افسانه پرنسس کاگویا انیمیشن سینمایی محصول سال 2013 ژاپن است که براساس قدیمیترین افسانه ژاپنی ساخته شده است. فیلم آخرین اثر ایسائو تاکاهاتا، یکی از بنیانگذاران استودیو جیبلی ست، او در سال 2018 فوت کرد.

فمنیست ژاپنی
انیمه به سراغ مفاهیم مختلفی میرود اما اصلیترین درونمایهاش، فمینیسم است. سبک زندگی که پرنسس کاگویا برای خودش میخواهد، با توقعات پدر و معلمش از او، کاملا متفاوت است. کاگویا دلش میخواهد به روستا برگردد ولی پدرش میخواهد او را مثل یک پرنسس در پایتخت بزرگ کند. کاگویا نمیخواهد ازدواج کند اما پدرش اصرار به ازدواج او با مردی ثروتمند و قدرتمند است.
معلم پرنسس در سکانس مهمی، میخواهد ابروهای او را بردارد و دندانهایش را سیاه کند تا شبیه بانوان اشرافزاده دوران هیان شود. گفت و گویی که در این سکانس بین کاگویا و معلمش رد و بدل میشود بسیار پرمفهوم است. کاگویا میگوید اگر ابرو نداشته باشم، عرق به چشمانم میرود و با دندانهای سیاه نمیتوانم بخندم. معلم پاسخ میدهد یک بانوی نجیب عرق نمیکند و دهانش را باز نمیکند چه برسد به اینکه بخندد.
جواب پرنسس کاگویا اما دندانشکن است: پس یک بانوی نجیبزاده اصلا آدم نیست. کاگویا مُد دوره و زمانه خودش را رد میکند و میخواهد خودش باشد. کشمکش او با معلمش نیز به نوعی نمادی ست از کشمکش زنان و جامعهشان و توقعاتی که جامعه از آنان دارد.
زنانی که کالا هستند
کاگویا نقش سنتی که از زنان آن دوره، به عنوان کالایی زیبا و تزئینی و کاملا مطیع، انتظار میرفته را زیر سوال میبرد. رفتار سرکشانه او نیز در تضاد آشکاری با مادر مطیع و آرامش قرار دارد. بهترین خصوصیت شخصیت کاگویا هم آن است که با وجود غم عمیقی که فشار اطرافیان به دلش انداخته، هرگز تسلیم خواسته نامعقول و نامتناسب دیگران نمیشود و مخالفتش را با شجاعت ابراز میکند.
مسئولیتپذیری از دیگر مفاهیم مورد اشاره انیمه است. پدر و مادر خوانده پرنسس از روزی که او را پیدا میکنند مثل والدینی دلسوز خود را وقف بزرگ کردن او میکنند. مادر همیشه سنگ صبور اوست و از کاگویا همواره حمایت احساسی میکند. پدرش هم با وجود تصمیمات خودخواهانهای که برایش میگیرد و رنجهایی که به او تحمیل میکند، کاگویا را از صمیم قلب دوست دارد.
خود پرنسس کاگویا نیز باید مسئولیت اشتباهی که در ماه مرتکب شده را برعهده بگیرد و به همین دلیل به زمین تبعید میشود تا چندی را آنجا بگذراند.

افسانه بامبو بُر
انیمه براساس قصهای از قرن دهم میلادی به نام “افسانه بامبو بُر” ساخته شده است. این قدیمیترین افسانه ژاپنی است که امروزه در دست است و نویسنده آن هم مشخص نیست. داستان درمورد پیرمردی است که با همسرش در کلبهای روستایی زندگی میکند و با بریدن بامبو و ساختن وسایل مختلف از آن، روزگار میگذراند.
روزی پیرمرد در جنگل بامبو، به جوانه بامبویی میرسد که ریشهاش میدرخشد. وقتی جلوتر میرود جوانه رشد میکند و باز میشود و پیرمرد میبیند دختر کوچکی به اندازه یک انگشت در گیاه نشسته است. پیرمرد که فرزندی ندارد، دخترک را هدیه خدا میداند و او را با خود به خانه، نزد همسرش میبرد. بامبو بُر و زنش تصمیم میگیرند بچه را مثل فرزند خودشان بزرگ کنند. دختر کوچولو هم به سرعت رشد میکند و بزرگ و بزرگتر میشود.
