پیش از آن که به نقد فیلم بپردازیم شاید بهتر باشد با مفاهیمی از آن آشنا بشویم که درکش را به مراتب بهتر میکند. فیلم از سوی عدهای انتقادات شدیدی گرفت چرا که با مفهوم عشق مدرن و چیزی که از یک رابطه عاطفی سراغ داریم بسیار متفاوت است.
می توان از معنای سنتی عشق در فرهنگ ژاپن و اشارات خود ماکوتو شینکای متوجه شد فیلم بیشتر به مفهوم lonely sadness اشاره دارد. این مفهوم از واژه koi به معنای غم و ai به معنای عشق نشات میگیرد. در حقیقت شینکای اصلا به دنبال نهی تنهایی نیست و اتفاقا درباره کسانی صحبت میکند که با این که اشتیاق دارند که در خلوت خود بمانند اما میتوانند این غم تنهایی را با دیگری به اشتراک بگذارند.
اصطلاح دیگری که برای درک واضحتر فیلم باغ کلمات و ارتباط بین تاکائو و یوکینو باید با آن آشنا بشویم «عشق افلاطونی» است. در عشق افلاطونی بعد سوم و بسیار مهم عشق مدرن یعنی ارتباط جنسی حضور ندارد و دو طرف فقط در یک رابطه عاطفی و صمیمی هستند.

روایتی از یک عشق افلاطونی
شاید حرف زدن از محتوا و معنای انیمه باغ کلمات به سادگی فیلمهای عاشقانه دیگر نباشد. مسلما شینکای قصد نداشته فیلمی مانند عاشقانههای کلاسیک یا حتی رومنسهای مدرن بسازد و کاملا هدف دیگری دارد. استعارههایی که در فیلمش به کار برده بسته به تفسیر هر فرد میتواند متفاوت هم باشد. پایان فیلم هم با این که تقریبا واضح است اما انگار به عهده مخاطب است. درواقع فیلم باغ کلمات در محتوا و درک آن بسیار سیال و پویا عمل میکند. به طوری که ممکن است در لحظات اولی که فیلم پایان مییابد حس کنید با فیلم بیمعنایی طرف بودید.
یکی دیگر از دلایلی که ممکن است عدهای از مخاطبان را از فیلم زده کند این است که با این که عشق این دو نفر پلاتونیک است اما به این معنا نیست که بعدها نتواند به عشق حقیقی بدل شود، به همین خاطر هم مخاطب گمان میکند داستان به اندازه کافی پر و بال نگرفته است و یا درباره شخصیتها آنقدر که باید نمیداند.
تمام این نکات را میتوان عنصر روحیهبخشی به افرادی دانست که در روابط اجتماعی خود احساس تنهایی میکنند. یا حتی میتوان آن را اثر دیگری از شینکای دانست با این مضمون همیشگی که فاصله چه اثری بر عشق دارد. فاصلهای که این بار آن را میبینیم فاصله سنی و عشق ممنوعهای است که در شرف شکلگیری، ماهیت خود را تغییر میدهد.

داستانی فراتر از یک عاشقانه معمولی
ابتدا اگر درباره طول فیلم اطلاعی نداشته باشید وقتی به پایان میرسید شوکه میشوید. قطعا انتظار بیشتری از چنین داستانی میرود. این که ارتباط یوکینو و تاکائو دقیقا به کدام سو کشیده میشود؟ آیا این دو نفر حقیقتا عشق را تجربه کردهاند؟ ایراداتی از این دست میتوان به انیمه باغ کلمات وارد دانست. البته این که فیلم را تنها یک رومنس بدانیم شاید بیاهمیت جلوه دادن آن باشد.
تمرکز خود را اگر به همان مفهوم تنهایی غمانگیز انسانهای اینچنینی بگذاریم درک آن سادهتر خواهد شد. با این حال بیشتر دانستن از رابطه این دو نفر و دلیل انتخابهایشان چشمانداز بهتری از داستان به مخاطب میداد و شاید میشد گفت با یک انیمه از هر لحاظ قوی روبرو هستیم.

