کسلوانیا مجموعه انیمیشن سریالی محصول آمریکاست که براساس یک سری ویدئوگیم به همین نام ساخته شده است. هر سه فصل اثر با استقبال خوبی مواجه شدند و ساخت فصل چهارم نیز تایید شده است.

ماجرای کنت مونت دراکولا
کسلوانیا طی سه فصل، به سراغ مفاهیم متعددی میرود، هرچند آنچنان در هیچ کدام غرق نمیشود که بتوانیم مشخصا تم اصلی داستان را مشخص کنیم. از جمله این مفاهیم اومانیسم، عشق و نفرت، تقابل علم و دین، چگونگی حفظ و طبقهبندی علم، ضرورت اشاعه علم، عدم سکوت در برابر ظلم، فسادی که قدرت مطلق به همراه میآورد (کلیسا) و اختلاف طبقاتی (هم در میان انسانها و هم در میان خون آشامان) است.
وارن الیس، نویسنده سریال، خود را یک اومانیست میداند و عجیب نیست که در داستانی که در قرن پانزدهم میلادی میگذرد، رگههایی از این تفکر را ببینیم. اومانیسم نوعی مکتب فکری است که انسان را محور ارزشهایش قرار میدهد، بر عقلانیت و تجربهگرایی تاکید داشته و با خرافات و دین سر سازش ندارد. اکنون به اختصار رگههای کمرنگ و کمعمق اومانیسم موجود در اثر را بررسی میکنیم.
علم و انسان قهرمانهای اصلی کسلوانیا هستند. کاراکترهای اصلی نیز به کمک خردی که در کتابخانه بلمونت نهفته بود و تجربیات مبارزاتیشان به جنگ دراکولا میروند. لیسا معتقد است آموزش فراگیر انسانها میتواند آنها را از ظلمات جهل برهاند و تنها راه نجات بشریت نیز همین است. عشق به انسانیت در آلوکارد باعث میشود در مقابل دراکولا بایستد و در سایفا تبدیل به اصلیترین انگیزه مبارزهاش میشود.
دانش سینه به سینه
مردمِ سایفا، معتقد به دانش شفاهیاند. آنها هیچ نمینویسند بلکه دانششان را سینه به سینه، در طی نسلهای متمادی منتقل میکنند. خاندان بلمونت از طرف دیگر تمام دانششان را تبدیل به کتاب کردهاند و کلکسیونی از اشیاء مختلف جمع آوری نمودهاند. تروور و سایفا چندین بار بر سر اینکه کدام روش گردآوری و حفظ علم، بهتر است بحث میکنند. نهایتا سایفا با گشت و گذار در کتابخانه بلمونت به این نتیجه میرسد که مردمش احمقاند و باید دانششان را مکتوب کنند و برای همگان باقی بگذارند!
اثر سکوت در برابر ظلم را مذمت میکند. دراکولا از آنکه مردم در برابر کلیسا نایستادند و از همسرش محافظت نکردند خشمگین است. تروور نزول ارتش جهنمی دراکولا بر سر مردم گرژیت را نتیجه عمل خود آنها و سکوتشان در برابر افراد پلید میداند. این جمله چندین بار و با ادبیاتی متفاوت در دیالوگها تکرار میشود که تنها چیزی که اهریمن برای چیره شدن نیاز دارد، آدمهای خوبی است که در برابر آن سکوت میکنند.

داستانی پرکشش
کسلوانیا داستان پرکشش و دارای پتانسیل زیادی را روایت میکند اما به نظر میرسد سازندگان، عمدا از گستره کردن جهان و عمیقتر شدن در کاراکترها اجتناب میکنند. با دانستن ریسک بالای ساخت اثر برای استودیوی سازندهاش و همچنین نتفلیکس، درک این مسئله سادهتر میشود اما از آنجایی که هر سه فصل با استقبال بینظیر مخاطبان همراه شدند و فصلی چهارمی هم در راه است، امید است تیم سازنده از پتانسیل دنیایی که خلق کرده اند، نهایت استفاده را ببرند.
داستان از جایی آغاز میشود که زنی به نام لیسا وارد قلعه کنت دراکولا در وُلکیا میشود و از او درخواست میکند دانش وسیع پزشکیاش را به او بیاموزد. جسارت لیسا توجه دراکولا را جلب میکند و میپذیرد دانشش را در اختیار او قرار دهد تا جان انسانها را نجات دهد. آنها در نهایت ازدواج میکنند. حضور لیسا اندک اندک دراکولا را تغییر میدهد و ترغیب میکند از قلعهاش خارج شده و به جهانگردی و آشنا شدن با انسانها بپردازد.
