ما دلبسته یک سری شخصیتها و فضاها و مکانهای دو بعدی هستیم که سه بعدیها نه حسشان نه فضایشان نه شخصیتهایشان نه حتی با وجود پیشرفت تکنولوژی و این همه رنگ و تصاویری که واقعیت بیشتری را القاء میکنند، راحت بگوییم هیچ چیز این لایواکشن ها جذاب دوست داشتنی نیست.
پرنسسهای دیزنی در همان کارتونهای اولیه که در کودکی پای تلویزیونهایی که رنگ و روی امروزیها را نداشتند بیشتر دلبری میکردند و دراگونبال چشم درشت صورت گرد از دراگون بالی که یک بازیگر آمریکایی خوشچهره نقشش را در سینما _بازی که نه کمی ادا در آورده_ بیشتر خواهان دارد.
کارتون، انیمه یا انیمیشن فرقی ندارد هر بار خبر میرسد یکی از این دوستداشتنیها قرار است تبدیل به فیلم سینمایی (لایواکشن) شود یک دور از شنیدن این خبر بد دلمان میلرزد و یک دور بعد از دیدن آن تصویرهای بدتر.
در این مقاله سعی بر این بوده تمام دلایلی که منجر به شکست لایواکشن ها _که کمتر برای آنها که از انیمیشنها ساخته شده و بیشتر در میان آنها که از انیمهها ساخته شده است دیده میشود_ بپردازیم.
به طور معمول لایواکشن به اندازه انیمیشن و انیمههای اصلی خود موفق نیستند و بیشتر در همان گیشه شکست میخورند امّا علت چیست؟ قطعاً مقالات و نوشتههای زیادی در این خصوص موجود است ولی بهتر دیدیم یک بار بدون تعصب و عرق به انیمیشن و انیمه به این موضوع بپردازیم.
کودک مانند یک لوح نانوشته سفید و همواره در حال تغییر است. انسان در طول زندگی درگیر استرس و اضطراب زیادی است امّا در کودکی این حالات بسیار کم است تنها دورهای که دم را غنیمت شمرده و در لحظه زندگی میکنیم، کودکیاست پس آنچه در کودکی با وجود این آرامش تجربه میکنیم دلنشینتر میشود و البته به عنوان تجربهای لذتبخش در خاطر نیز ماندگارتر پس طبیعی است کارتونهایی که در آن سن وسال دیدهایم تجربه متفاوت و لذتبخشتری باشند نسبت به لایواکشنهایی که این سالها میبینیم.
امّا متاسفانه تنها دلیل این دوست نداشته شدن تعصب نسبت به حس نوستالژی ما نیست زیرا انیمههایی که به تازگی دیدهایم هم همین حس را نسبت به لایواکشنها در ما به وجود میآورند و حتی نسل جدید و کم سن و سال هم به طور معمول انیمههای گرافیکی را نسبت به ساختههای سینمایی بیشتر میپسندد.
بهتر است ابتدا عنوان شود که بحث لایواکشنهای ساخته شده از انیمیشنهای دیزنی با فیلمهای ساخته شده از انیمههای شرقی متفاوت است زیرا فیلمهای ساخته شده از آثار غربی نسبت به لایواکشنهای ژاپن و چین فروش بیشتر و موفقیت بیشتری دارند که در ادامه به آنها میپردازیم.
یکی از دلایل اصلی ایجاد حس علاقه در انسانها اکتسابی است ما از رفتار والدین خود میآموزیم چه چیزی را بیشتر دوست داشته باشیم کودکان از زبان والدین خود شنیدهاند که کارتونها زیباترند و البته زبان بدن بزرگترها را نیز میفهمند آنها متوجه میشوند بزرگترها در مقابل شخصیتهای کارتونی زمان خود مانند: سیندرلا یا زیبای خفته احساسات بیشتری را نشان میدهند پس یاد میگیرند که کارتونها دلنشینتر هستند.
امّا در مقابل، ما انسانها بسیار ظاهر بین نیز هستیم هرچه هم آموخته باشیم که کارتون دلنشنتر است این احساس در مقابل تصاویر زنده سینمایی، زرقو برق و رقص و آواز واقعی (کم میآورد) میبازد پس به همین دلیل لایواکشن مالیفیسنت آنقدر پرفروش میشود که قسمت دومی هم از آن بر روی پرده میرود البته در بحث زیبایی شناختی این فروش مدیون بازیگران زیبا نیز هست.
«ال فنینگ» در نقش زیبای خفته از نظر ظاهری (موهای بور و چشمان آبی) با نقش چهره نقاشی شده از زیبای خفته شباهت بسیار دارد و تداعی کننده همان شخصیت نقش بسته در ذهن میشود. در سالهای اخیر یکی از سیاستهای مقابله با نژادپرستی در سینما این بوده که نقش پرنسها و پرنسسهای دیزنی را افراد رنگین پوست به خصوص سیاه پوستان بازی کنند.
ولی فیلمهای ساخته شده این چنینی از سمت مخاطبان جدی گرفته نشدهاند زیرا مخاطب هرچقدر هم فاقد احساسات نژادپرستانه باشد تصور مشخصی از ظاهر پرنسهای قدیمی _چه در کتابهای مصوری که خوانده چه در کارتونهایی که دیده است_ در ذهن خود دارد پس شخصیت رنگین پوست در همپوشانی با شخصیتهای بورِ آشنا قرار نمیگیرند پس مخاطب از دیدنشان (به طور معمول) صرفنظر میکند.
