی از این اتّفاق چشم پوشی میکردیم ولی درصورت واقعی بودن، نامی کمتر از خیانت بر آن نمیتوان گذاشت! درست است که وو جین برای کارهایش دلایل خود را داشته ولی بالاخره دخترک هم حق و حقوقی داشته و انتظار میرفت وو جین حداقل در این مسأله، جوانمردانهتر رفتار کند.

و عشق
جذّابیت سناریو زمانیست که در همان لحظهای که مخاطب میخواهد عشق شیم دوک و ووجین را بپذیرد، همسر اول وو جین به تصویر کشیده میشود و بیننده حتّی تا آخرین ثانیه، نمیتواند تصمیم بگیرد که کدام کار درست و کدام غلط است. همین سردرگمی قطعاً برای دو شخصیّت اصلی در واقعیّت هم وجود داشته و آنها را بیش از پیش، تحت فشار قرار میداده است.
خودکشی قطعاً راه حل مناسبی در مواجهه با مشکلات زندگی نیست اما گاهی آنقدر به انسان فشار میآید که توانایی اندیشیدن و منطقی بودن را از او میگیرد، آن هم در جامعه صد سال پیش کره که بسیار سختگیرتر، سنتیتر و خشکتر از امروز بوده است. شاید هم در تعبیر دیگری، حالا که در این دنیا یک آب خوش از گلویشان پایین نرفت، خودکشی میکنند تا در دنیای دیگر، به هم برسند!
کاری که این دو در اعتراض به سنتهای غلط و در جهت آگاهی بخشی به جامعه کردند و به قیمت جانشان هم تمام شد، باید جدی گرفته شود تا دیگر شاهد اتّفاقات مشابه نباشیم. در اوّلین قدم هم میتوانیم از خودمان شروع کنیم و انقدر به دیگران سخت نگیریم و پشت خط قرمزهایی که مشخّص کردهایم، دلیل محکمه پسندی نهفته باشد؛ نه اینکه صرفاً بخاطر اینکه اجدادمان این سنت را داشتهاند، ما هم آن را حفظ کنیم.
راه حل بعدی این است که ناراحتی خود از هر مسأله و هر شخصی را همان موقع ابراز کنیم. خواه آن شخص دوستمان باشد یا والدینمان، چرا که نگفتن آن به مراتب، تبعات بدتری نسبت به زمانی دارد که مشکل را در همان زمان که پیش آمده و هنوز تبدیل به مشکلات بزرگتری نشده، بیان کرده و حل کنیم. باید بدانیم که مطرح کردن ناراحتیهایمان، منافاتی با احترام به والدین ندارد اگر به موقع و مؤدبانه گفته شود.

اجبار و آرزو
داستان در زمان اشغال کره توسط ژاپن روایت میشود. کیم وو جین (لی جونگ سوک)، پسر خانوادهای ثروتمند است که پدرش رویاهای دور و درازی برای او در سر دارد. او میخواهد وو جین، ریاست شرکت خانوادگی را به دست بگیرد و آن را اداره کند. وو جین اما، رویاهای دیگری در سر میپروراند. او عاشق نویسندگی است و حالا که کشورش در سلطه ژاپن درامده فکر میکند که بهترین راهی که به وسیله آن میتواند مبارزه کند این است که بنویسد و مردمش را آگاه سازد.
او برای تحصیل به ژاپن رفته و در همانجا، در تدارک یک تور تئاتر برای اجرا در خود کره است و کارگردانی نمایشها را بر عهده دارد. یون شیم دوک، دختری اهل کره که او هم برای تحصیل موسیقی و آواز به ژاپن آمده، به بهانه اینکه دولت کره برای تحصیلش هزینه میکند و نمیخواهد آن را هدر بدهد، سعی میکند خود را وارد حواشی کار مبارزین نکند. شیم دوک پس از آشنایی با وو جین، با خود واقعیاش رو به رو میشود و به خاطر میآورد که به چه دلیل، خوانندگی را برگزیده؛ به همان دلیلی که وو جین، نویسندگی را برگزیده است!