چندی بعد پیرمرد که باز هم برای بریدن بامبو رفته است، درون یک گیاه بامبو مقدار زیادی طلا پیدا میکند. او خیال میکند اراده خداوند بر آن است که دخترک مثل یک پرنسس بزرگ شود. بنابراین با طلاها قصری مجلل در پایتخت میسازد و دخترش را از دوستانش در روستا جدا میکند. همه خانواده به پایتخت میروند تا سبک زندگی جدیدی در پیش بگیرند.
زندگی در قفس اشراف زادگی
حالا پدر دخترک از او انتظار دارد لباسهای گران قیمت بپوشد، مثل بانوان درباری آرایش کند و با شخص مهمی ازدواج کند. این سبک زندگی با طبیعت دختر جور در نمیآید و او که حالا پرنسس کاگویا نامیده میشود، دلش برای بازی با دوستانش و آزادانه در طبیعت دویدن و خندیدن تنگ شده است.
اغلب افسانههای ژاپنی، خصوصا آنهایی که درونمایههای تیره و تاری دارند، با اتفاقی تلخ و شوکهکننده هم به اتمام میرسند. پرنسس کاگویا هم تلخ تمام میشود و بیننده که به امید پایانی خوش بیش از دو ساعت فیلم را تماشا کرده، با تلخیای که از این سرانجام در دهانش مانده، با کاگویا خداحافظی میکند. شاید از آنجا که کارگردان بسیار به اصل افسانه وفادار مانده، تصمیم گرفته به جای پایانی دیزنی مانند برای پرنسسش، همه چیز را واقعی و مطابق خود افسانه به پایان ببرد. اما به هر حال به عنوان یک بیننده، حسرت پایانی شاد برای دخترک بر دلم ماند.

شاد ولی غمگین
انیمه تمرکز ویژهای بر روی درونیات شخصیت اصلی خودش، پرنسس کاگویا دارد که در ابتدا دختری بسیار شاد و سرزنده است. او با دوستانش در کوه و دشت بازی میکند و با مهربانی به دیگران کمک میکند. با پیشرفت داستان و سخت شدن اوضاع برای کاگویا و بالا رفتن توقعات از او، کم کم نور شادی نیز از چشمان پرنسس میرود.
پرنسس کاگویا و خانوادهاش زندگی ساده روستایی خود را رها میکنند تا به شهر بیایند و با طبقه ثروتمندان و نجبا در هم آمیزند. اما کاملا مشخص است که از هر جهت، هیچ کدام آنها مناسب این زندگی نیستند. مادر خانواده دوست دارد به یاد قدیمها آشپزی کند، پرنسس دوست دارد جست و خیز کند و نمیتواند به آداب زنان اشرافی خو بگیرد. پدرش هم که عامل این تغییر عظیم در زندگیشان بوده، هربار فراموش میکند چطور با کلاه بلندش، از در کوتاه رد شود و برخلاف ظاهریسازیهایش، به این زندگی عادت نکرده است.
کاگویا ظاهرا به خاطر اشتباهی که مرتکب شده، از ماه تبعید میشود و باید مدتی را در زمین بگذراند. او که در این مدت به زندگی در زمین خو گرفته و اینجا را با تمام سختی و تلخیاش دوست دارد، در اواخر فیلم به خاطر میآورد که بالاخره باید به ماه بازگردد و گریزی از این سرانجام، نیست.
عاشقانهای خالی از حس عشق
قسمت عاشقانه داستان متاسفانه خوب از آب درنیامده است. دوست دوران کودکی کاگویا، سوتهمارو، واضحا بهترین همسر برای او بود اما جایی در ابتدای داستان کلا این کاراکتر از ماجراها حذف میشود و بعد در پایان دوباره او را میبینیم که اتفاقی کاگویا را ملاقات میکند و با وجود اینکه حالا ازدواج کرده است، مثل عاشق و معشوق با هم رفتار میکنند و همه چیز همینجا تمام میشود!
