نوبل معتبرترین جایزه در عرصههای مختلف جهانیست. یکی از زمینههای مهم و قابل اتکا این جایزه را میتوان بخش ادبی آن دانست. اما بررسی برخی آثار مورد تقدیر در این بخش ما را متوجه آن میکند که به صورت واضحی بیشتر برندگان این جایزه برای مخاطبهای خاص و بعضی از اقشار فرهنگی جامعه نگاشته شدهاند. گویی کتابهایی که برای دعوت و ترغیب مخاطبهای عام تالیف میشوند، نتوانستند جایگاهی در بخش ادبی جایزه نوبل پیدا کنند. در ادامه به معرفی و بررسی برخی از مشهورترین آثاری که موفق به دریافت جایزهی نوبل ادبی شدهاند، میپردازیم.
“سالار مگسها” کتابیست که با قلم “ویلیام گلدینگ” به رشته تحریر درآمده است. اثر که در سال 1983 برای مولف خود جایزه نوبل را به ارمغان آورد؛ توانسته تصورات نویسنده از ذات بشر را ترسیم میکند. داستان در مورد چند پسر بچه مدرسهایست که بنا به دلایلی داخل یک جزیره گیر افتادهاند. آنها بدون والدین، جامعه و در نهایت قوانین باید برای بقا تلاش کنند. فرمان هدایت داستان و کاراکترها ترس و همزمان قدرتطلبیست که تا انتهای اثر از پسربچههایی معصوم و بیگناه، قاتلهایی بیقید و بند میسازد.
ویلیام گلدینگ با استفاده از یک عینک بدبینی به ذاب بشریت نگریسته و کتاب خود را به رشته تحریر درآورده است. او تصویری از کودکان قدرتطلب به مخاطب خود ارائه میدهد که این قدرت طلبیشان در انتها منجر به قتل میشود. این بدبینی بیش از اندازه به همراه نثر سختخوان کتاب ملغمهای ناامیدانه و فلسفی را به عرصه نمایش میگذارد که حتی با توجه به توصیفات ماهرانه گلدینگ پیرامون فضای جزیره نمیتوان آن را یک اثر قابل فهم برای مخاطب عام دانست.
“خشم و هیاهو” عنوان کتاب دیگریست که در سال 1949 با قلم “ویلیام فاکنر” تالیف شده است. کتاب سیر نزولی و زوال خانواده کامپسون را از دیدگاه چهار شخصیت به مخاطب خود عرضه میدارد. روایتگر فصول مختلف آن به ترتیب بنجامین پسر کوچک خانواده، فصل دوم کونتین بزرگترین فرزند، فصل سوم جیسون کوچکترینشان و فصل انتهایی دیلسی دایه خانواده هستند.
بنجامین از آنجایی که دچار کندذهنیست درکی از گذر زمان ندارد و اتفاقات را به صورت رشتههای جداگانه و بیتوجه به زمان آنها تعریف میکند. ادامه این روند در فصل دوم نیز بیش از پیش اثر را از درک مخاطب دور کرده است. حتی به نظر میرسد این بهمریختگی و شلختگی در روایت باعث شده چند اشتباه کوچک منطقی در داستان رخ دهد.
البته که نمیتوان از مهارت خارقالعاده فاکنر در ساخت شخصیتی به مانند بنجامین و استفاده از نمادهای معنادار چشمپوشی کرد اما تمام این عناصر، اثر را تبدیل به کتابی خاص برای عاشقان دنیای کلاسیک کرده است.
“ژان کریستف” را میتوان از معدود آثاری دانست که با متنی روان و ساده موفق به دریافت کسب جایزهی ادبی نوبل شدهاند. “رومن رولان” با وقف بیست سال از عمر خود، رمانی مفصل از رشد و نموی ژان کریستف نوشته است. روایت پس از جنگ جهانی اول آغاز میشود و در طول کتاب نویسنده بارها فریاد صلحطلبی خویش را از طریق راههای مختلف به گوش مخاطب خویش میرساند.
همانطور که پیشبینی میشود حجم بیش از اندازهی داستانِ رشد شخصیتی ژان کریستف با تمام جزئیاتش از حوصله مخاطب عام خارج شده است. کتاب اول برای شکلدهی شخصیتهای خود فرصت زیادی را از خواننده طلب میکند که این مورد هم تنها از دست یک خواننده کهنهکار با بردباری بسیار بالا بر میآید.
“روژه مارتن دوگار” در سال 1937 برای تالیف کتاب “خانواده تیبو” جایزهی ادبی نوبل را دریافت کرد. “ژاک” و “آنتوان” دو شخصیت اصلی کتاب هستند که دو رویکرد کاملاً متفاوت به زندگی دارند. در کتاب کنار روایت خانواده تیبو زمینههای سیاسی، مذهبی و حتی مشکلاتی مربوط به جنگ جهانی اول در مورد بررسی قرار میگیرند.