جدایی 5 ساله
شیم دوک به گروه تئاتر وو جین میپیوندد و آنها کار اجرای نمایش را به خوبی پیش میبرند که در انتها، وو جین به جرم صحبت از آزادی در نمایشنامهای که کاملاً سانسور هم شده بود، دستگیر شده و چند روز زندانی و شکنجه میشود. پس از آزادی وو جین، رابطهای صمیمی با شیم دوک شکل میگیرد که برای وو جین، سراسر عذاب وجدان است. علّت زمانی مشخص میشود که وو جین، شیم دوک را به خانه پدریاش دعوت میکند و به نوعی به او میفهماند که قبلاً ازدواج کرده است.
آنها 5 سال بعد از جدایی شان، دوباره یکدیگر را مییابند. در این مدت وو جین دیگر مدیریت شرکت را به دست گرفته و شیم دوک، خواننده توانمندی شده که آهنگ «ترانه مرگ» را که به نوعی اوّلین آهنگ پاپ کرهای است، به اقتباس از آهنگ امواج دانوب اثر ایوانوویچ، ساخته است. آن دو پس از دیدار با هم، متوجه میشوند که هیچ کدام در این 5 سال، نتوانسته دیگری را فراموش کند و این بار در 30 سالگیشان، رابطهای عاشقانهتر از قبل شکل میگیرد که حفاظت از آن، هزاران برابر نسبت به دفعه قبل، سختتر خواهد بود.
در نهایت هر دو به این نتیجه میرسند که تنها راه خلاصی از این رنج بی پایان، خلاصی به معنای واقعی کلمه است و خود را در دریا غرق میکنند!
لی جونگ سوک
لی جونگ سوک در نقش کیم وو جین، 25 ساله پسر خانوادهای ثروتمند در محله موکپو است. وقتی 5 ساله بود، مادرش را از دست داد و از آن موقع، کاملاً مطابق میل پدرش رفتار کرده و حتی به خواست او ازدواج کرده است.
او برای تحصیل، به ژاپن میرود و علیرغم توصیههای اکید پدر، در دل دشمن به مبارزه میپردازد و از آزادی سخن میگوید.
او کارگردانی نمایشنامهای را در جهت آگاهی بخشی به مردمش، به عهده میگیرد و در این راه، بارها توسط دولت ژاپن، دستگیر و شکنجه میشود. در نهایت و باز هم به خواست پدر، قید علاقهاش به نویسندگی و نمایشنامه نویسی را میزند و به اداره شرکت خانوادگی میپردازد. او پسر مهربانیست که تمام سالهای تحصیل خود را وقف بازپس گرفتن سرزمین مادری میکند اما در مییابد که حتی قادر به به دست آوردن فرد مورد علاقهاش نیست!
شین هه سان
شین هه سان در نقش یون شیم دوک، 25 ساله دختر بزرگ خانوادهای فقیر که برای تحصیل به ژاپن میرود. تصمیم دارد خواننده پرآوازهای شود که بتواند حداقل گلیم خانواده خودش را از آب بیرون بکشد. به همین جهت، اصلاً در فکر مبارزه برای آزادی خواهی نیست. البته طولی نمیکشد که کیم وو جین به راحتی او را برای جنگیدن مجاب میکند؛ حالا به هر وسیلهای که میخواهد باشد؛ یکی با تیر و تفنگ میجنگد، دیگری با قلمش و یکی با آوازش!
شیم دوک پس از اتمام تحصیل و بازگشت به کره سعی میکند با کار کردن در جاهای مختلف، خرج خانه را درآورد ولی مسلّم است که شدنی نیست! برای عملی شدنش، یا باید تن به ازدواجی اجباری با پسری پولدار بدهد و یا باید زیر بار اجرای آهنگ برای جشنهای دولت ژاپن مستقر در کره برود که هر دو را مثل ننگی بر پیشانی خود میبیند.

