انیمیشن گوسفندها و گرگها، با اینکه دارای مشکلات زیادی در داستان و شخصیتپردازی است، ولی اثر مفرّحی محسوب میشود که دیدنش را به خوانندگان گرامی پیشنهاد میکنم.

داستانی سمبولیک
نمادگرایی در ادبیات کودک و نوجوان، همیشه جایگاه ویژهای داشته و هنوز هم دارد. مثلاً در داستان دیو و دلبر (نوشته گابریل سوزان دو ویلنوو) شخصیت بل به واسطه پدر دانشمندش، نماد علم و شخصیت دیو نماد فرمانروایی زوالیافته است. در واقع نویسنده با نگارش این داستان، سرسپردگی اهل دانش به پادشاهان و نیاز متقابل آنها به یکدیگر را با استفاده از نمادها بیان میکند.
انیمیشن گوسفندها و گرگها نیز، اثری نمادگرایانه است و در کاربرد نمادها درست عمل میکند. امّا شاید در برخی سکانسها، وجهی شعاری و مفهومزده به خود بگیرد. برای بررسی مضمون فیلم، ابتدا باید دید که نمادهای آن کدامند:
گرگها: نماد نجیبزادگان یا حکّام بلامنازع جنگل
گوسفندان: نماد فرودستان نادان و خشنود از وضع موجود
گری (شخصیت اول فیلم): نماد ناجی فرودستان
گرگها نماد حاکمان جنگل
سوالاتی که پس از دیدن فیلم در ذهن مخاطب شکل میگیرد از این قبیلاند: چرا گرگها نماد حاکمان جنگل هستند؟ چرا گری با وجود گرگ بودن، ناجی گوسفندان است؟ چرا گوسفندان تا پیش از آمدن گری، از رویارویی با گرگها میترسند؟ در ادامه، به هر یک از این سؤالات پاسخ دادهام.
سؤال اول: چرا گرگها نماد حاکمان جنگل هستند؟ روستایی که گوسفندان در آن سکنی گزیدهاند، در حکم مأمن و مخفیگاهی برای این موجودات است تا بتوانند از حیوانات درنده پنهان شوند. امّا آنجا حتّی یکپنجم سرزمین بزرگ و وسیع گرگها نیست. دشت سرسبز و فراخی که زیستگاه پرنعمت گرگها محسوب میشود، چندین برابر روستای گوسفندان وسیع و پهناور است. بهعبارتی، گرگها تمام جنگل را زیرسلطه خود بردهاند.
سؤال دوم: چرا گری با وجود گرگ بودن، ناجی گوسفندان است؟ زیرا آنان بهتنهایی قادر به تغییر وضعیتشان نیستند. بنابراین باید موجود قویتری باشد (شاید گرگی قدرتمند) که تحوّلی ایجاد کند. اگرچه گری با خوردن معجون جادویی به گوسفندی بزرگجثّه تبدیل میشود، ولی همچنان در وجودش گرگ است. به همین خاطر، در برابر تغییر غرایزش مقاومت میکند و خودش را از خوردن علوفه برحذر میدارد.
سؤال سوم: چرا گوسفندان تا پیش از آمدن گری، از رویارویی با گرگها میترسند؟ احتیاج آنها به ناجی یا قهرمان، برای رسیدن به خودباوری و سپس پیروزی بر حیوانات وحشی ازجمله گرگها، امری انکارناپذیر است. به بیانی دیگر، گوسفندان به شخصی نیاز دارند که موجب بیداری ایشان از خواب غفلت شود. ازخودگذشتهای که این جمعیت نادان را از بیخردی نجات دهد. این نجاتدهنده روشنفکر، کسی بهجز گری نیست.

داستانی که لنگ میزند
نخستین ایراد انیمیشن از نظر داستانی، توصیف ناقص اجتماع حیوانات است. سلسله مراتب موجود در جامعه گرگها، ساختاربندی اجتماعی آنها، مسئولیت ریشسفید یا رییس قبیله گوسفندان و… هیچکدام در فیلم مشخّص نمیشوند و تا پایان گنگ و نامعلوم باقی میمانند.
مشکل بعدی اثر، عدم بیان درست خصومتی است که میان گوسفندها و گرگها جریان دارد. اساساً توجّه چندانی به دشمنی و رابطه خصمانه آنها نشده و فیلم از همینجا ضربه میخورد. چونکه غفلت سازندگان از این موضوع، لطمه جبرانناپذیری به شالوده داستان وارد ساخته است.
ولی در کل، مشکلات عدیده انیمیشن در زمینه قصّه و درام موجب از بین رفتن گیرایی آن نمیشوند. بدون شک ایده جذّاب و خلّاقانه اثر، آنقدر خوب هست که مخاطب را مشتاق به تماشای فیلم کند.