خلق دو شخصیت ژاک و آنتوان که در دو جبهه کاملاً متفاوت از یکدیگر زندگی میکنند، مهارت نویسنده را به شکل هر چه تمامتر برای مخاطب به عرصه نمایش میگذارد اما معضلی که خوانندهای با سواد معمول جامعه را درگیر خود میسازد، ذکر مسائل بیشمار سیاسی است. سیاست خود به تنهایی شامل دنیایی از اطلاعات تخصصی میشود و برای فهم کتاب خانواده تیبو مخاطب باید پیشزمینهای از دریای اطلاعات آن داشته باشد. مسئلهای که باز هم دامنه خوانندگان اثر را محدود میسازد.
“دکتر ژیواگو” اثریست برجسته از ادبیات روس که “بوریس پاسترناک” برای مخالفت در مقابل ایدئولوژی حکومت زمانه خود آن را به مانند فریادی بلند بر سر جهانیان کشیده است. ژیواگو دکتری با طبعی لطیف معرفی میشود که در طی جنگ جهانی اول اوضاع از کنترلش خارج شده است. این موضوع به شدت خلق او را تنگ کرده و زندگی سختی را برایش ساخته است.
دکتر ژیواگو اکنون سلاح تبلیغاتی سرد آمریکا مقابل شوروی شناخته میشود و به همین علت نویسنده این کتاب حق انتشار آن را در روسیه دریافت نکرد و با اجبار و به صورت پنهانی کتاب خود را در ایتالیا به چاپ رساند. حتی بسیاری از نویسندگان و منتقدان شوروی از گذشته تا اکنون پاسترناک را برای انتشار اثر یک خائن به صنعت نشر دانستهاند.
آنطور که پیداست دکتر ژیواگو بیشتر از آنکه لایق دریافت جایزه نوبل ادبی باشد برای ترویج افکار آمریکاییان مورد تشویق قرار گرفته و دست ردی که نویسنده اثر به سینه داوران نوبل زده تا از دریافت جایزه سر باز کند نیز نمایشی عوام فریبانه برای دامن زدن به حواشی بوده است.
”عشق سالهای وبا” روایت شخصیتهاییست که از قول نویسنده میتوان آنها را افرادی سالخورده که با چند نخ نازک به زندگی وصل هستند، توصیف کرد. کسانی که در جوانی به همراه عشق خاطراتی با یکدیگر ساختهاند اما اکنون چیزی به جز کالبدی توخالی نیستند. داستان ابتدا تصاویری از سالهای انتهایی عمر کاراکترها را به نمایش میگذرد و به مخاطب نشان میدهد که آنها بدون عشق و هرگونه احساسی در تاریکی انتظار مرگ را میکشند.
نویسنده در این قسمت تلاش میکند تا با یک مقدمه تقریبا طولانی مخاطب را نسبت به گذشته شخصیتهای خود کنجکاو کند و پس از آن پرده از راز این عشق سر به مهر برمیدارد.
عمده مخاطبان و منتقدان عشق سالهای وبا را بیشتر از آنکه داستان یک عشق بدانند، داستان خیانتهای بیشمار شخصیتهای اول برمیشمارند. شاید اینطور بتوان گفت که این موضوع از واقعگریهای بیش از اندازه نویسنده نشات میگیرد. البته مشخص نیست که توصیفات بیش از اندازه روابط نیز از این دید واقعگرایانه سرچشمه میگیرند یا تنها برای جذب مخاطب بیشتر اینگونه نگاشته شدهاند.
فرقی نمیکند که کدام مورد را به عنوان یک دلیل از نویسنده قبول کنیم؛ در هر حال نمیتوان از عبور اثر از خطوط قرمز فرهنگمان چشمپوشی کنیم. ماحصل این عبور بیش از حد نیز وجود محدودیت سنی در مطالعه کتاب است. درنهایت بهمانند دیگر آثاری که مورد بررسی قرار دادیم؛ این کتاب هم برای مخاطبین خاص “گابریل گارسیا مارکز” به رشته تحریر درآمده است.
نکته قابل ذکر آن است که این ایجاد حصار و جداسازی مخاطبین کلاسیک از دیگر ژانرها را نمیتوان به خودی خود نمیتوان یک عیب دانست اما زمانی که کتابی از این ژانر برنده معتبرترین جایزهی ادبی (جایزه نوبل) میشود؛ حداقل انتظاری که از آن میرود آن است که فردی با سطح مطالعه متوسط هم بتواند از خواندن اثر لذت ببرد. آنطور که پیداست این مسئله تا به کنون در اعطای جوایز نوبل ادبی درنظر گرفته نشده است.
0 نظر ثبت شده