داستانی سه قسمتی
باید در ابتدا و قبل از هر چیز، از نویسنده کمال تشکر را به جا آورد که داستان را در 3 قسمت جمع کرد. اگر میخواست میتوانست سریال را تا همان 16 قسمت که عرف تعداد قسمتهای یک سریال کرهای است، کش بدهد. ولی به جای این کار در طول 3 ساعت حجم زیادی از اطلاعات را به طور مختصر و مفید به بیننده منتقل کرد، به نحوی که اگر لحظهای از آن غافل میشدی سررشته کار از دستت در میرفت!
داستان نقش فرعی زیاد داشت که پرداختن به هرکدام، میتوانست یک قسمت را پر کند اما هم نویسنده و هم کارگردان به جای آن شخصیتهای اصلی داستان را پروراندند. این کار باعث شد داستان اثرگذاری خود را از دست ندهد و تا آخرین دقیقه پرکشش باشد. حتّی شاهد اتّفاقات کلیشهای هم نبودیم و سکانسها در شسته رفتهترین حالت ممکن فیلمبرداری شده بودند.
دست گذاشتن روی ساخت داستانی که از قبل همه ماجرایش را میدانند و دو فیلم هم در گذشته از همان داستان ساخته شده ریسک بزرگیست که ممکن است به قیمت شکست کامل پروژه تمام شود. ولی با داستان پردازی عالی، انتخاب بازیگران درجه یک، موسیقی دلنشین و صحنه آراییهای مناسب سریال خوبی به نمایش درامد.
منطقی که وجود ندارد
داستان در بعضی از سکانسها، منطق خود را از دست میداد. اینکه مردم فقیر کره که تحت سلطه ژاپن بودند و احتمالا به نان شب شان هم محتاج، به نحوی پرشور در تئاتر کیم وو جین شرکت کنند به طوری که در تمام شبهای اجرا سالن از مخاطب لبریز باشد. شاید بهتر بود که بعضی شبها هم سالن تقریباً خالی بماند و کیم وو جین و تیمش بدون توجه به تعداد مخاطبینشان با همان اشتیاق اولیّه به اجرا بپردازند.
صحنهای که کیم وو جین از زندان آزاد میشود، نوع گریم صورت و لباسهایی که بر تن دارد این حس را به بیننده منتقل نمیکند که او بسیار شکنجه شده است. گریههای شیم دوک برای آن ظاهر نسبتاً مرتب، منطقی به نظر نمیرسد! اگر در این سکانس برای وو جین از گریم قدرتمندتر، لباسهای پاره و کفشهای خاکی استفاده میشد، اکت قوی شین هه سان در انتهای قسمت اوّل هم هرز نمیرفت.
صحنهپردازی غیرقابل قبول
نوع پوشش شیم دوک در مقابل نوع پوشش اعضای خانوادهاش با توجّه به وضعیّت مالیای که نویسنده برای ما ترسیم کرده، کمی غیرقابلقبول است. شیم دوک همچون شاهدختها لباس میپوشد و محدودیّتی هم در خرید آنها ندارد و این ممکن است فقط در فیلمها اتّفاق بیفتد، جایی که فقر و بدی و پلیدی به اندازه واقعیّت قدرت ندارند و یا برای نوازش چشم بیننده از قدرتشان چشمپوشی میشود.
لی جونگ سوک و شین هه سان همچون همیشه خوش درخشیدند به طوری که احساس عمیق شان به همدیگر را میتوانستیم از چشمهایشان بخوانیم، حتی مواقعی که دیالوگی رد و بدل نمیشد. دو بازیگر جذّاب که به اصطلاح به هم میآمدند و میتوانستیم بودن شان کنار یکدیگر را به راحتی بپذیریم.
0 نظر ثبت شده