کاراکترهایی ملموس و با احساس
با این که کلا 40 دقیقه از زمانمان را به این فیلم اختصاص میدهیم اما میتوانیم تغییرات «آهسته ولی شدید» شخصیتها را به وضوح ببینیم. برای بهتر فهمیدن شخصیت تاکائو باید به این توجه کنیم که حتی اگر شبیه او نباشیم به راحتی میتوانیم متوجه احساسات و رفتارهای او در طول فیلم بشویم.
تصور کنید در مدرسه نمیتوانید ارتباط واقعی یا خاصی برقرار کنید، به مسائلی میاندیشید که برای همسالانتان مهم نیست و اهداف و رویاهایی دارید که حتی اگر از آنها حرف هم بزنید احتمالا کسی اهمیت ندهد. البته وضعیت در خانه هم تفاوت چندانی ندارد. در میان این تنهایی و خلوت زندگیتان هروقت باران ببارد و در یک هوای دلانگیز با کسی آشنا میشوید که اگر حتی اسمش را نمیدانید، برایش از رویاها و احساستان میگویید.
شاید حتی بتوان گفت این احساس جدیدی که تاکائو تجربه میکند آنقدرها نتواند اسم عشق را به خود بگیرد و او مأمنی یافته که در فرار از تنهایی، غم و زندگی یکنواختش به آن پناه ببرد. درباره یوکینو هم روایت مشابهی وجود دارد. در محل کارش باید تهمت بی اساسی را تحمل کند و نمیتواند زیاد با کسی احساسش را در میان بگذارد. آشنایی این دو با هم درست مثل استعارهای از کفشها، راه زندگی را به آنها میآموزد.
تو مرا نجات دادی
حس چشایی یوکینو زمانی برمیگردد که تاکائو شروع به غذا آوردن میکند. حتی مکالمات یوکینو و تاکائو از یک سطحی فراتر نمیرود و تا اواخر داستان نام هم را هم نمیدانند اما ارتباطشان به طرز عجیبی برای هردو کمک کننده است. آنقدر که یوکینو میگوید «تو مرا نجات دادی» و شاید این توصیف درستی از نوع رابطهشان باشد. چیزی فراتر از عشق و رابطهای معمولی که نمونهاش زیاد است.
بخواهیم اگر شخصیتها را با همان انتظاری که از فیلمهای دیگر داریم تماشا کنیم باید گفت که آنقدر از آنها نمیدانیم، حتی شاید درک جملات و خشم تاکائو در صحنه آخر دشوار باشد اما اگر به این فیلم با چشمان خودش نگاه کنیم شخصیتها بسیار ملموس هستند.

طراحیهای خاص شینکای
بهترین قسمت همه آثار ماکوتو شینکای بخش بصری آن است. تصویری که شینکای به مخاطب نشان میدهد واقعا شگفتانگیز است. حتی اگر ندانید که دارید فیلمی از او را تماشا میکنید با کمی پیش رفتن و جزئیاتی فوقالعادهای که در طراحی محیط و مناظر میبینید میتوانید حدس بزنید که احتمالا کارگردان این کار ماکوتو شینکای است.
پسزمینهها مخصوصا مناظری که از باغ ملی Shinjuku Gyo-en به تصویر کشیده شده است بسیار نزدیک به همان چیزی است که در عکسها میبینید و شاید حتی رویاییتر هم باشد. طراحی شخصیتها با این که جزئیات زیادی ندارد اما خوش ساخت است. بیشتر طبیعت و محیط از رنگهای زنده و نزدیک به واقعیت و حتی خیرهکنندهتر از خود واقعیشان ترسیم شدهاند.
تصاویر اغلب به صدای طبیعت مزین هستند و نهایتا با صدای یک پیانوی کلاسیک و موسیقی آرام حس صحنهها را به بهترین شکل ابراز میکنند. نهایتا با ترکیب خوبی از ویالون و پیانو در صحنههای ساده احساسی روبرو میشویم که در کنار مناظر زیبا بسیار گوشنواز و لذتبخش هستند.
0 نظر ثبت شده