هنوز هم وقتی میگویی “کیپاپ” بعضیها چپ چپ نگاهت میکنند که از چه سخن میگویی؟ مبادا ناسزایی چیزی باشد! تا بعد برایشان بگویی کیپاپ چه هست و چه نیست، تا چشمانِ تغییر سایز یافتهشان به حالت اول برگردد! در کنار همین آدمها که نمیدانند کیپاپ چیست، کیپاپ برای بعضی دیگر بت خوشبختی و غایت آرزوهایشان است و برای برخی در نقطه مقابل، دقیقا هم معنی بدبختی جامعه و جوان تعریف میشود!
اما من میخواهم جزو هیچ کدام از این دستهها نباشم. میخواهم شما هم نباشید! زیرا کیپاپ نه آنقدر شور است و نه اینقدر بینمک! از سمتی کیپاپ سبک موسیقی است که الحق والانصاف از ما که حسابی جلو افتاده و از سمت دیگر سبک زندگی تعریف میکند که با اصالت ما قدری متفاوت است. در واقع نه غولی است که بخواهیم مهارش کنیم و نه یک امر غیر مهم که بیدلیل بزرگش کنیم.
یادم هست وقتی میخواستم درباره این سبک در قالبی دیگر بنویسم و از یک بزرگتر مشورت گرفتم، بدون آنکه یک سرچ اجمالی هم بکند به من گفت این موضوع خوب نیست؛ چون بزرگنمایی چیزهایی است که آنقدرها هم بزرگ نیستند. اما بنظر من این هم از آن مواردی است که بعدا صدایش در میآید. انگار ما عادت داریم اول سرمان را مثل کبک در برف فرو کنیم، بعد کاسه چه کنم دست بگیریم! یا حتی بدون هدف و غیرحرفهای مثلا ضد حمله بزنیم؛ ضدحملهای که آخر، گل به خودی خواهد شد!!
حالا هم به جایی رسیدهایم که دیگر مخاطب حوصله نمیکند متنهای ما را، هر چند درست و کارشناسانه بخواند. اگر هم کسی این لطف را بکند، نگاهش و پس ذهنش کاملا در پی ایراد گرفتن است و از اصل متن دور میماند!
باید بدانیم انتقادات بیسروته و غیر کارشناسانه به کیپاپ، فقط باعث بدتر شدن شرایط میشود وگرنه در همه دنیا و لابهلای مجلات روز، این مسئله مطرح و بررسی میشود. در بررسی کیپاپ، بدترین اتفاق بنظر من آن است که، کسانی از کیپاپ ایراد میگیرند که حقیقتا چیزی از آن نمیدانند و این رنجآورترین مسئله برای مخاطبی است که با کیپاپ مواجهه دارد. برای همین تصمیم گرفتم به عنوان کسی که تاحدی کیپاپ را میشناسد، درباره این موضوع حرفهایم را بزنم. البته بدون قصد تخریب و بدون جانبداری افراطی و هر کجا لازم بود نقد کنم و هرکجا شرایط ایجاب میکرد، کیپاپر شوم.
اینکه دروازههای کشور را ببندیم و تعامل را خط بزنیم، فایدهای ندارد؛ چون میشویم کره شمالی! اگر قرار است بچههای ما سالم بمانند و به علایقشان هم برسند باید راه برایشان فراهم باشد. وقتی ما از فرهنگ خودمان چیزی برای ارائه نداریم، چه توقعی از بچهها داریم که درباره فرهنگ ما بدانند؟ ما فرهنگ اصیل و غنیای داریم؛ قبول، اما این فرهنگ کجاست؟ کجای فیلم و سریالهایمان پنهان شده؟ کجای مطالب درسیمان است؟ کجای سبک زندگی الگوهای هنری، ورزشی ماست؟
ما مشکلات زیرساختی و اصلی را رها و بند کردهایم به جوان که گوش نده! و نبین! آیا از کودکی به او کنترل اراده را یاد دادهایم که حالا میخواهیم نتیجه آن را ببینیم؟ خلاصه که با پاک کردن صورت مسئله، چیزی درست نمیشود. با انداختن تقصیرها گردن کیپاپ هم همینطور! چاره اش هم خیلی ساده است؛ سوزن زدن به خودمان است.
پ.ن: متن بالا سلسله یادداشت خواهد بود، به همین دلیل قاعدتا نتیجهگیری در اولین بخش وجود ندارد و صرفا طرح مسئله کردهایم.
0 نظر ثبت شده