امّا لایواکشنهای ساخته شده از آثار دیزنی بازهم به نسبت لایواکشنهای ساخته شده از آثار شرقی بهخصوص آنان که خود ژاپن ساخته است بسیار پرفروشتر هستند، همین توجه به زیبایی شناختی یکی از دلایل مهم این مسأله است. نقش چهره بازیگران شرقی با آنچه که در انیمهها میبینیم تفاوت فاحشی دارد این دو نقشِ کاملاً متضاد در ذهن بیننده با یکدیگر همسو نمیشوند.
دختران انیمهای با موهای رنگی و چشمان درشت با اندامهایی خوشتراش و برجسته و پسران خوش صورت با بدنهایی عضلانی ولی در لایواکشن هیچکدام از این موارد چشمنواز دیده نمیشود زیرا اصلاً مردمان شرقی دارای چنین ظاهری نیستند. امّا دلیل باز هم از آنچه گفته شد بزرگتر است. میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است.
انیماتورهای ژاپن به نسبت بازیگران ژاپن در پردازش احساسات در چهرههای نقاشی شده بسیار قویتر عمل میکنند حقیقت این است که بازیگران سینمای ژاپن بهخصوص در سالهای اخیر چندان بازیگران قابلی نیستند آنها توان انتقال آن احساسات رقیقه که در شخصیتهای نقاشی شده میبینیم را ندارند چهرهها در انیمه به دلیل باز بودن دست نقاش در تنگ یا گشاد کردن مردمک چشمها، نشان دادن هرچه بیشتر خشم، غم، عشق و اضطراب یا حتی در پردازش فضا و مکان در انتقال احساس بسیار بهتر عمل می کنند.
حال شاید بپرسید چطور لایواکشن های پرهزینهای که هالیوود از انیمهها میسازد با بازیگران زیباتر و فضایی که با جلوههای ویژه عالی ساخته شده است باز هم با شکست مواجه میشود؟
اولین دلیل محتواست.
داستان انیمیشنهای غربی در مقایسه با داستانهای شرقی از محتوای بسیار سادهتر و سطحیتری برخوردار است (یادآوری شود ما از داستانی مانند فاوست یا اودیسه هومر صحبت نمیکنیم بحث داستانهای کودک و نوجوان است) یک مقایسه ساده میان داستان پیترپن با شاهزاده مونونوکه یا سفیدبرفی و هفت کوتوله با شهر اشباح داشته باشید تا متوجه شوید پیترپن و سفید برفی زیر بار معنایی و فلسفی شهر اشباح و شاهزاده مونونوکه به راحتی له میشوند.
زیرا عمده محتوای داستانهای غربی جنگ میان خیر و شر است که داستانهای ژاپنی به راحتی از آن گذشتهاند خیر و شر در شهر اشباح بیمعنی است و اصلاً تشخیص آن کم اهمیت، بحث فراتر رفته و هزاران معنا و مفهوم از انیمههای ژاپن قابل استخراج است.
داستان از در انتظار چه کسی پیروز میشود گذشته و همانطور که یینگ و یانگ (سیاه و سفید) مکمل یکدیگرند و با هم معنا پیدا میکنند محتوای آثار شرقی نیز در تقابل این دو با یکدیگر قوت بیشتری به خود میگیرند پس ساخت اثری که محتوای سادهتری دارد در لایواکشن راحتتر است (مگر اینکه یک کارگردان بنام وقت و هزینهای مانند آنچه برای فیلم آواتار شد صرف ساخت این آثار کند تا حق مطلب آنطور که باید ادا شود).
مورد بعدی تفاوت فرهنگی است، تضاد شدید فرهنگی میان شرق و غرب باعث میشود کارگردانان غربی در پردازش داستانهای شرقی ضعیف عمل کنند مناسبات رفتاری میان زن و مرد، مناسبات اجتماعی و مناسبات رفتاری میان افراد جامعه در شرق و غرب بسیار در تضاد است البته کارگردانان بیشمار غربی بودهاند که در آثار خود این مناسبات را کاملاً به درستی نشان دادهاند ولی باز هم بحث _یک کارگردان بنام_ مطرح است که متاسفانه سازندگان لایواکشن افرادی هستند که تنها به فکر فروش در گیشه به این موارد بیتوجهاند که دقیقاً به همین دلیل آثارشان در همان گیشه شکست میخورد.
در نهایت لذت دیدن کارتون در دو بعدی بودن آن خلاصه میشود. وقتی فضای دو بعدی را به سه بعد ارتقا دهیم مورد صدا و دیالوگ نیز اضافه میشود در فضای دو بعدی دیالوگِ کم بیمشکل است امّا در فضای سینمایی صدای تصویر (صدای داستانی) اهمیت پیدا میکند، تام و جری به اجبار باید با یکدیگر مکالمه داشته باشند هر حرکتی باید تولید صدایی مشخص کند تا از کسل کنندگی پرهیز شود امّا این تغییر خلق عادت پیش آمده را بهم میزند.
در ابتدا تکنیک خود نمایی میکند ولی پس از گذشت چند دقیقه قصه آشناست، اوج و فرود متکی بر امر دو بعدی در فضای سه بعدی نابود شده است و دیگر دوبله، موسیقی و تکنیک بیننده را ارضا نمیکند.
0 نظر ثبت شده