شخصا امید داشتم رابطه عمیقتر و بهتری از این دو شخصیت ببینیم و در روزهایی که کاگویا رنج زیادی میکشید، سوتهمارو برای التیام او بیاید اما از پتانسیل این شخصیت هیچ استفادهای نشد. حذف ناگهانی سوتهمارو از داستان باعث شد تمام مدت انتظار بازگشتنش را بکشیم اما در انتهای داستان چون به رابطهی دو کاراکتر به خوبی پرداخته نشده بود، سرانجامِ رابطهشان آنقدرها روی مخاطب تاثیر نداشت.

داستانی کهن ولی جذاب
ایسائو تاکاهاتا درکودکی افسانه بامبو بُر را خوانده بود اما طبق گفته خودش نمیتوانست با شخصیت اصلی همذات پنداری کند. چندین سال بعد و پس از بازخوانی افسانه، او به پتانسیل بالای داستان در سرگرم کردن مخاطبان پی برد و سعی کرد پرنسس کاگویا را طوری به تصویر بکشد که بیننده بتواند احساسات او را درک کند.
زمانی که هنوز استودیو جیبلی تاسیس نشده بود و در دهه60 میلادی، تاکاهاتا که در تویی انیمیشن مشغول به کار بود، پیشنهاد ساخت انیمهای از روی این افسانه باستانی را داد اما نهایتا این پیشنهاد رد شد. بیش از پنجاه سال طول کشید تا او بتواند اقتباس مورد نظرش را، این بار در استودیو جیبلی که خود یکی از موسسان اصلی آن بود، بسازد.
گرانترین انیمه ژاپنی
ساخت انیمه نیز حدود 8 سال به طول انجامید و با بودجه 49 میلیون دلاری، تا امروز گرانترین فیلم ژاپنیِ ساخته شده است. اولین چیزی که درمورد این فیلم به چشم میآید، آن است که سبک طراحی افسانه پرنسس کاگویا اصلا شبیه دیگر فیلمهای جیبلی نیست. سبک طراحی خاص جیبلی تبدیل به امضا این استودیو شده است، به گونهای میتوان بدون دیدن یک فیلم و تنها با مشاهده همان طراحی کاراکتر و پس زمینههای خاص، حدس زد که با انیمهای ساخت جیبلی مواجه هستیم.
انتخاب این سبک طراحی کاملا متفاوت، طبیعتا ریسک بزرگی برای تاکاهاتا بود اما نتیجه کار بسیار عالی از آب درآمد. انیمه به سبک ویژه طراحی نقاشیهای باستانی ژاپنی به تصویر کشیده شده است که استفاده از این نوع طراحی برای بازگویی افسانهای باستانی، در حقیقت خیلی هم مناسب است. خود ایسائو تاکاهاتا درمورد شیوه طراحی در انیمه میگوید: انیمه باید در نقاشیهایش بازتاب واقعیت باشد به جای آنکه تصور بشود خود نقاشیها واقعی هستند…
طراحی که همه نمیپسندند
طراحی متفاوت این انیمه ممکن است در نگاه اول دلچسب نباشد اما هر چه فیلم پیش میرود و چشم به آن عادت میکند، بیشتر متوجه زیبایی طراحیها میشویم. طراحی پسزمینههای اثر در برخی قابها بینهایت زیبا و ساده هستند. کاراکترها نیز با وجود طراحی ساده و مینیمالشان، حرکت بسیار نرم و روانی دارند و به خوبی احساساتشان را در صورتشان نشان میدهند.
سکانسی که در آن پرنسس کاگویا در رویایش از قصر میگریزد بسیار جالب کشیده شده است. تمام خطوطِ نرم و رنگهای روشن و ملایمی که تا به آنجا دیده بودیم، ناگهان تبدیل به خط خطیهایی خشن میشوند که در سه رنگ سیاه و سفید و قرمز خلاصه شدهاند. این سکانس به خوبی نشاندهنده درون آشفته این شخصیت هست که با تمام وجود میخواهد همه چیز را دور بریزد و به روستا برگردد.
پس از این تعریف و تمجید از سبک طراحی انیمه، شایسته است ذکر کنیم اوسامو تانابه طراحی کاراکتر و انیمیشن را انجام داده و کازو اوگا هم پسزمینههای آبرنگی آن را کشیده است. ساخت موسیقی اثر هم برعهده جو هیسایشی بوده است. برخلاف هر بار همکاری او با میازاکی که منجر به خلق یک شاهکار میشود، اینجا هیسایشی قطعاتی مناسب اثر اما
0 نظر ثبت شده