اتهام جادوگری
مدتی بعد، زمانی که دراکولا هنوز در سفر است کشیشان کلیسا به خانه لیسا میآیند و با مشاهده ابزار و کتابهای پزشکی او، به جادوگری متهمش میکنند. لیسا را در میدان شهر به آتش میکشند و او در حالی که با فریاد از دراکولا درخواست میکند انتقام نگیرد، کشته میشود. دراکولا که دیر از موضوع با خبر شده، به میدان شهر میآید و به مردم هشدار میدهد اگر تا یک سال دیگر طلب بخشش نکنند، همگی با جان خودشان تقاص خواهند داد. طبیعتا این اتفاق رخ نمیدهد و ارتش جهنمی دراکولا به قصد پاکسازی نژاد بشر راهی شهرهای ولکیا میشوند.
ترووِر بلمونت که آخرین بازمانده از خاندان هیولاکش بلمونت است وارد شهر گرژیت میشود. جایی که ارتش دراکولا شبها برای قتل عام مردم از تاریکی بیرون میخزند. مشخص میشود کلیسا ذهنهای مردم را شست و شو داده و آنها را علیه گروه “سخنوران” که برای کمک به شهر آمدهاند، شورانیده است. تروور دروغ کلیسا را برای مردم آشکار میکند و میگوید کلیسا با کشتن همسر دراکولا این مصیبت را به بار آورده است. او به کمک مردم و یک کشیش و دختر ساحر سخنوری به نام سایفا، موجودات شب را شکست میدهند اما ناگهان به درون دخمهای زیر زمینی سقوط میکنند.
مشخص میشود درون دخمه پسر نیمه انسان نیمه خون آشام دراکولا، آلوکارد، آرمیده و آن دو باعث بیدار شدنش میشوند. آلوکارد پس از آنکه قدرت مبارزه تروور را سنجید، اعتراف میکند قصد دارد پدر خود را به قتل برساند تا جنون او و نسل کشی بشر متوقف شود. آلوکارد و سایفا معتقدند افسانهای مبنی بر آنکه “سرباز خفته” به کمک یک شکارچی خون آشام و ساحره، ناجی بشر میشوند حقیقت دارد و با این فرض هر سه تصمیم به قتل دراکولا میگیرند. فصل اول با اتحاد این سه شخصیت به پایان میرسد.
پایان بشریت
درون فصل دوم میبینیم دراکولا ژنرالهایش را از سراسر دنیا فراخوانده تا به کار بشریت پایان دهند اما آنها تصمیم او را دیوانگی میدانند. همچنین از اینکه دراکولا دو آهنگر روح، انسانهایی که با جادو توانایی ساخت هیولا از اجساد مردگان را دارند، مسئول نبرد قرار داده خشمگین هستند. متوجه میشویم دراکولا، تنها موجود خسته و سردرگمی است که در سوگ همسرش و بی هیچ برنامهای، قصد سلاخی انسان و در نهایت مرگ خون آشامان را کرده است. سرانجام خون آشامی به نام کارمیلا با فریب دادن یکی از آهنگران روح، به دراکولا خیانت میکند و باعث نابودی اکثر سربازان او میشود.
تروور، سایفا و آلوکارد که بیشتر زمان فصل دوم را در کتابخانه بلمونت مشغول یافتن سلاحها و طلسمهایی برای کشتن دراکولا سپری کردند، نهایتا موفق به استفاده از طلسمی برای به دام انداختن قلعهی متحرک دراکولا میشوند. آنها وارد قلعه شده، باقی مانده ژنرالها و سربازان دراکولا را میکشند و بالاخره با او رو به رو میشوند. ولی آلوکارد و دراکولا هر دو از اینکه مجبور به کشتن هم هستند، غمگیناند. نبردی نفسگیر بین این دو رخ میدهد و دست آخر دراکولا به آلوکارد اجازه میدهد تکه چوبی به قلبش فرو کند و سایفا و تروور باقی مانده جسدش را نابود میکنند.
قاتلان ژاپنی
تروور و سایفا در فصل سوم و یک ماه پس از مرگ دراکولا به هم علاقهمند شدهاند و با هم در حال ماجراجوییاند به دهکدهی کوچکی میرسند که کشیشهای آن از بابت مرگ دراکولا ناراحتند و خواهان مجازات قاتلانش هستند. آلوکارد که محافظت از گنجینههای علمی درون قلعه پدرش و خانه بلمونت را برعهده گرفته، با تنهایی و احساس گناه دست و پنجه نرم میکند و میترسد عقلش را از دست بدهد ولی خیلی زود مهمانهای ناخواندهای از راه میرسند.