شخصیتپردازی ضعیف
عمدهترین مشکل انیمیشن در این بخش، عدم پرداخت کافی به شخصیتهای مکمّل و جانبی است. مانند شخصیت بیانکا که با وجود اهمیتش در داستان، نه بهشکل کامل معرّفی شده و نه بهطور درستی ایفای نقش میکند، و اصلاً تبدیل به کاراکتر نمیشود. امّا خوشبختانه شخصیتهای گری و ماگرا چنین نیستند. بیایید در این دو کاراکتر دقیقتر شویم:
گری: شخصیت اول فیلم که در آغاز و میانه داستان دچار دو تحوّل عظیم میشود. اولی استحاله او از یک گرگ به گوسفندی تنومند، و دومی تغییر او از فردی مغرور و بیدستوپا به سردسته شجاع و باتدبیر گرگها است. گری پیش از آنکه به موجود دیگری بدل شود، ثابت میکند که متفاوت از همنوعانش است. چراکه مایل به شکار گوسفندان نیست و حتّی آنان را از دست گرگها نجات میدهد. شاید به همین خاطر است که بعد از تبدیل شدنش به گوسفند، پس از مدّتی با این قضیه کنار میآید.
غرور کاذب و بیلیاقتی گری که در یکسوم اول فیلم کاملاً مشهود است، رفتهرفته جای خود را به پختگی و بلوغ میدهد. به این علّت در پایان داستان، گری دیگر آن شخصیت همیشگی نیست. او اکنون قهرمانی است که موفّق به انجام عمل بزرگی میشود. به این معنا که سبب میگردد حیواناتی که روزگاری دشمن قسمخورده یکدیگر بودند، دست از خصومت برداشته و با هم مصالحه کنند.
پادشاه گرگها
ماگرا: شخصیتی که بهصورت بالقوّه، از قابلیتهای بسیاری برای القای پیام فیلم برخوردار است، امّا اهمیتش در اثر مغفول میماند. او که رهبر و پادشاه گرگهاست، دارای ولیعهد یا جانشین نیست. همچنین تا پایان زندگیاش چیزی نمانده و بهزودی خواهد مرد. پس چاره را در این میبیند که خود گرگها را مسئول انتخاب حاکم بعدیشان کند. آنطور که به نظر میرسد، ماگرا فرمانروایی عالم و سیاستمدار است که راهورسم حکومت کردن را بهخوبی فراگرفته و از آن آگاهی کاملی دارد. مثلاً در جایی از فیلم به زیردستانش میگوید: (ما بهخاطر سرگرمی شکار نمیکنیم. ما فقط چیزایی رو که برای زنده موندن لازمه به دست میآریم.)
دیالوگ ماگرا، از وقوفش به مسائل مهمّ مملکتی حکایت میکند. او میداند که ظلم بیشازحد به اقشار ضعیف جامعه یعنی گوسفندان، و شکار بیشازاندازه آنها عواقب سنگینی در پی خواهد داشت. این کار هم تعادل طبیعت را از بین میبرد (باعث گرسنگی حیوانات خواهد شد)؛ و هم موجب میشود که گوسفندان، روزی از پذیرش ظلم سر باز زنند.
متاسّفانه بهدلیل حضور کم ماگرا در فیلم، به او مجال تاثیرگذاری در روند اتّفاقات داده نمیشود. بهعلاوه، خیلی زود و بهصورت مسخرهای از فیلم حذف میگردد. در نتیجه، کارگردان عملاً نمیتواند از این شخصیت استفاده مناسبی بکند و آن را هدر میدهد.

اثری تماشایی با کارگردانی ضعیف
نخستین نمای انیمیشن، لانگشاتی از جنگل پهناور و مصفّایی است که سکونتگاه خرّم گرگها به شمار میرود. این نما به مدیوم کلوزآپ شخصیت زیکو کات میخورد. نمای بعدی از نقطهنظر او گرفته میشود که اصطلاحاً به آن پیاُوی(Pov) میگویند.
چرا در این سکانس، اینقدر سریع و ناگهانی نمایی باز به نماهایی بسته قطع (کات) میشود در حالی که بیننده هنوز از کلّیت فیلم آگاهی ندارد؟ اگر این حرف برایتان مبهم است، باید عرض کنم که کارگردانان معمولاً قاعده یکسانی را برای آغاز فیلمها به کار میبرند. یعنی اول با استفاده از نماهای باز زمان و مکان اثرشان را مشخّص میکنند. سپس آرام آرام به نماهای بسته میرسند تا روشن شود که شخصیتها کدامند و موضوع فیلم چیست.
بنابراین معلوم میشود که شروع این انیمیشن از اساس اشتباه است. زیرا:
۱ – ابتدا مکان زندگی گرگها نشان داده میشود در صورتی که بیشتر اتّفاقات داستان در روستای گوسفندان رخ میدهد.
۲ – علاوهبر نامشخّص بودن زمان اثر، اولین شخصیتی که میبینیم (زیکو)، کسی است که در قصّه و درام کمترین نقش را دارد.
۳ – مگر موضوع فیلم مسخ شدن گرگی خواهان سلطنت نیست؟ پس چرا کارگردان در اولین نماها زیکو را در حال تحقیقات علمی نشان میدهد؟
علیرغم این شروع ضعیف و غیراصولی، آنچه در ادامه میبینیم با توجّه به کمبودجه بودن انیمیشن راضیکننده است. هرچند که اثر مورد بحث میتوانست بهلحاظ گرافیکی بهتر ساخته شود، امّا باز هم نباید تماشایی بودن آن را انکار کرد. اگر با خواندن این نوشته از انیمیشن (گوسفندها و گرگها) خوشتان آمده، توصیه میکنم که لذّت دیدن آن را از دست ندهید.
0 نظر ثبت شده