پسر و دختری ژاپنی که برده خون آشام قدرتمندی بوده اند و میخواهند با راهنمایی آلوکارد او را بکشند. کارمیلا هم به قلعهاش در استریا برمیگردد و به خون آشامان همپیمانش میپیوندد تا در نبود دراکولا، نقشهای جدید برای تسلط به انسانها بکشند.
کشیشان دهکده از طرف دیگر با سوزاندن مردم و استفاده از روح آنها میکوشند دروازهای به جهنم باز کنند تا دراکولا را بازگردانند. تروور و سایفا مانع این کار میشوند ولی به هرحال مردم ده کشته میشوند.
پسر و دختری که به قلعه آلوکارد آمده بودند، او را به بند میکشند تا به قتل برسانند. آنها فکر میکنند آلوکارد نمیخواهد دانشش را در اختیار آنان قرار دهد و او هم نمیتواند قانعشان کند که اشتباه میکند. سرانجام آلوکارد برخلاف میلش و در دفاع از خود، آنها را میکشد. و فصل سوم در حالی تمام میشود که هر سه کاراکتر اصلی ناامید و زخم خورده تصور میکنند تصمیمهایی که برای زندگیشان گرفتند به کلی غلط بودهاند و از اعتقاد و اطمینانی که به بشریت داشتهاند پشیمان شدهاند.

آخرین فرزند خاندان بلمونت
تروور بلمونت آخرین فرزند از خاندان معروف بلمونت است که نسلها به شکار موجودات اهریمنی مشغول بودهاند، اما در نهایت از طرف کلیسا تکفیر شدند. تروور بیشتر عمرش را به عنوان آوارهای الکلی گذرانید. او معتقد بود کلیسا با طرد کردن خانوادهاش و مردم با سکوت در برابر ظلم آن، این اوضاع مصیبتبار را به وجود آوردهاند.
تنها آشنایی با سایفا و آلوکارد باعث شد او هدفی را برای زندگیاش انتخاب کند؛ دفاع از انسانها و مبارزه با موجودات پلید، درست مثل یک بلمونت واقعی! هرچند تروور نسبت به کسانی که، مثل خاندان خودش، به ناحق مورد اتهام واقع شده اند، همدردی میکند و همین باعث شد به سخنورانی که در گرژیت در خطر هستند، کمک کند.
آلوکارد پسر دو رگه دراکولا، پادشاه خون آشامان، و لیسا، یک انسان پزشک است. او قدرت و دانش پدر و دلرحمی و سیمای مادرش را به ارث برده است. آلوکارد معمولا خونسرد است و به ندرت احساساتش را بروز میدهد اما سایفا متوجه غمگینی عمیقش میشود. او نه تنها داغدار مادرش است، بلکه چارهای جز کشتن پدرش برای نجات بشریت ندارد و از این بابت احساس گناه زیادی میکند.
پسر دراکولا
آلوکارد شخصیت مسئولیت پذیری هم هست، اول مسئولیت متوقف کردن پدرش را برعهده میگیرد و بعد مسئولیت محافظت از قلعه دراکولا و کتابخانه بلمونت. پس از جدا شدن از سایفا و تروور، او به شدت احساس تنهایی میکند و میترسد عقلش را از دست بدهد. به نظر میرسد خیانت تاکا و سومی تاثیر وحشتناکی بر سلامت عقلی شکنندهاش بگذارد.
سایفا ساحره سخنوری است، به مثابه قلب گروه سه نفرهشان. او تروور و آلوکارد را که مدام در حال بگو مگو هستند در کنار هم نگه میدارد، احساساتشان را درک میکند و دلداریشان میدهد. ظاهرا سازندگان اثر خیلی مشتاق بودند یک کاراکتر مونث قوی خلق کنند. بنابراین سایفا نه تنها چندین بار متحدانش را از خطر نجات میدهد بلکه اهل شوخی و دست انداختن آنها هم هست و جادویش هیچ محدودیتی ندارد! از نظر من، زمانی که جادوگری در داستانتان دارید، استفاده او از جادو باید با محدودیتهایی هم همراه باشد تا شخصیت قابل باورتری ساخته باشید.

انیمیشنی بر اساس گیم
سریال انیمیشنی کسلوانیا براساس سری ویدئوگیمهایی به همین نام از شرکت ژاپنی Konamiساخته شده است. متاسفانه اکثر فیلمها و انیمیشنهایی که براساس بازیهای ویدئویی ساخته میشوند آثار ضعیفی از آب درمیآیند که نه نظر طرفداران بازیها را جلب میکنند نه افراد ناآشنا با داستان بازی، چیزی از موضوعش متوجه میشوند. اما خوشبختانه نویسندگی وارن الیس کسلوانیا را نجات داد و هم طرفداران بازی و هم کسانی که با دنیای آن غریبه بودند را جذب خود کرد. کارگردان کم تجربه اثر، سم دیتس، نیز به خوبی از پس هدایت پروژه برمیآید.
کسلوانیا با اینکه محصولی آمریکایی است، اما میتوان به وضوح تاثیر انیمههای ژاپنی را بر آن دید. از طراحی برخی کاراکترها مثل آلوکارد گرفته تا توجه بسیار روی جزئیات و چگونگی انجام مبارزات و خشونتش که آن را اثری مخصوص رده سنی بزرگسال قرار داده است. برخی از دست اندر کاران ساخت انیمیشن هم تجربه کار در صنعت انیمه ژاپن را داشته اند. اما نحوه متحرک سازی شخصیتها، خصوصا میمیک صورت کمتر اغراق شده و تکان دادن دستها هنگام صحبت و دیالوگها و شوخیهایشان کاملا حس یک اثر آمریکایی را به بیننده القا میکند.
کستلوانیا مرز بین انیمیشن و انیمه
بنابراین میتوان عنوان کرد کسلوانیا در مرز بین انیمیشن غربی و انیمه ژاپنی ایستاده؛ نه مستقیما محصول ژاپن است که بتوان برچسب انیمه به آن زد و نه میتوان تاثیرات انیمه را بر آن نادیده گرفت و گفت که یک انیمیشن خالص آمریکایی است. این سریال در مقایسه با برخی انیمههای درجه یک ژاپنی احتمالا از بعد فنی یا شخصیتپردازی ضعیفتر عمل میکند اما برای لذت بردن از آن، پیشنهاد میکنم اثر را بدون مقایسه با هیچ انیمهای و به عنوان محصولی غربی ببینید.
طرفداران انیمه معمولا دل خوشی از دوبلههای انگلیسی ندارند ولی صداپیشگی دوبلورهای این انیمیشن بهتر از حد انتظار است تا جایی که برخی کاراکترها را تنها از روی صدایشان میتوان تشخیص داد. لب زدن شخصیتها با صدای دوبلور سینک شده و صداها دارای حس و روح هستند. استفاده از لهجههای مختلف هم ترفند جالبی برای نشان دادن تفاوت نژادی شخصیتها بود. به شخصه فکر میکنم گراهام مکتاویش در نقش دراکولا یکی از بهترین صداپیشههای سریال بود. افراد سرشناسی مثل ریچارد آرمیتاژ و تئو جیمز نیز در میان دوبلورها قرار داشتند. نوید نگهبان که بازیگری ایرانی-آمریکایی است، در فصل سوم صداپیشگی نقش کشیش سالا را برعهده دارد.
مبارزات نفس گیر
مبارزات جذاب از دیگر جذابیتهای سریال است که با ریتم خوب و جزئیات عالی طراحی شدهاند. سه شخصیت اصلی هر بار از روشهای متفاوتی برای کشتن دشمنانشان استفاده میکنند که بسیار تماشایی است. مبارزهی پایاپای تروور و آلوکارد در فصل اول و نبرد غمانگیز و نفسگیر آلوکارد و دراکولا در فصل دوم از بهترینهای سریال هستند.
تنها چیزی که آرزو میکردم کمتر از آن استفاده میشد، طنز بود. انتظار داشتم تعداد محدودی از کاراکترها –جهت متمایز شدن شخصیتشان از بقیه- با شوخی و کنایه صحبت کنند. ولی خیلی از کاراکترها مجموعهای شوخیهای فیلمهای هالیوودی را تحویل مخاطب میدهند که فقط بعضی از آنها باعث خنده میشوند. شوخیهای بیجا، خصوصا در فصل سوم، طاقت فرسا میشوند.
هر سه فصل شروع آهستهای دارند و در معرفی فضاها و شخصیتهای جدید کند عمل میکنند. خصوصا فصل سه که دقایقی طولانی صرف شخصیتهایی کرد که چندان خوشآیند نیستند و اهمیّت چندانی به آنها نمیدهیم. هرچند نحوه پایان بندی فصلها به خوبی انجام گرفته بود. مثلا فصل اول و سوم در اوج پایان یافتند و فصل دو با آخرین قسمتش مقدمات آمدن فصل بعدی را فراهم کرد.
0 نظر ثبت شده